مقاله

 

 

تاریخ انتشار :09.07.2016

ازوقایع اتفاقیه -درباب درگذشت عباس کیارستمی و بیمارستان ودکترهایی که اورا کشتند!

 زری اصفهانی


یک سینماگر ایرانی از دار دنیا رخت بربست ( خداوند اورا بیامرزد و گناه لاس زدن هایش با آدمکش هایی مثل احمدی نژاد و بقیه قاتلین مردم ایران را ببخشاید - آمین !)واما اینکه طبقه روشنفکر و مرفه داخل ایران که البته بسیار کمبودها دارند و وقتی یک ایرانی درجایی دراروپا و آمریکا جایزه ای بدست می آورد بت میشود و قهرمان و حماسه و اینها همچنان درحال هیاهوی بسیار و مرثیه سرایی هستند.هرکس دیگر که بمیرد اگر زیر شکنجه و درزندان باشد و یا بالای چوبه دار و یا ازگرسنگی و تشنگی دراعتصاب غذا باشدالبته این طبقه مرفه روشنفکر یک آه هم نخواهد کشید و نمی کشد ولی اگر کسی باشد که دریک فستیوال درجایی دراروپا و یا آمریکاجایزه ای برده باشد میشود محبوب همه د نیا . حکومت از یک طرف عزاداری میکند، روشنفکر تبعیدی از یک طرف . روشفکر داخل و جایزه دهندگان هم از طرف دیگر .


اساسا اینکه به فیلم های این سینماگران ایرانی چرا جایزه میدهند هم چیزی است که برای عقل بی هنر من قابل درک نیست. تا آن حدی که من دیده ام ومیفهمم فیلم ساختن از بیچارگی یک عده که درخاک و خل های دهات ایران گرسنگی میکشند ویا درشهرها هزار جور بدبختی را دارند تحمل میکنند و درآخر فیلم هم همه چیزرا آرام و خوب و زیبا نشان دادن بطوری که همه دسته جمعی لبخند به لب بخوانند که ( آب را گل نکنید )!! و تبلیغ شادی و خرمی و صفای روح و تن وخلاصه اینکه راضی باشید به رضای خدا و همین است که هست و باید باشد و درمیان خاک و خل ها دنبال یک کودک فداکار و یا یک پیرمرد فیلسوف باشید و بلاخره تا وقتی که میتوانید طعم گیلاس را بچشید و خانه دوست را پیدا کنید ،زندگی کنید وخو شحال باشید . دراین نمونه فیلم ها البته همه پیرمردان بیسواد دهاتی فیلسوف اند .وهمه کودکان هم شریف و شجاع !
ولی چه میشود کرد ؟!. زمانه ایست که همه چیز قروقاطی شده است . طوری که ارزش ها و ضد ارزش ها آنقدر جا به جا وسرنگون و دمر شده اند و آنقدر دنیا به قول معروف خر تو خر شده است که گویا باید چشمها را شست و یا بست و فقط گفت ( آب را گل نکنید !)و بدنبال تعالیم بودای مقدس ، باورکرد که همینی که هست درست است و باید باشد .ونباید اساسا دست به ترکیب آن زد!


درزمانه ای که به عنوان یک روشنفکر خیلی دمکرات و خیلی مبارزمیشود به خانه یک قاتل و شکنجه گربه مهمانی رفت و برسرسفره اش نشست و دردل هایش را به چاپ رسانید !و به افتخار همان دردل ها کلی هم توی سر مبارزین گذشته و حال زد زیرا که اگر آن مبارزین درگذشته قهرمان بوده اند این ساواکی شکنجه گر هم به نوعی قهرمانی ها کرده است.و اورا هم باید ستود زیرا که جنگ بوده است و او هم بنوبه خودش برای کشورش جنگیده است و برای کشورش شکنجه کرده است و آدم کشته است !!

درهرحال برای آن فیلمساز که وزیر ارشاد ماموررتق و فتق امور بیمارستان اش بوده است.و کله گنده های دیگر ی ازحکومت
در عزایش گریسته اند و تسلیت هم گفته اند بیشک تشییع جنازه ای هم بسیار پرشکوه درزیر پرچم آخوندها و با شرکت آخوندها راه خواهند انداخت و و زیر ار شاد و دیگر ازما بهتران و وزرای دولت اعتدال و هنروبقیه چیزهای خوب !! شرکت خواهند کرد .


و هرجایی هم که وصیت کرده باشد که به خاک رودبا آغوش باز جا برایش همانجا جاباز میکنند و همان جا خواهد آرمید ( برخلاف سیمین بهبهانی که اجازه انجام آخرین وصیت اش را درمورد محل دفن اش ) ندادند و هیچ فردی از حکومت درگذشت اش را تسلیتی نگفت.

والبته روشنفکران مبارز تبعیدی هم قراراست بستری از گل درکناررود خانه سن برپا کنند و اورا بسوی جاودانگی اش بدرقه کنند . هنر بت سازی از هرکسی که در خارج ازایران جایزه ای گرفته باشد هم فقط نزد ایرانیان است و بس !


درهرصورت این خدا بیامرز درسن 76 سالگی درگذشته است. آدمی معروف بوده است و مرفه زندگی کرده است . نه زندان رفته است و نه شکنجه شده است ونه از خانواده اش جدا مانده است و توانسته است هنری را به معرض ظهور برساند که نه سیخ ر ابسوزاند و نه کباب را .وهمه را هم با هم داشته باشد . هم آخوندهای ضد زن را وهم روشنفکران فمینیست و چپ را!! و واینکه چگونه میشود چنین معجزه ای کرد و اینهمه را با هم داشت هم ازعجایب هنرروزگار ماست . هنری آرام و رام و روان مثل همان رودی که کسی نباید آبش را گل کند.
و اما داستان درگذشت آن خدا بیامرز هم از نقطه نظر پزشکی داستانی شگفت آور است .


درهنگام کولونسکوپی ( احتمالا تنها به خاطر چک آپ) پی می برند که درروده مرحوم پلیپی هست . وقتی میگویند پولیپ یعنی توموری خوش خیم و نه سرطانی . به او میگویند که باید پولیپ را عمل کرده و درآورند . او با یک جراح معروف قرار عمل میگذارد . اما آن جراح معروف که این فیلمساز معروف را احتمالا نشناخته بوده است کاررا میدهد دست پسرش و عمل جراحی انجام میشود . بعد از عمل بیمار دچار عفونت میشود .و حالش بد میشود . جراح ها رفته اند مرخصی نوروز و احتمالا بقیه دکترها هم به گردش ! خلاصه همسر آن فقید مجبورمیشود به وزیر بهداشت (احتمالا دوست نزدیک بوده است )تلفن کند . که او میرود عیادت و یک عده دکتر را هم جمع میکند. دکترها میگویند عفونت شاید از کیسه صفرا باشد !! اینکه چطورچنین چیزی پیش آمده است معلوم نیست . درآورید ربط کیسه صفرا و کولون را ! میگویند که باید کیسه صفرا عمل شود ! کیسه صفرای عفونی بعد از یک عمل جراحی که تازه انجام شده عمل میشود ( بدون اینکه صبرکنند و با آنتی بیوتیک و مراقبت ) بیماررا تحت نظر بگیرند تا وضعیت اش قدری تثبیت شود . خلاصه عمل دوم هم انجام میشود . یک جا نوشته اند که حالب هم پاره شده بوده !! اینکه چرا معلوم نیست .ربط حالب ( که مجرای اداری است یامجرایی که از کلیه به مثانه میرود)با کیسه صفرا یا کولون هم مشخص نیست . شاید هم منظور از حالب مجرای صفراوی است که از کبد به روده کوچک میرود و دراثر عمل کیسه صفرا پاره شده است . که عارضه بسیار مهمی است درعمل کیسه صفرا و اگر نتوانند آنرا با عمل پیوند درست کنند باعث مرگ میشود.


خلاصه میروند سومین عمل را هم انجام میدهند. بیمار به بخش مراقبت های ویژه منتقل میشود و بعد چون حالش رو به وخامت میرودخانواده تصمیم میگیرند اورا به فرانسه ببرند . دکترها هم اجازه مسافرت با هواپیما را برای بیماری با این مشخصات که بسیار احتمال آمبولی دارد را میدهند !و اودرفرانسه همانطور که گفته اند از آمبولی ( ورود لخته خون به رگ مغز و انسداد آن )می میرد.


یک پولیپ خوش خیم روده که یکی از ساده ترین عمل های جراحی است این چنین بیمار را از پا درمی آورد.


