مقاله

 

 

تاریخ انتشار :12.04.2016

بیهقی و انسان پُست مدرن !

hoshyaresmaeil@live.com

 

سعید به تنها فرزند ذکورش خیلی میبالید و خوشحال بود از اینکه پسرش تا آنجا یعنی 25 سالگی خوب پیش آمده است . واقعا هم پسر سعید در تمام زمینه ها حرفی برای گفتن داشت به جز یک مشکل کوچک که سعید را نگران کرده بود . پسر تا آن سن و سال هنوز نمیتوانست با جنس مخالف رابطه برقرار کند ، مشکل هم جسمی نبود ، روحی وروانی بود . ترس و تشویش و دلهره و مجموعه ای از همینها....سعید از اقدامات رایج غاقل نبود ، روانپزشک ، روانشناس ، مشاوره و....ولی فایده نداشت .

 

 

در یک جلسه دوستانه و خودمانی ، نهایتا نزدیکان و دوستان سعید پیشنهاد دادند که خود سعید کلاسی فشرده و آموزشی برای پسر بگذارد تا شاید با تجربیات پدر ، پسر مشکلش حل شود . سعید در زمان جوانی گاو پیشانی سیاه بود و همه میدانستند که در کمترین زمان و باحداقل امکانات و فقط زبان چرب و نرم ، مُخهایی تیلیت کرده که من و ما فکرش را هم بلد نیستیم بکنیم . و اینگونه بود که سعید به آخرین تیر ترکش و فوت استادی خودش فکر میکرد .

 

 

کلاس فشرده آموزشی بالاخره استارت خورد . مقادیری اطلاعات و کتاب و عینک روشنفکری الزامات کارش بود . کتابها شامل تاریخ بیهقی ، شعر نوی نیما ، ادبیات کلاسیک اروپا ، هنر هفتم و سینما ، تاریخ مارکسیست و انقلابات دنیا...را شامل یک پکیچ فشرده استثنایی سعید تلاش میکرد تا به ذهن پسر بچپاند و خلاصه اینکه : برای رسیدن از تاریخ بیهقی تا تخت نباید عجله کنی فاصله زیاد نیست ولی ظریف و حساس است. خیلی خونسرد و با مهارت باید این مسیر را طی کنی ، اون قدیما خودم با تاریخ بیهقی شروع میکردم و خوب جواب میداد ! به تخت که رسیدی اگر راضی باشد از فردایش اون ولت نمیکند . در حین توضیحات اگر متوجل شدی که طرف گرایش چپ دارد ، مادر ماکسیم گورگی و چخوف ، سمیونوویچ ماکارنکو ، ماندلشتام ، ولادیمیر دلادیمیروویچ مایاکوفسکی ، را بزن تنگش تا توجل جلب کنی....اگر از ورزش خوشش میاد پس تو هر روز میروی کوه نوردی و شنا و اینا....

 

 

روز آخر کلاس سعید با التماس ما را صدا زد تا هرچه در چنته داریم برای پسر خرج کنیم ، دست آخر کتاب بیهقی را داد زیر بغل پسر با عینکی که نماد روشنفکری بود و پسر را روانه میدان کارزار کرد . مطابق آموزشها و رهنمودهای پدر ، پسر نباید مکث میکرد این یعنی تردید و ادامه مشکل . پس با اولین فردی که تنها نشسته بود وارد دیالوگ میشوی ! پسر در محوطه پارک همین کار را کرد و به خانمی نزدیک شد که روی نیمکت به نقطه ای خیره شده بود . پسر با احتیاط روی همان نیمکت نشست و با خانم مربوطه به سختی شروع به صحبت کرد . تمام جملات و آموخته ها را انجام داد ، بخش نویسندگان مارکسیستی به نظر پسر لازم نبود ، چون اصلا خانم حرفی نزد تا پسر مطابق همان حرف تنظیم کند . بعد از نیم ساعت جملات حفظ شده تمام شده بود و پسر با خوشحالی که بالاخره حرفش را زده ، جرعه ای آب نوشید و گفت : شما از چی خوشت میاد ؟

 

 

خانم با بی حوصلگی نگاهی به پسر کرد و گفت : از سکس خیلی خوشم میاد ! پسر با هیجان عینک را روی دماغش محکم کرد و فکر کرد شاید اشتباه شنیده باشد و دوبار پرسید و خانم هم دوباره گفت : فقط از سکس ،هم شوهر دارم و هم دوست پسر...ولی خاک به سر هر دوشون مثل حیوون ، هنوز فرق بین سکس و تخلیه فیزیکی رو نمیدونن....!

 

 

حدود 2 سال سعید دنبال گرفتن خسارت از پسرش بود بابت کتاب تاریخ بیهقی و عینکی که پسرش در روز واقعه آنها را به سطل آشغال سپرده بود . سعید عصبانی بود که چرا کتاب و عینک را انداخته آشغالی ؟ آنها بخشی از خاطرات و زندگی من در جوانی بودند....پسر هم حرف خودش را تکرار میکرد که آن وسائل و روشها قدیمی شده و انسان پُست مدرن روشهای مدرن نیاز دارد !

 

 

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

11.04.2016

 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد