مقاله

 

 

تاریخ انتشار :07.02.2016

عروج دوران علم ، پایان دوران فلسفه !
بحثی پایه ای در نظریات شناخت
از: سعید صالحی نیا
salehinia@aol.com
7 فوریه 2016

مقدمه:

در مقاله ای که در نقد متدهای فحاشی حسن معارفی پور نگاشتم(1) مختصر، ادعا کردم که دوران فلسفیدن از دید من تمامست. دوستانی که این مقاله را خواندند ، از من خواستند بیشتر توضیح دهم.
گرایشات متعددی از جمله گرایشاتی که من سالهاست آنها را درون بسته "گمونیزم ایرانی" طبقه بندی کرده ام ، چه انوع توده ایست و فدائیست و چه انواع "جلوترش" همواره بر ایدئولوژی "مارکسیزم –لنینیزم" تکیه کرده اند و مستند به حرفهای این بزرگان اعلام کردند که "سه منبع و سه جزء برایشان تقدس دارد که یکیش "فلسفه ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی است و طبعا هر کس این "فلسفه" را منکر شود کافر است و لیبرال و نوکر امپریالیست و طبیعتا مزدور و حداقل مشکوک!
لذا حوزه ای بنام فلسفه به یکی از سنگرهای فکری چپ ایرانی تبدیل شده همانطور که سنگر دین اسلام و روایت شیعه اش سنگر ایدئولوژیک جنبش اسلام سیاسی .
از سطح سیاسی خارج شویم، حامیان تداوم اهمیت فلسفه و فلسفیدن، در گرایشات سیاسی و غیر سیاسی، مدعی هستند که فلسفه همچنان چیز لازمیست چرا که متدابستراکت فلسفه ، درک همه جانبه نسبت به موضوعات منجمله شناخت انسان، جهان و موضوعات مختلفی ارائه می دهد که علم بخاطر خصلت "مشخص" و محدودش نمی تواند.
لذا هم از جهت سیاسی و هم از جهت دعوائی متدولوژیک ، لازم دیدم نظر خودم را در این مورد بنویسم. من از میان افرادی هستم که دوران فلسفه تمامست و علم بتدریج تمامی عرصه هائی که فلسفه در دورانی "موضوع" خود می دانست توسط فعالیتهای علمی تسخیر می شود. البته این مثل همه تحولات، امری ناگهانی نیست بلکه مظالعه روندی که با رنسانس آغاز شد، نشان می دهد که روند جایگزینی فلسفه با علم هر روز سرعت بیشتری گرفته و این دوران گذار رو به اتمام است.


(1)3 مرحله عمومی ساختارهای فکری جامعه بشری کدامند؟

با بررسی عمومی ساختارهای فکری جامعه بشری ، 3 مرحله عمومی را می توان تشخیص داد:

الف:دوران مذهب:

مرحله سیستم سازمانهای مذهبی که شمال دوران طولانی مذاهب طبیعی بود که بتدریج به مذاهب آسمانی تغییر یافتند. نظریات شناخت ، از طریق سیستم سازیهای مذهبی سازمان یافتند . آنچه این دوران طولانی را مشخص می کند، خصلت جادوئی و ضد منطق و مبتنی بر ایمان و تقدس این دوران طولانی است. معجزات، داستانهای عجیب و غریب، رویاها و کابوسها، استفاده از ترس تاریخی انسان در مقابل طبیغت، پایه فرموله کردن ساختارهای فکری مذهبی و ایمانی است. این دوران طولانی ترین دوران را در تاریخ انسان اشغال کرده و هنوز هم در بخشهای بزرگی از جوامع سنگینی دارد.

ب: دوران عروج فلسفه و "غقلانی کردن" ساختارهای فکری

این دوران به اختلافاتی در اروپا در طلوع رنسانس آغاز شد و بتدریج حاکمیت یافت. در جوامع مختلف سابقه عروج فلسفه بسیار متفاوت است.مثلا در ایران، طلوع فلسفه به قرن 3 و چهار هچری می رسد، زمانی که آدمهائی مثل ابن سینا عروج کردند. اما معضل این "پیشگامان" این بود که دورانشان نبود و طبعا مورد تکفیر قرار می گرفتند.فلسفه ارسطوئی در اروپا هم چنین سرنوشتی داشت و زیر سرکوب دستگاه مذهبی قرار داشت. اما آغاز رنسانس بواقع از جهت فکری عروج فلسفه و به حکومت رسیدن منطق و فلسفه گرائی و سقوط سازمانهای مذهبی برای توضیح انسان و جهان بود. بعد از مرحله اول رنسانس، علم زائیده شد و بتدریج نبرد بین فلسفه و علم برای توضیح جهان ، آغاز گردید و تاریخ معاصر ضحته شکستهای مرحله به مرحله فلسفه و واگذار کردن عرصه های مختلف "موضوعی فلسفه" به علم است.


ج: عروج دوران علم و پله های تحول در ساختار علم:

دوران سیستم سازیهای علمی در قرن 17 پایه زده شد.البته اینجا هم انکار نمی کنیم که متدهای علمی ابتدائی در قرون قبلی ریشه داشتند. علم متدهایش بتدریح رشد کردند و عمق یافتند.
علم ابتدائی علم مشاهده های ازمایشگاهی محدود و فردی بود و "توضیح" گری را از طریق فرمولبندیهای منطقی قرض گرفته از فلسفه آغاز کرد.کا اینکه بسیاری دانشمندان علوم بطور همزمان فلاسفه "مدرن" بودند. اما با توسعه متدهای علمی ، علم مرزهایش با فلسفه عمیقتر و واضح تر شد. علم قرن 17 و 18 با علم قرن 20 و 21 فرقهای بسیاری داشت. از جمله ، ابزارهای سنچش علمی توسعه یافتند و مشاهدات دقیق تر شدند .از جمله کاربرد آمار و سنحش های آماری و انقلاب تکنولوژی کامپیوتر و ارتباطات ، علم را از کاربرد ابزارهای ساده منطقی قرن 17 بسیار جلوتر برد.
قدم دیگر تحول علم ، بدنیا آمدن علوم ترکیبی در آستانه قرن 21 است. علومی که عرصه های مختلف علم را به هم پیوند می دهند مثلا "زیست شناسی مولکولی، روانشناسی تکاملی، روانشناسی تکاملی، اختر فیزیک، نوروسایکایتری و ...
تولد علم اکلکتیک، زمینه ساز نگرشی جدید گشت که انسان را قادر می سازد ، به سوالات کلی تر و عمومی تری که دورانی فلسفیدن را موضوعیت می داد، اینبار از زاویه علمی پرداخته شود. فلسفه بتدریج موضوعیت خود را از دست می دهد و صحنه را به علوم انتگره ی سپارد.


(2) دوران گذار کنونی و "همزیستی موقت" مذهب، فلسفه و علم

آیا اعلام پایان دوران مذهب و فلسفه، بخودی خود انکار همزمانی و "همزیستی" این 3 دوران است؟ طبیعتا اینطور نیست. در قرن 21 ما همچنان اعتقادات مذهبی و سیستم سازیهای مذهبی و فلسفی را می بینیم. گذشته از مادیت جامعه و تاثیرات این مادیت در عقب ماندگی انسانها ، هنوز فضاهای نامعلوم، انسان نادان و گیج و بی حوصله را به "مذهبیدن و فلسفیدن" دعوت می کند.ایستگاه های مذهب و فلسفه، هنوز عادت انسانها هستند.هزاران سالا مذهبیدن و فلسفیدن عاداتی نیستند که ناگهانی "ترک" شوند!
لذا وقتی به "معتقدین" دوران مذهب و فلسفه می رسیم، هنوز بسیار می بینیم و گاها آدمهائی که وجود "هر سه سیستم" را لازمه وجود انسان می بینند! عادت ها مهترین سدهای تکامل انسان هستند!