درهرکشور متمدنی خانواده میتواند بیمارستان و دکترهای مربوطه را سو کند و یک وکیل خوب میتواند درچنین کیسی چند میلیون دلار ازبیمارستان مربوطه بگیرد. درهرحال خوبست خانواده عباس کیارستمی همین کاررا بکنند . وکیل خوبی بگیرندو از دست بیمارستان و دکترها شکایت کنند و پول هنگفتی بگیرند و آنرا صرف ساختن کلینکی در یک روستا کنند که بیشک نفع بیشتری برای مردم آن روستا خواهد داشت تا فیلم های جایزه برده آن مرحوم.


.............................................................

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان؛ سایت رئیس جمهور سابق مدعی شد، مرحوم کیارستمی در سال 84 نامه‌ای به محمود احمدی‌نژاد نوشت.
متن کامل نامه به شرح زیر است:


پسرم وقتی ۵ساله بود روزی مشغول خوردن بیسکویت بود، دوستی از او بیسکویت خواست و من هم از او خواستم که بیسکویتی به من بدهد. اما بهمن یک بیسکویت بیش‌تر نداشت. بلاتکلیف به هر دوی ما نگاه کرد که تنها بیسکویتش را به کدام یک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: بیسکویت را به کسی بده که بیش‌تر دوستش داری.
بهمن نگاهی به هر دوی ما انداخت و به من گفت: بابا من تو را بیش‌تر دوست دارم اما دلم می‌خواهد بیسکویتم را به او بدهم. هنوز نمی‌دانم آن روز، آن بیست چند سال پیش در ذهن پسر ۵ساله‌ام چه گذشت که بیسکویتش را به آن دیگری داد، که کم‌تر از من دوستش می‌داشت. ولی من دلیلی دارم که چرا رأی‌ام را به دیگری خواهم داد.
آقای احمدی‌نژاد، برای من دلایل بسیار ساده‌ای وجود دارد که تو را بیش‌تر از او دوست دارم. تو برای من یادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغییر زندگی مردم مفاهیمی انتزاعی نبودند؛
چیزهای طبیعی و جزییاتی زنده از روحیه و عملکرد میلیون‌ها جوان معتقد و سالم و راستگویی بودند که می‌خواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقه‌ی محروم جامعه شرایط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بیست و چند سال نگاه که می‌کنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک می‌کنم.
تو هم‌چنان بی‌دروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده می‌کنی. من تو را دوست دارم چون نمی‌توانم به خودم راست نگویم که می‌دانم آن‌چه می‌گویی راست می‌گویی. این واقعیت است که در جهان کنونی قله‌های ثروت با دست‌اندازی به پله‌های قدرت جایی برای رشد مردم باقی نمی‌گذارند.
در این میان، آقای احمدی‌نژاد اما چیزی وجود دارد که تو را در دنیای ۲۰۰۵ ما وصله‌ی ناجور می‌کند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن می‌خوری که از دنیایی چنین آرمان‌باخته و بازیگر، افسرده شوی. دنیایی که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزیی از این دنیا هستیم. دنیا شرایط دشواری برای برای بازی راستگویان آفریده است اما هم‌جنسان قادرند دست یکدیگر را بخوانند و...
دوست عزیز، به‌سادگی بگویم ما نمی‌توانیم خود را در سال ۵۷ متوقف کنیم. دیگر آن آن باورها از زندگی واقعی رخت بربسته است و در معادلات سخت کنونی، ما تنها تصمیم‌گیرندگان بازی کنونی نیستیم.
تو درست‌تر از آن و اصولگراتر از آن هستی که بتوانی در بازی پیچیده‌ی سیاستگذاران آلوده به قدرت بازی کنی، پس به قول مدرس اکنون کسی لازم است که قاعده‌های بازی این جهان را آموخته باشد.
برای همین من رأی‌ام را به کسی می‌دهم که او را کم‌تر از تو دوست دارم اما کسی توانمندتر از تو در درک واقعیت‌های امروز زندگی است. همه‌ی امیدم آن است که او لااقل این‌بار با عطف به آرای تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راه‌اند.
پس گوشه‌چشمی به طبقه‌ی محروم داشته باشد و به سلامت اداره‌ی جامعه بها دهد. دوست عزیز من، تا کنون دو بار رأی داده‌ام و هر دو بار پشیمان. این بار با آمادگی بیش‌تر بار دیگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رآی‌ام را به دیگری خواهم داد که او را به اندازه‌ی تو دوست نمی‌دارم. روزگار غریبی است برادر!


 

 

_________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد