شوره‏زار است و باتلاق نمک

 


هژير پلاسچی



اينک نزديک به هفت ماه از آغاز جنبش اعتراضی مردم ايران گذشته است. جنبشی که در هيمنه‏ی پر جوش خود بسياری از وضعيت‏های به ظاهر تثبيت شده را در هم پاشيد و تغيير داد. درست ويژه‏گی «جنبش» بودن جنبش است که راه بر هر نوع پيشگويی نوسترآداموسي‏وار مي‏بندد، راهکارهای از پيش تعيين شده را به چالش مي‏کشد و در همين لحظه‏ی اکنون جريان مي‏يابد. رودخانه‏يی مواج که سر از مسيرهای کهن برتافته و مسير جديد خود را مي‏گشايد.
با اين وجود اگر سخن گفتن و نوشتن از کلياتی چون ماهيت يا رهبری يا سمت و سوی اين جنبش آب در هاون کوبيدن باشد، امروز و پس از گذر از يک دالان هفت ماهه و گذر از گيج‏سري‏های ابتدايی مي‏توان گفتمان‏های درون اين جنبش را ردگيری کرد و با آنها به مواجهه پرداخت.
جغرافيای چپ ايرانی نيز در برخورد با اين جنبش دستخوش دگرگوني‏های ناگزيری شده که محصول لاجرم چنين شرايط تاريخی است. اين نوشتار تلاش خواهد کرد چراغی بر جغرافيای چپ ايرانی بتاباند و در پرتو اين نور خودش را، اردوگاه خودش را به چالش بکشد.

وقتی همه خواب بوديم
در هفته‏ی منتهی به انتخابات 22 خرداد دو نوشتار از من منتشر شد. اولی با عنوان «اين باغ شاد شکوفه‏ها نيست» در وبلاگ درک حضور ديگری و دومی با عنوان «دولت‏آبادي، سروش و وقت نکبتی مصائب» در سايت اثر.
کسانی اين دو متن را به چالش کشيدند و از شرکت در انتخابات به نفع مير حسين موسوی دفاع کردند. ماجرا اما درست از همين نقطه آغاز مي‏شد. ماجرا اين بود که آن دو متن تنها برای توضيح وضعيتی نوشته شده بود که در آن قرار داشتيم. وضعيتی که هيچ آلترناتيو عملی ديگری غير از شرکت يا تحريم در برابر ما باقی نمي‏گذاشت. آن هم نه شرکت يا تحريم به عنوانی نيرويی اثرگذار بلکه به عنوان نيرويی مانند همه‏ی مردم. عملی جمعی که در ذات خود عملی جمعی نبود.
آن دو نوشتار اما در درون خود حامل تناقضی بود که از وضعيت انضمامی زيست نويسنده در تبعيد سرچشمه مي‏گرفت و کفه را به نفع کسانی که نمي‏خواستند در انتخابات شرکت کنند سنگين مي‏کرد. همان تناقضی که نويسنده را به همراه کسانی که درست مانند او فکر مي‏کردند در روز انتخابات به مقابل سفارت حکومت اسلامی کشاند تا در صف تحريميون قرار بگيرند.
آن وضعيت انضمامي، غيبت سياست بود، غيبت سياست در سپهر تبعيد ايرانی. راست اين است که اينک و پس از ماه‏های اخير بايد شجاعت اخلاقی اين را داشته باشم که بنويسم آن رفقايی که از انتخابات و موسوی به عنوان ميانجی بازگشت سياست به جامعه سخن مي‏گفتند حق داشتند. چرا اين همه از نگاه من پنهان ماند؟ جامعه‏يی که من آن را در شهريور 1387 ترک کردم، جامعه‏يی بود غير سياسی. پر از فعالان «حقوق بشری» و «فرهنگی» و «اجتماعی» که سياست را لعنتی ابدی و بی پدر و مادر مي‏دانستند. آخرين کارزار انتخاباتی رياست جمهوری که در آن احمدي‏نژاد برای اولين بار رييس جمهوری اسلامی شد، بالماسکه‏يی بود خنده‏آور. يکی از رفقای ايران مي‏گفت: «بايد خيابان‏ها را در روزهای پيش از انتخابات مي‏ديديد تا صدای پای بازگشت سياست را شنيده باشيد». راست مي‏گفت.
اينک اما سياست به جامعه بازگشته است. اکسير رهايي‏بخش سياست صورت را به چهره‏هايی که حذف شده بودند تا در سيستم نمادين ادغام شوند، بازگردانده است. زنان، دانشجويان، همجنس‏گرايان، تبعيديان و حتا تبار خونی دهه‏ی شصتی ما اينک با صورت‏هايی که آرام آرام غبار حذف شده‏گی از آنها زدوده مي‏شود به جامعه بازگشته‏اند.
با اين وجود آنچه که از سوی بخشی از نيروهای چپ در دفاع از شرکت در انتخابات و مير حسين موسوی نوشته شده بود، سويه‏ی ديگری هم داشت. سويه‏يی که از قضا بلافاصله خودش را در همان متن‏ها برملا مي‏کرد. آنجايی که دامنه‏ی استدلال به ميانجی بودن انتخابات و موسوی و اخلال در سياست‏زدايی نوليبرالی محدود مي‏ماند راديکاليسم هنوز بر جا بود اما وقتی بلافاصله پای دفاع از برنامه‏ی اقتصادی موسوی و «نه به احمدي‏نژاد» به ميان مي‏آمد سويه‏ی ديگر ماجرا و تناقض موجود در آن متن‏ها افشا مي‏شد. آيا اين همان سنت و منطق «که بر که» حزب توده‏ی ايران نبود که با ادبيات جديد و استدلال‏های دهان پر کن رخ مي‏نمود؟ آيا اين برکندن موسوی از نقش ميانجی و نشاندن او در جايگاه منجی نبود؟ و مگر قرار نبود عبور از موسوی از «همين حالا» آغاز شده باشد؟
اينجاست که بخش ديگری از آن دو متن پيشاانتخاباتی من سر جای خود باقی مي‏ماند. دفاع از انقلاب در برابر رفرميسم. دفاع از عمل انقلابی در برابر عمل رفرميستی. مسئله به هيچ وجه به دو هفته‏ی پيش از انتخابات مربوط نيست. شايد اگر من هم در آن دو هفته در ايران بودم و به قول آن رفيق خوبم «خيابان‏ها» را ديده بودم درست همان کاری را مي‏کردم که ديگران کردند. شايد درست‏ترين کار در آن شرايط اصلن همين بوده است. مسئله اما تاريخ طولاني‏تری دارد. مسئله، عمل انقلابی است که بسيار پيشتر از انتخابات 22 خرداد 1388 به محاق رفته بود.

آيه‏های شيطانی و انقلابيون مرتد
مي‏توان با مارکس به عنوان يک انديشمند برخورد کرد. آثارش را خواند و بيش از هر چيز نوع نگاه و شيوه‏ی تحليلي‏اش را آموخت. مسائل جهان ما با مسائل جهان مارکس تفاوت دارد. اعتقاد دارم مي‏توان مسائل جهان امروز را با شيوه‏ی تحليلی مارکس بررسی کرد اما نه با تحليل‏های مارکس.
مي‏توان با مارکس به عنوان پيغمبر برخورد کرد. آثارش را خواند، جمله‏هايش را حفظ کرد و برای توجيه هر عملی آن را به جمله/آيه‏يی از مارکس مستند کرد. سرشت مذهبی ما البته با برخوردی از نوع دوم هم‏خوانی بيشتری دارد. چنان که در تاريخ تاکنونی چپ ايرانی رد پای برخوردی از نوع دوم را به فراوانی مي‏توان مشاهده کرد.
رفقای «چپ دموکرات ايران» در بيانيه‏يی که برای شرکت در انتخابات به حمايت از مير حسين موسوی منتشر کردند، يک جمله از لنين و يک جمله از مارکس را ابتدا و انتهای بيانيه نوشتند. آنها با توجه به اين‏که پيش‏بينی مي‏کردند از سوی بخشی از چپ مورد نقد قرار بگيرند تلاش کردند از لنين و مارکس حفاظی بسازند تا پشت آن پناه بگيرند.
در «اين باغ شاد شکوفه‏ها نيست» نوشته بودم: «وقتی با توسل به آيه‏يی از لنين به ضيافتی رفرميستی دعوت مي‏شوي، مي‏توانی بدون پرده‏پوشی و با بهره‏گيری از "آنچه در لنين بيش از خود لنين بود"، به تعبير ژيژکی "آن بارقه‏ی اوتوپيايی"، بگويی: "ممنون رفيق! من ترجيح مي‏دهم انقلابی بمانم"». يکی از رفقا در پاسخ‏واره‏يی که برای آن متن منتشر کرد نوشت: «با الفاظی کنايی با آيه خطاب کردن نقل قول‏ها به تخطئه‏ی نويسنده مي‏پردازند که گيريم مارکس گفته باشد او هم "گه خورده"! اما در اين بين به تنها چيزی که پاسخی داده نمي‏شود همان نقل قول‏هاست ... شما فرض کنيد اين نقل قول‏ها برای استفاده کننده‏گانش حکم آيه را دارد، خوب باشد اين آيه را نقد کنيد ... در پايان ... خواستار پاسخ رفقای تحريمی به آيه‏های مارکس و لنين و هگل و ژيژک و بديو و جان هالوی و ديگر پيغمبران چپ کلاسيک و معاصر هستم».
اصرار بيشتر از اين؟ محض نمونه نگاهی به نقل قول لنين بيندازيم: «بزرگترين و شايد تنها خطر برای يک انقلابی پافشاری بر انقلابي‏گری و در نظر نگرفتن محدوديت‏ها و شرايطی است که در آن چه روش‏های انقلابی مناسب‏اند و کارايی موفقيت‏آميز دارند. انقلابيون وقتی واژه‏ی "انقلاب" را در گيومه مي‏گذارند و انقلاب را به چيزی مقدس شبيه مي‏سازند، تفکر و توانايی واکنش خود را از دست مي‏دهند و به همين دليل با سر به زمين مي‏خورند. بايد خونسردانه و بي‏تعصب سنجيد و معلوم کرد در چه لحظه و شرايطی و در چه حوزه‏ای بايد انقلابی عمل کرد و در چه لحظه و شرايطی و چه حوزه‏ای بايد تبديل به يک رفرميست شد».
بگذاريد يک فرض محال داشته باشيم. مثلن فرض بگيريم يک حزب سوسيال دموکرات، يعنی همان جناح چپ بورژوازی با استناد به اين جمله‏ی لنين اعلام کند در واقع يک حزب انقلابی است اما «خونسردانه و بی تعصب سنجيده و معلوم کرده» سال‏هاست در «شرايطی» قرار دارد که بايد به يک حزب رفرميستی تبديل شود. خب! تکليف يک انقلابی با اين آيه‏آوری چيست؟ خيلی ساده و خيلی صريح: لنين گه خورده است!
اما آنچه که بايد رفيق نازنين من از تحريمي‏ها مي‏خواست و با همان اصرار هم مي‏خواست که در مورد آن نظر بدهند «تحليل مشخص از شرايط مشخص» بود نه «پاسخ به آيه‏های مارکس و لنين و هگل و ژيژک و بديو و جان هالوی و ديگر پيغمبران چپ کلاسيک و معاصر». با اين همه همانگونه که پيش از اين نوشتم بايد اعتراف کنم تحليل مشخص دوستانی که با اتکا به شرايط مشخص از شرکت در انتخابات به نفع مير حسين موسوی حمايت مي‏کردند، درست بود. به رغم اين اما هنوز ماجرايی باقی است. با دريغ تمام، تاريخ، دو هفته پيش از انتخابات آغاز نشده بود و در روز انتخابات نيز پايان نيافت. تمام آن «شرايط مشخص» همين بود.

چپ و موسوی سحرآميز
در «اين باغ شاد شکوفه‏ها نيست» نوشته بودم: «وضعيت حقارت‏بار ما از آنجايی ناشی مي‏شود که حال کار انقلابی را نداشته‏ييم و نداريم پس به بازی در زمين نظم مسلط گردن مي‏نهيم. گفته‏ييم جهان ديگری ممکن است اما خود، کار به دست ساختن جهانی ديگر نبوده‏ييم. با قلب‏هايی سرخ به رنگ سبز موسوی و آبی تحريم تن داده‏ييم. با چنين حقارتی هنوز زنده‏ييم». جان کلام آن دو نوشته اين بود و با افسوس هنوز نيز همين است.
ماجرا درست همين جاست. کدام «نيروی انقلابی» تاکتيک شرکت در انتخابات يا تحريم را برگزيد؟ پاسخ به اين سوال دردناک است اما نبايد از بازگويی واقعيت هراس داشت. بايد پرده‏های توهم را دريد تا واقعيت رخ بنمايد. يک نيروی انقلابی ناموجود، يک نيروی انقلابی ساخته‏ی توهم‏های خوش. آن دو مطلب برای برملا کردن اين ژست پوک نوشته شد.
راست اين است که بر اساس آن تحليل درست، امروز به ميانجی موسوی سياست به جامعه بازگشته است. اما نبايد پشت جامعه پنهان شد. موسوی ميانجی سياسی شدن «ما» هم بوده است. ما، همان موجوداتی که در «دولت‏آبادي، سروش و وقت نبکتی مصائب» بر غيبت‏مان از زندگی واقعی مردم دست گذاشته‏ام، اينک و به تازه‏گی سياسی شده‏ييم. يعنی دو هفته پيش از انتخابات.

هديه تهراني، هم استراتژی هم تاکتيک
در «دولت‏آبادي، سروش و وقت نبکتی مصائب» محمود دولت‏آبادی را در مقابل آتشبار نشانده‏ام تا فرصتی به دست دهد که در آيينه‏ی او خودمان را ببينيم. چند سالی است که بر پايه‏ی يک امر مرسوم شده، در هفته‏های پيش از انتخابات بيانيه‏های جمعی هنرمندان و نويسنده‏گان و «فرهيخته‏گان» منتشر مي‏شود که از مردم مي‏خواهند به نفع يکی از نامزدهای انتخاباتی رای خود را به صندوق بيندازند. کل کنش سياسی اين دوستان همين است. ظهور در روزهای انتخابات و بعد غيبت.
اين بار البته ماجرا کمی فرق مي‏کرد. برخی از آنان در تظاهرات شرکت کردند. برخی از آنان شعرهايی در مورد جنبش مردم سروند. سرودها ساخته شد. برخی از آنان حتا بازداشت شدند. درست مثل ماجرای ما که حالا فرق کرده است. سوال اصلی اين است: ما، فعالان سياسی در روزهای پيش از آن دو هفته‏ی پيشاانتخاباتی چه مي‏کرديم و امروز چه مي‏کنيم؟ شرکت در تظاهرات؟ شعارنويسی روی ديوار و اسکناس؟ يعنی همان کاری که همه‏ی مردم مي‏کنند؟ آن «نيروی انقلابی» چه مي‏کند؟
اگر اين سوال آنگاه که رو به سوی داخل کشور دارد به دليل شرايط امنيتی پاسخی نخواهد داشت و البته انتظار پاسخ گرفتن هم ندارد و تنها مي‏خواهد در حد سوال بماند، اما رو به رفقای خارج از کشور بدون شک در انتظار پاسخ خواهد بود. آيا ما آنگونه که يک نيروی انقلابی بايد در چنين شرايطی حضور داشته باشد، حضور داريم؟ آيا هنوز نمي‏توان بر غيبتی دست گذاشت؟

ما با زبان تاريخ حرف مي‏زنيم
در جريان جنبش اخير مردم ايران، در جغرافيای چپ ايرانی چهار گفتمان اصلی قابل ردگيری است. هرچند اين گفتمان‏ها در درون خود گاه حامل تضادهايی هم باشند. گفتمان اول آن گفتمانی است که اعتقاد دارد اين جنبش، جنبش «ما» نيست و ربطی به ما ندارد. حاملان اين گفتمان گرچه جسارت قابل تحسينی از خود نشان داده‏اند و از همان روزهای آغاز اعتراضات مردمی در خيابان‏های ايران موضع خود را شفاف و واضح اعلام کردند اما هنوز تا آنجا که بيانيه بدهند و از مردم بخواهند در روزهای تظاهرات در خانه بمانند بايد راهی طولانی را پيموده باشند. آنها بی صبرانه انتظار مي‏کشند تا «آنچه که با باد آمده با باد هم برود» و «جنبش ارتجاعی با کله زمين بخورد» تا بعد بگويند ديديد ما گفتيم و البته آنگاه است که «جنبش ما يعنی جنبش طبقه‏ی کارگر» آغاز مي‏شود.
گفتمان دوم اگر البته بتوان آن را در جغرافيای چپ جای داد از آن بخشی است که آزمندانه با هر نيرويی که گمان مي‏کند ممکن است در قدرت فرضی آينده سهيم باشد به مغازله مي‏نشيند. منتها با نيت‏های خير، تنها برای اين‏که در قدرت فرضی آينده، آنگاه که بساط آشتی طبقاتی را مي‏گسترند آنها به عنوان نماينده‏گان ستمديده‏گان حضور داشته باشند تا سرمايه‏داری نتواند طبقه‏ی کارگر را بی محابا بدرد. پشت همان شعار مندرس «اتحاد و انتقاد» سنگر گرفته‏اند و البته به رسم ديرين هيچ‏گاه به فصل انتقادش نمي‏رسند.
حاملان گفتمان سوم سال‏ها بود انتظار چنين زمانه‏يی را مي‏کشيدند. روزی که خشم خلق سکوت جامعه‏ی سترون را برآشوبد. آنان منتظر بودند به پاس تاريخی سرفراز، تاريخی پر از سينه‏های گلوله‏آجين و سرهای سر به دار، تاريخی پر از وحشت زندان و زنده به گوری تبعيد، خلق به پا خاسته، با هلهله و دست‏افشانی به عنوان رهبران انقلاب نوين مردم ايران رو به آنها بنهند. با اين وجود حالا با چشمانی پر از حيرت مي‏بينند که مردم حتا گوشی برای شنيدن سخنان آنها ندارند. سخنانی که سی سال تمام در خلوت خود تمرين‏شان کرده بودند. چنين است که با حنجره‏هايی زخمی از جنبش مي‏خواهند آنها را به رسميت بشناسد. با همان هيبت آرمانی که در ذهن داشتند، با مشت‏های گره کرده و پرچم‏های در اهتزاز سرخ، منقوش به نام نامی سوسياليسم. و هر گاه به رسميت شناخته نمي‏شوند با دل‏هايی چرکين در گوشه‏يی تجمع مي‏کنند. با همان صورت‏های آشنا و حرف‏های کهن.
حاملان گفتمان چهارم اما درون جنبش حضور دارند. برخی از آنها در پيشبرد مبارزات خارج از کشور، در محدوده‏ی محلی تاثيرگذارند. کسانی که خواهان پيشبرد مبارزه‏يی ضد هژمونی و ضد سلطه در تمامی اشکال آن هستند. کسانی که آرمان آنها در هم شکستن قدرت سياسي، سپردن قدرت به دست مردم است. آنهايی که نمي‏خواهند فعلن مرحله‏ی بورژوادموکراتيک انقلاب را از سر بگذرانند تا بعدها نوبت مرحله‏ی «ما» شود. آنهايی که جهان ديگر را همين امروز و همين حالا مي‏خواهند. انگشت اشاره‏ی من رو به همين دسته دارد. حرفی اگر هست همه با اين جماعت است. حضور ما عين غيبت است. از آنجايی که سخن نمي‏گوييم. در آکسيون‏ها و تظاهرات و تحصن‏ها حضور داريم اما از آرزوهايمان سخن نمي‏گوييم. گفتمان خودمان را نمي‏سازيم. حوصله‏ی سخن گفتن رو به جنبش را نداريم. از سازماندهی نيروهای خودمان در درون جنبش و از درون جنبش ناتوانيم. آن هم در روزگاری که پسله‏های امپرياليسم، که به رغم تبليغات دوم خردادی هنوز واقعن موجود است، لای دست و بال‏مان وول مي‏خورند. مسئله به هيچ عنوان برساختن هويتی جدای از جنبش با تابلوی اعلانات بزرگ چپ نيست. مسئله گسترش يک گفتمان است. مسئله دفاع از يک گفتمان است. سکوت ما هيچ تفاوتی با غيبت ندارد. بايد اين سکوت را برآشفت.

هميشه تا رسيدن فاصله يک قدم بود
رفيق نازنينی روايت مي‏کرد: «در روزهای پيروزی انقلاب 57 که چريک‏های فدايی خلق ساواک ميکده را فتح کردند و ستاد سازمان را در آنجا گشودند، هر روز از صبح زود تا پاسی از شب جماعت زيادی در مقابل ستاد جمع مي‏شدند و از اعضای سازمان رهنمود مي‏خواستند. هيبت چريک قد بلندی که با صورتی تا نيمه پوشيده در نقاب، سبيل‏های کلفت و اسلحه‏ی کلاشينکف در دست روی ايوان آن ساختمان ايستاده بود تجسم رويايی تمام آرمان‏های ما بود. اما از رهبران خبری نشد». او ادامه مي‏داد: «بعدها و در سال‏های شکست، وقتی برای ردگيری چرايی شکستمان به مرور خاطرات نشستم، به آن روزها رسيدم. نتيجه گرفتم آنها حرفی برای گفتن به ما نداشتند. ما در خيابان‏ها انقلاب کرده بوديم و آنها از خانه‏های تيمی و سلول‏های زندان به انقلاب ما پيوسته بودند».
به گمان من اما بخشی از اين روايت ناگفته مانده است. ما، همه‏ی ما و آن تبار تاريخی ما در آن سال‏ها فکر مي‏کرديم فرصتی که در نتيجه‏ی انقلاب بهمن گشوده شده است تا ابد بر جای خواهد ماند. هيچ‏کدام ما اهميت قدرت مردم، اهميت آن بخشی از قدرت سياسی را که به دست مردم افتاده بود و اهميت حفظ آن را نفهميديم. پس آنچه را «مطالبات حقير» مي‏شناختيم در پای بازي‏هايی که بزرگتر مي‏دانستيم، در پای تقويت جنبه‏های ضدامپرياليستی حکومت جديد يا در پای حفظ سازمان و حزب‏مان به مسلخ برديم.
اين بار دارد فرصتی گشوده مي‏شود. فرصتی که با يک تجربه‏ی تلخ سی ساله دانسته‏ييم تا ابد بر جا نخواهد ماند. مردم هر سی سال يک بار انقلاب نخواهند کرد. ما يک بار اين قمار عاشقانه را سی سال پيش باختيم. از تاريخ ستمديده‏گان بياموزيم که هميشه و امروز بيش از هميشه در وضعيتی اضطراری قرار داريم. بايد همين امروز با عمل انقلابی پای باورهای انقلابی ايستاد.

18 دی 1388 01:07
 

 

خانه    |    مطالب    |    نظریات    |    تلنگر    |    پیوندها    |    تماس