(3) صحنه های جایگزینی علم بجای فلسفه:

دورانی بود که شناخت و نظریه شناخت، مختص مذهب بود و بعد به فلسفه واگذار شد. امروزه با رشد دانش عملکردی مغز، نظریه شناخت بطور کامل به علم انتگره عملکردی مغز منتقل شده.
دورانی بود که فلاسفه مدعی بودند که مسئله وجود ، مسئله انسان و سرنوشتش، مسئله نابرابری، مسئله آزادی و بسیاری مسائل انسانی،"حوزه فلسفیدن" است! اما همه این موضوعات بتدریج به علم در حال انتقال است. علوم طبیعی و علوم اجتماعی در حال ادغام هستند و متدهای مشابه در علوم طبیعی به علوم اجتماعی در حال گسترش است.
دورانی بود که فلسفه مدعی عرصه اخلاقیات بود که از دورام مذهب به ارض برده بود! حالا رشته های متعدد اخلاقیات در علم در حال شکوفائی است و این عرصه به علم اخلاق و شاخه های آن در حال گسترش است.

درک ابستراکت دیگر تناقضی با درک علمی ندارد چرا که علم قرن 21، هم در عرض و هم در عمق در حال بالغ شدن است.
ادعای علم قرن 21 همانست که رنسانس را مشخص کرد: "همه چیز قابل شناخت است و همه چیز قابل سنچش علمی"!


خلاصه کنم:

در این مقاله من به برخی زوایای بحث مهمی اشاره داشتم که در حال شکل گیریست و صحنه تفکر قرن 21 را از دید من متمایز می کند. دوران فلسفه و فلسفیدن مثل دوران مذهب و درک مذهبی در حال افول است. علم با عمق و وسعت بسیار در حال عروج است و عرصه را مرتب از فلسفه و مذهب می گیرد و مال خود می کند. انسان و انسانیت ابزار علم را بکار می گیرد و تلاشش را برای ساختن جهان انسانی دوچندان می کند.امروز باید این ابزار را شناخت و بکار گرفت.
زنده باد دوران علم! دوران انسانیت ، آزادی و انسان مداری!دوران پایان استثمار انسان از انسان!



منابع بیشتر:

(1)حسن معارفی پور، “فیلسوف” ، “فحاش چپ و رادیکال”
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=57474
(2)تعریف فلسفه:
https://en.wikipedia.org/wiki/Philosophy
(3)تعریف علم
https://en.wikipedia.org/wiki/Science
 

 


 

شباهنگ راد و نوستالژی چریکیزم و انکار مضحک کمونیزم کارگری

سعید صالحی نیا


salehinia@aol.com
7 فوریه 2016

مقدمه:

مقاله شباهنگ راد (1) علامت نوستالژی چریکیزم جهان سومی است که هنوز در نسل باقیمانده از دوران "تفنگ را بده تا ره بپویم" ادعا دارد که کمونیزم را نمایندگی می کرده و می کند!


شیعه گری و چریکیزم جهان سومی در دهه 40 و 50 دو حرکت فرقه ای از خود بیرون داد که یکی رسما اسلامی بود(فرقه مجاهد) و دیگری مدعی کمونیزم مدل چریکی! هردوی این روایتها روی یک اصل استوار بودند که "باید تاریکی را با رگبار مسلسل شکافت" و توده ها را بیدار کردو تسمه کوچک شد برای تکان دادن تسمه بزرگ!


شباهنگ راد مثل سایر بقایای چریکیزم ماقبل تاریخ، بوستالژی خود را ابزاری کرده تا به کمونیستها و جامعه همان تاریخ چریکیزم را بنام کمونیزم بفروشد. متوهمی که نمی داند چریکیزم را کمونیزم مدرن و کارگری مدتهاست نقد کرده و به قفسه تاریخ مبارزات خرده بورژوائی سپرده است.


در این مقاله کوتاه من سعی می کنم ادعاهای شباهنگ راد را از زبان خودش بشکافم و توضیح دهم که چرا کمونیزم چریکی هرگز انچه ادعا می کرده نبوده و چرا الان این باقیمانده های چریکیزم زور می زنند که دوباره همان کالای باطل را بجای کمونیزم قالب کنند؟

(1)شباهنگ راد چه ادعاهائی در دفاع از چریکیزم می کند؟

متد دفاع شباهنگ راد از کمونیزم چریکی همان متد بنیانگذاران این فرقه است. اینها مدعی بودند که توده و خلق خوابیده بود اینها تیر اندازی کردند و "تاریکی را شکافتند" و رژیم شاه بعد تیر اندازی اینها دیگر قدرتی نداشت و پشمش ریخت!


شباهنگ را جلوتر می رود و مدعی می شود که این چریکیزم ، یک جنبش بوده و توانسته با خلق ارتباط بگیرد در حالیکه کمونیستهای الان، خارج کشوری هستند و "نگاه به بالا دارند"! ایشان می فرماید:

" آری، جنبش سیاهکل در بستر چنین مناسباتِ و فضایی، شکل گرفت و به اثبات رسانده است، که یگانه پاسخ به نظام مسلح و زورگو، در زور سازمانیافتۀ توده ای ست؛... به دیگر سُخن و بر خلاف نظرات رایج، رستاخیز سیاهکل، تک نمونه بوده است، به این دلیل که توانست، نقبی بر قدرت تاریخی توده ها بزند و جنبش کمونیستی را از رکود، خمود و از بی عملی مفرط بدر آورد؛ تک نمونه بوده است، به این دلیل که جامعه، مفهوم حقیقی – عملیِ، عنصر و سازمان کمونیستی را به عینه لمس و در تقابل با افکار یاوه گویان و حرافان دیروزی و امروزی، سیاست کرنش، تسلیم طلبی، مدارائی – با بعضاً عناصر و جناح های “مغلوب” دولتی، حکومتی – و همچنین عدم حضور مطلق را انتخاب ننموده است؛...اینها شمائی کلی از جامعۀ ایران است، و تردیدی در آن نیست، که دلیل چنین اوضاعی، یعنی عدم پیشرفت و در حقیقت نافرجامی جنبش های اعتراضی – مردمی، به فقدان رهبری سالم در درون بر می گردد. جنبش های مخالفت جویانه و اعتراضی، که بر خلاف جنبش اواخر و اوائل دهۀ ۴۰ و ۵۰، فاقد پشتوانه های عملی از جانب نماینده گان سیاسی خود می باشد.

 اغراقی نیست که، نزدیک به ۴ دهه ای ست، خلاء بس عظیمی، در درون جامعۀ ایران دارد سنگینی می کند، و هیچ سازمان و حزبی، در کنار، و همراهِ با مردم نیست. همۀ کار و بار، “سازمانها” و “احزاب”، به فعالیت های تبلیغی و افشاگری علیۀ نظام – و آنهم در خارج از کشور – تبدیل گشته است و ارتباطی مابین آنان با جنبش های اعتراضی داخل نیست. تجمعات بی اثر و کم سو است و کمترین چشم اندازی، از ارائۀ راهکارهای عملی و حضور در داخل موجود نیست. بار آوری های جنبش کمونیستی کور شده است و طبعاً این جنبش – یعنی جنبش خارج از کشور – را نمی توان و نمی بایست، هم ردیف و همطراز با جنبش دهۀ ۴۰ دانست؛ این “جنبش” – خارج از کشور – به بالا چشم دوختهُ، در پی کسب هویت بی مایۀ خویش استُ، در حالیکه آن جنبش – سیاهکل -، نگاه تغییر و سیاست “تعرض کنیم تا باقی بمانیم” را پیشۀ خود ساخته بود."


خواننده ملاحظه می کند که در ادامه به عرش رساندن چریکیزم، شباهنگ راد لازم داشت جنبش کمونیزم کنونی را به جنبش خارج کشوری، بی مایه تنزل دهد که "نگاه به بالا(؟) دارد! در حالیکه از دید ایشان چریکیزم جهان سومی دوران شاه ، مداخله گر تشریف داشت و "تعرض می کرد تا باقی بماند"!

بواقع شباهنگ راد دستاوردهای کمونیزم کارگری را که کمونیزم ایرانی را از منجلاب توده ایزم و فدائیزم نجات داد و روی ریل کمونیزم مدرن ، اجتماعی تعریف کرد، را باید دوباره منکر شود تا بتواند چریکیزم را از آوار تاریخ بیرون بکشد و برایش نوحه بخواند!


(2)آیا روایت چریکیزم واقعی است؟ آیا این چریکیزم ربطی به انقلاب 57 داشت؟

طبعا داستان سیاهکل شبیه داستان پگوارا در بولیوی بوده.چگوارا و چند نفر از همراهانش به بولیوی رفتند تا "انقلاب" کنند اما توسط خود دهقانان لو رفتند و نفله شدند. اون جوانان مدعی آزادی حلقها در سیاهکل هم همین بلا سرشان آمد. توسط جامعه ای که اینها را خودی نمی دانست، لو رفتند و توسط امنیتیهای شاه نفله شدند.
رهبران فدائی هم بعد از آغاز انقلاب 57 مثل رهبران فرقه مجاهد توسط مردم از زندانها آزاد شدند و آنها که در جریان انقلاب 57 شاهد بودند بخوبی یادشان هستند که فدائیزم زور زیادی زد که انقلاب را مال خود نشان دهد اما موج سواریش دوامی نداشت.
عروج انقلاب 57 هیچ ربطی به فرقه های فدائی –مجاهد نداشت. دینامیزم مبارزه مزدم از تضادهای طبقاتی از بحران سراسری حکومتی شاه ، بیش از یک دهه بعد عروج چریکیزم شکل گرفت و مسیر خودش را رفت.انقلاب 57 دقیقا به همین دلیل توسط اسلامیها دزدیده شد چرا که فدائیزم و مجاهدیزم درش کاره ای نبودند!

(3)عروج کمونیزم کارگری و پایان تاریخ توده ایزم و فدائیزم:

از دید من و بر خلاف شباهنگ راد، توده ایزم و فدائیزم جنبشهای خرده بورژوائی بودند که در دوران معینی خود را کمونیست نامیدند. ربطی هم به کمونیزم مدرن و اجتماعی نداشتند و ندارند. اینها تابلوهای اعتراضات طبقات میانی چامعه بوده اند که مخالفتشان را در اشکال اکلکتیک جهان سومی، لنینیزم جهان سومی ، فرموله کردند.


با شکست انقلاب 57؛ عروج طبقه کارگر و رشد مناسبات سرمایه داری در ایران، جنبش اجتماعی کمونیزم با اعلام پرچم سوسیالیزم با روایتی مدرن سر برافراشته. گرچه این جنبش بعد از مرگ منصور حکمت دچار اعواجات ناشی از رهبران و حامیان امام زاده سازش شده؛ اما دیگر نمی شود توده ایزم و فدائیزم را بنام کمونیزم به خورد جامعه داد.


اما شباهنگ راد بخاطر نوستالژی که بهش دچار است ابتدا در این مقاله اش باید این جنبش را منکر شود . ابتدا اعلام کند که این جنبش "خارج کشوری" است و "نگاه به بالا دارد" و "هویتش بی مایه است" تا دوباره بساز فروش فدائیزم و چریکیزم را پهن کند!

خلاصه کنم:

تردیدی نیست که همچنان و در دورانی طولانی کمونیزم ایران هنوز در کش و قوس تاریخ عقب مانده توده ایستی و فدائیزم بخواهد خود را تعریف کند. تلاش شباهنگ راد و فرقه های موسوم به فدائی کاملا قابل درک است. خصوصا در فضائی که جنبش های اعتراضی ایران به رغم حضور دائمی خود هنوز تمرکز سیاسی لازمه را نیافتند، روانشناسی اجتماعی "تفنگم را بده تا ره بپویم" توسط اقشار میانی جامعه ، همچنان چریکیزم را بازسازی می کند.


لذا نبرد نظری و سیاسی با توده ایزم و فدائیزم را باید کمونیستهای کارگری جدی بگیرند.توده ایزم و فدائیزم از موانع رشد کمونیزم در ایران بوده اند و خواهند ماند.هوشیاری کمونیستی و انقلابی لازمست تا این تقلاهای نخ نما را به سینه صاحبانشان زد!


منابع بیشتر:

(1)شباهنگ راد:سیاهکل و قیام توده ای، ۴۵ و ٣٧ ساله شد(بمناسبت دو رویداد تاریخی)
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=57543
 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد