تاریخ انتشار : 09.12.2017
ترامپ برگ
جدید رو میکند ....
حمید محبی

شاید موضعگیری روز گذشتهی “دانالد ترامپ” را شنیده باشید. او روز
گذشته هفتم دسامبر ۲۰۱۷ درحالیکه “مایک پنس” را در پشت سر داشت،
اعلام کرد که بیت المقدس (اورشلیم) را به عنوان پایتخت اسراییل به
رسمیت می شناسد.
او همچنین دستور آمریکایی داده است تا سفارت آمریکا از “تل آویو”
به “بیت المقدس” یا “اورشلیم” انتقال داده شود.
وی همچنان که به میخ میزد یکی هم به نعل زد و شعارهایی دربارهی
راه حل برای دو کشور اسرائیل و فلسطین را تکرار کرد.
دوست داشتید سخنان او را در این لینک بشنوید:
https://youtu.be/qGS7VqwS-vM
کمی پیشتر از این یعنی در بیست و هشتم نوامبر ۲۰۱۷ ترامپ تصمیم
گرفته بود که از انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس حداقل تا شش
ماه آینده خودداری کند.
لینک خبر:
http://www.bbc.com/persian/world-40121760
پیشتر از این یعنی در جریان تبلیغات انتخاباتی، ترامپ قول داده بود
که پس از حاکم شدن، بیت المقدس را به عنوان سفارت اسرائيل به رسمیت
بشناسد و سفارت آمریکا به این شهر منتقل کند.
باز هم پیشتر در سال ۱۹۹۵ کنگرهی آمریکا با تصویب طرحی قانونی،
دستور انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس را صادر کرده بود با وجود
این، سه رئيس پیشین آمریکا یعنی بیل کلینتون، جرج بوش و باراک
اوباما هر بار با امضای دستورالعملی، انتقال سفارت را به تأخیر
انداخته بودند.
با یک نگاه ساده معلوم میشود که به رسمیت شناختن بیت المقدس یا
اورشلیم بعنوان پایتخت اسرايیل طرحی است که سالها پیشتر آماده شده،
مقدمات آن فراهم شده بود اما برای اجرایی کردن آن در انتظار زمان
مناسب بودند.
این آشی بود که بیش از بیست و دو سال پیش توسط سیستم سرمایه داری
آمریکا پخته شده بود اما باید ذخیره، و برای زمان سرو نگهداری
میشد.
پس ریشهی بحث چیز جدیدی نیست.
اما این پرسش شاید جدید باشد:
چه اتفاقی در خاور میانه افتاده است که دستگاه سرمایه داری آمریکا
چنین تصمیمی برای اسرائیل میگیرد؟
از یک سو مؤسسات اصلی اسرائیل سالهاست در اورشلیم قرار دارند.
پایتخت اعلام کردن تنها برای کشاندن پای سفارتخانه ها به بیت
المقدس یا اورشلیم است.
از سویی دیگر، اختلاف، دعوا و جنگ بر سر بیت المقدس پیش از سیاسی
بودن در اساس یک اختلاف دینی است. یک اختلاف دینی بین مسلمانان و
یهودیان که در ظاهر مسیحیان خود را از آن بدور نگاه میدارند.
پس برای یافتن منشاء درگیریها باید به ریشههای دینی مراجعه کرد و
سپس آنرا بصورت یک سوژهی سیاسی مورد بررسی قرار داد.
پیشینهی دینی:
ببینیم خلاصهی داستان بیت المقدس تا آنجا که این نوشته به درازا
نکشد و حوصلهای برای خواندن باقی بماند، چیست؟
توجه دارید که توضیح دادن هر یک از موضوعات تاریخی، سیاسی و دینی
که در نوشتن این توضیح کوتاه بکار میروند، خود موضوع مبحث
جداگانهایست. اما:
بیت المقدس از شهرهای مقدس پیروان سه دین مطرح کنونی است. این
پیروان بترتیب زمان پدید آمدن دینشان عبارتند از:
یکم. یهودیان
دوم. مسیحیان
سوم. مسلمانان
اساس مقدس بودن این شهر بر افسانههای دینی استوار شده است و
نمیتوان سابقهی درست تاریخی برای آن نشان داد. جنگ و دعوا بیش از
آنکه بر واقعیتهای تاریخی و واقعی مبتنی باشد بر اعتقادات
دینداران بنا شده است. همان اعتقاداتی که سالهاست بخاطر آنها
یکدیگر را میکشند.
اعتقاداتی که بنابر محیط زندگی خود یافته و به آن معتقد شده اند
بدون اینکه هرگز در خصوص آنها پژوهشی و کنجکاوی کرده باشند.
یهودیان:
یهودیان میگویند که داوود پادشاه دوم آنها، صندوقی که “ده فرمان
“در آن قرار داشت را به اورشلیم برده و در پرستشگاهی در این شهر
قرار داده است. ده فرمان به ده دستوری گفته میشود که در روایات
یهودیان، خدای آنها در کوه سینا به موسی ابلاغ کرده است.
سپس سلیمان فرزند داوود آن پرستشگاه را گسترش داده، معبد مقدسی که
“هیکل سلیمان” نامیده میشد را بنا نهاده است. روایت است که این
معبد در سال ۵۸۷ پیش از میلاد مسیح بدست “بخت النصر” بابلی ویران
میشود.
یهودیان میگویند بقایای هیکل سلیمان هم اکنون در زیر بنای مسجد
الاقصی قرار گرفته است.
به گفتهی یهودیان، دیوار ندبه از بقایای همان هیکل سلیمان است.
حرکات مضحک یهودیان افراطی در کنار این دیوار را شاید دیده باشید.
رؤسای جمهور آمریکا نیز در هر سفر به اسرائیل فراموش میکنند که در
ظاهر مسیحیاند و به پای این دیوار برده میشوند و در تکرار حرکات
مضحک شرکت میکنند.
مسیحیان:
کلیسای “مقبرهی مقدس” که از اماکن مقدس مسیحیان است در این شهر
قرار دارد. به اعتقاد مسیحیان البته با اختلافاتی ک در افسانه سازی
دارند، عیسی پیامبر آنها در مکانی که این کلیسا بر آن ساخته شده
است، به صلیب کشیده شده، دفن شده و سپس به آسمان رفته است. آسمان
کجاست را توضیح نمیدهند.
مسیحیان معتقدند مکانی که عیسی آخرین شام زمینی خود موسوم به “شام
آخر” را بهمراه نزدیکانش و پیش از اینکه “یهودا”ی معروف او را به
رومی ها تسلیم کند، صرف کرده است، در مکانی در همین شهر قرار دارد.
آنها همچنین میگویند که محل دفن مریم مادر عیسی نیز در نقطهای در
همین شهر است.
این پرسش که چرا رئیس جمهورهای آمریکا که در ظاهر تظاهر به مسیحی
بودن دارند، در سفر به اسرائیل کاری به این اماکن ندارند و پای
دیوار ندبه میروند را باید از خودشان پرسید.
مسلمانان:
مسلمانان میگویند مسجدالاقصی که در بخش بیت المقدس شرقی قرار دارد
نخستین قبلهی آنها بوده است و محمد و پیروانش مدتی به سوی آن نماز
میخواندهاند. سپس قبله مسلمانان به سوی مسجدالحرام در مکه تغییر
داده شده است.
بنابراین این بیت المقدس پس از مکه و مدینه، سومین شهر مقدس
مسلمانان است.
مسلمانان میگویند دیوار ندبه مکانی است که پیامبر آنان در شب معراج
( به آسمان رفتن) مَرکب (چهار پایی که بر آن سوار شوند) خود را به
این دیوار بسته است. ربط مَرکب به آسمان که معلوم نیست کجاست را
باید از خودشان بشنوید.
همچنانکه گفته شد یهودیان اعتقاد دارند که بنای معبد موسوم به هیکل
سلیمان یعنی معبدی که سلیمان بدستور خدای آنان ساخت در زیر ساختمان
مسجدالاقصی قرار گرفته است.
پس به اعتقاد یهودیان مسجدالاقصی طبقهای مدفون شده در زیر دارد که
همان معبد مقدس آنان است و بر روی آن ساخته شده است.
برای جلوگیری از حفاری مسجد بدست یهودیان و پیشگیری از درگیریهای
خونبار، پیماننامهی صلحی در سال ۱۹۹۴میلادی، بسته شد و طی آن
مقرر گردید تا عبادت یهودیها در محوطه مجموعهی مسجدالاقصی صورت
نگیرد.
حال چه کسانی بیشتر مخالف حفاری هستند بدرستی معلوم نیست.
چه کسانی نگران پیدا شدن معبد مدفون هستند و چه کسی نگران پیدا
نشدن آن، باید از خودشان پرسید.
پس از جنگ جهانی دوم:
در جریان جنگ جهانی دوم، منطقهی فلسطین بدست انگلیسیها اشغال شد.
در سال ۱۹۴۷ و دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، قرار بر این شد
که نیروهای انگلیسی اشغالگر منطقهی فلسطین، خود را از موضوعات
فلسطین کنار بکشند و خاک این منطقه را ترک کنند. بر اساس طرح تصویب
شده در سازمان ملل قرار شد که این منطقه بین یهودیان و فلسطینیها
تقسیم شود. همچنین قرار شد بیتالمقدس که محل اختلاف بود در کنترل
سازمان ملل باقی بماند. اما.
اما در چهاردهم ماه مه سال ۱۳۴۸ و چند ساعت پیش از اینکه انگلیسیها
به حاکمیت خود در این منطقه خاتمه دهند، تأسیس کشور اسرائيل اعلام
گردید.
طرح حاکمیت سازمان ملل بر بیت المقدس نیز در عمل راه به جایی نبرد.
پس از جنگ سال ۱۹۴۸ بین اعراب و اسرائیل، بخش شرقی بیت المقدس بدست
اسرائیل افتاد و بخش غربی تحت کنترل اردن قرار گرفت.
پس از جنگ کوتاهی که در سال ۱۹۶۷ بین اعراب و اسرائیل، با پشتیبانی
آمریکا از اسرائیل درگرفت و به جنگ شش روزه معروف شد، کنترل بخش
غربی بیت المقدس نیز بدست اسرائیل افتاد.
از آن زمان در گیریهای بین فلسطینی ها و اسرائيل همچنان ادامه
داشته است و دارد.
فلسطینیها سازمانهایی مانند سازمان آزادیبخش فلسطین، جبهه
دموراتیک آزادی فلسطین، حماس و …. را تشکیل داده اند.
آمریکا نیز همچنان پشتیبان اصلی حاکمیت اسرائيل باقی مانده است.
کشورهای موسوم به عربی میگویند موضوع فلسطین به آن ها ربط دارد و
کشورهای مسلمان نشینی مانند ایران و ترکیه خود را به این موضوع ربط
میدهند و هر یک به نوعی خود را درگیر این موضوع نگاه داشته یا نشان
دادهاند.
در دیگر سو، اسرائيل عزیز کرده و نورچشمی آمریکا و برخی کشورهای
اروپایی است. سلاح هستهای دارد اما از امضای پیمان نامهی «ام.
پی.تی» سر باز میزند. نه تنها هیچ آماری از سلاحهای اتمی خود ارائه
نمیکند بلکه خود را ملزم به پیروی از قطعنامه های سازمان ملل نیز
نمیداند.
اسرائیل در شعارها دشمنان جدی دارد. دشمنانی جدی که ادعای جنگ با
او را دارند اما در عمل بخوبی هشیارند که بطور مستقیم یا فیزیکی
درگیر نشوند و فاصلهی دور از خطر حفظ شود.
جمهوری اسلامی را که میشناسید. سرانش از آغاز شکل گیری، شعار جنگ
با اسرائیل را داده و میدهد اما در عمل جنگ با عراق که مردمش
مسلماناند را تا توانستند، ادامه دادند در حالیکه عراق هم یکی از
کشورهای حامی فلسطینیها بود.
داعش را که دیدهاید. صدها مسلمان سوری و عراقی را به اسم اسلام سر
برید، هزاران مسلمان این دو کشور را کشت. چند صد هزار تن را بی
خانمان کرد، شعار ضد اسرائيلی داد اما یک سنگ هم بطرف اسرائيل
نینداخت.
اگر نیک بنگریم، اسرائيل حیاط خلوط، پایگاه استراتژیک و ایالت
پنجاه و یکم آمریکاست.
تغییر دادن پایتخت اسرائيل از تل آویو به بیت المقدس پاسخ هیچ
نیازی نیست مگر نیاز دامن زدن بیشتر به درگیریهای فرقهای منطقه.
پس از علم کردن داعش و راه اندازی کشتارهای وحشیانه، اکنون این
فرقه به سرانجام باز نشستگی یا مرخصی خود نزدیک میشود و میرود تا
درکنار گروههای جنایتکاری مانند القاعده، دوران فطرت خود را
بگذراند.
بیاد داریم که پیش از این، طرح دیگری آغاز شده بود.
طرح آغاز درگیریهای نژادی با شعار خودمختاری طلبی نژادگرایانه.
استارت کار را با بارزانی زدند اما این مرد و دستگاهش در قد
وقوارهی این طرح نبودند و زود وارفتند. شاید هم بارزانی به موقع
فهمید و پایش را کنار کشید و نگذاشت کار به یک جنگ خانمانسوز بی
سرانجام دیگر بینجامد.
در پرانتز بگویم که افکار عمومی عادت دارند کسیرا که میجنگد تحسین
کنند و کسیرا که نمیپذیرد طرف حساب آغاز یک جنگ بی حاصل و
خانمانسوز باشد دشنام دهند. بی اینکه بیندیشند جنگیدن در میدانی که
به نیرنگ بر پا شده است، بجز مرگ ویرانی برای مردم چیزی به ارمغان
نمیآورد و نوید بخش هیچ پیروزی نیست. چنین جنگیدنی پیش از آنکه
نشانهی شجاعت باشد نشانهی بلاهت است.
بهر حال طرح پیشین ناتوان و ناتمام ماند و ادامهی آن بقول
آمریکاییها کنسل شد.
اما منطقه باید همچنان ناآرام باقی میماند. پس طرح بعدی کلید خورد.
ترامپ را به میدان فرستادند.
دونالد مانند بلندگوهای بی برق و باتری خیلی قدیمی است. همانها که
مانند یک قیف بود و یک دهانه باریک، یک دهانهی گشاد و یک دسته
داشت.
بلندگو را در دست میگرفتند، در دهانهی تنگ آن چیزی میگفتند و صدا
از دهانهی گشاد، بلند تر بیرون می آمد.
آنچه ترامپ میگوید همان است که جنگ طلبان در گوش او میخوانند.
گوش او همان دهانهی تنگ است و دهان او همان دهانهی گشاد.
یادتان هست در نخستین دیدارش از اسرائيل بعنوان رئیس سیاسی یکی از
ابرقدرتها، نمیدانست کشوری که به آن سفر کرده است در کجای جهان
قرار دارد و در مقابل دوربین گفت ما اکنون از خاورمیانه به اسرائیل
آمدهایم؟
چقدر گاهی به سربازان سادهی ارتش آمریکا در عراق شبیه است.
شاید ندیده باشید و برای شما مفهوم نباشد. بسیاری از آنها هم
نمیدانستند بطور دقیق در کجا هستند و برای چه آمدهاند.
آیا این طرح راه به تنشهای مطلوب صاحبان سرمایه و سلاح فروشها
خواهد برد؟
آیا با طرح جدید خواهند توانست دیگر بار تنشها را گسترش دهند،
کشتار براه بیندازند، سلاح های خود را بفروشند، حاکمیتها را
بچاپند و نفت را ببلعند؟
در آیندهای نه چندان دور، معلوم خواهد شد.
اگر چنین نشد منتظر طرح بعدی باشیم.
یعنی هشیار طرح بعدی باشیم.
بهداد محبی
07-11-2017
یک پدیدهی سیاسی مجموعهای بسته نیست
شاید به ذهن شما هم رسیده باشد.
شاید شما هم به این پرسش اندیشیده باشید.
شاید گاهی بیان کرده باشید.
شاید هم در همان ذهن نگهداشته باشید.
چه را؟
این پرسش را:
در حالیکه مشکلات، مصائب و مسائل بسیاری مانند اختلاس، اعدام و…..
در کشور ایران است. در حالیکه صورت مسألهی اصلی ایران، تئوکراسی
حاکم بر کشور است. شما که یک ایرانی هستی و به آزادی کشورت
میاندیشی، چرا هر از گاهی در بارهی موضوعات دیگر مینویسی. به
ترامپ چکار داری؟ به آمریکا چکار داری؟ به اسرائيل چکار داری؟ به
بی بی سی چکار داری؟ به عربستان چکار داری؟ به ترکیه چکار داری؟ به
کی چکار داری؟ و از این دست پرسشها.
من در گام نخست حساب دو گروه را جدا میکنم.
یکم. مأموران معذور که بر حسب انجام وظیفه، وقتی خبردار میشوند دم
صاحبشان لای در گیر کرده است پرخاش میکنند و دشنام میدهند. کاری به
نوشتهای که نخوانده دربارهی آن نظر میدهند، ندارند. تنها یاد
گرفتهاند که کجا باید دشنام داد. شاید هم به آنها یاد داده باشند.
بر این دسته حرجی نیست. همانطور که در ابتدا گفتم مأمورند و معذور.
ما هم می فرستیمشان بروند و با همان همفکران و صاحبانشان دوستی
کنند.
دوم. دستهای که بینیاز از مطالعه و دانستن، گمان میکنند بطور
ذاتی یا ژنتیک، پایان هر چیز را میدانند. اینها برای نظر دادن
دربارهی یک سوژه، نیازی به دانستن موضوع آن ندارند. میتوانند بدون
کوچکترین اطلاع، دانستن و یا فهمیدن یک موضوع آنرا تعیین تکلیف
کنند. از آنجا که این دسته نیز به شیوهی همان دستهی یکم به دشنام
دادن در راه “جهاد عقیده” مشغولند، نه چیزی از کسی میآموزند و نه
میتوان چیزی از آنها آموخت. ما آنجا که دیگر جهادشان قابل تحمل
نیست، عطایشان را به لقایشان میبخشیم و ترجیح میدهیم، ما را از فیض
وجود خود محروم کنند و بروند با امثال خودشان به تشعشعات عقیدهی
جهادی مشغول باشند.
اما خدمت دوستانی که گاهی چنین نظری دارند و اینجا و آنجا بروز
میدهند.
این هم نظر من:
یک پدیدهی سیاسی یک مجموعهی بسته نیست.
یک مثال ساده:
اگر مجموعهای مانند A داشته باشیم و نسبت به هر دو عدد این مجموعه
یک عمل ریاضی انجام بدهیم و عدد حاصل باز هم در همان مجموعه باشد،
میگویند مجموعهی A نسبت به آن عمل بسته است.
اما در سیاست چنین نیست.
یک مثال سادهی دیگر:
پس از به قدرت رسیدن خمینی در ایران نمیشد گفت که این یک مسألهی
داخلی ایران است و ربطی به دیگر کشورهای خاورمیانه ندارد. چنین
نبود. دیدید که این تغییر راه به کجا برد و چه تأثیرات مخربی بر
منطقه گذاشت. افراطی گری شیعی، افراطی گری سنی را بدنبال داشت و
بقیه داستان که میدانید.
آنگاه که هیتلر در آلمان نازی، بر خلاف تعهداتش پس از جنگ جهانی
نخست، شروع به گسترش چشم گیر سلاحهایش، ارتشش و نیروهای اس اس و ….
کرد، درست نبود که کشورهای همسایه بگویند این یک مسألهی داخلی است
و ربطی به ما ندارد.
نتیجهی این رفتار پس از مدتی کوتاه بخوبی روشن شد.
اگر از همان ابتدا اروپا در مقابل او دست به اقدام میزد آیا
کشتارهای جنگ جهانی دوم در آن ابعاد وحشتناک به وقوع میپیوستند؟
بنابراین پدیدههای سیاسی در خود بسته نمیشوند و تابع اصل تأثیر
متقابل و یا کنش و واکنش استند. یک پدیده سیاسی هرقدر که کوچک باشد
بر پدیدههای دیگر و بیرون از خود تأثیر میگذارد.
چنانچه این تأثیر ناچیز بود، میتوان به آن نپرداخت اما آنجا که این
تأثیر، برآیند مستقیم یا غیر مستقیمی را به سمت ما نشانه میرود،
بایستی به آن پرداخت.
یکی پرسید به ترامپ چکار دارید؟
پاسخ من:
ما به ترامپ کار نداریم اگر او هم به ما کار نداشته باشد. اما این
اوست که به ما کار دارد. این سیستم سرمایه داری مربوط به اوست که
مدام برای جنگ افروزی و چپاول ملتها در حال طراحی است.
آنگاه که ترامپ به گونهای تبلیغاتی اعلام میکند که اورشلیم یا بیت
المقدس را بعنوان پایتخت اسرائيل به رسمیت میشناسد، هدف او ایجاد
تنش در خاورمیانه است. کشور ما هم در همان منطقه قرار دارد. تنش در
منطقه دامن ایران را هم خواهد گرفت.
گمان میکنید او قصد نابودی بنیادگرایی را دارد؟
خیر. هدف به خدمت گرفتن این پدیده و سود جویی از آن است.
آنگاه که داعش ساخته شد، موضوع در ابتدا مربوط به سوریه بود.
فیلمهای اقدامات دهشتناک داعش از همان ابتدا بر” یوتیوپ” قابل
مشاهده بودند. اما دیدید ک که با بی توجهی حکومت عراق، و مسامحهی
حاکم اصلی آن یعنی آمریکا، کار به عراق هم کشیده شد و دیدید که پای
ایران هم به این ماجرا باز شد و بخشی از بودجهای که باید صرف کشور
میشد را به پای کشورهای دیگر ریختند.
آیا “ایزیدی” ها کاری به داعش داشتند؟ نتیجه بی توجهی و بی توجه
نگهداشتن آنها را ندیدید؟ آیا اگر یک آشنای به مسائل سیاسی و متعهد
در میان آنها بود نمیتوانست آنچه بر آنها گذشت را گمان ببرد و به
آنها بگوید تا از پیش چارهای بیندیشند؟
آیا اعلام تجزیهی کردستان عراق تنها به عراق مربوط بود؟
خیر. دامنهی آن، خوب یا بد به ایران، ترکیه و سوریه هم کشیده
میشد.
در اندیشهی من پدیدههای سیاسی بر روی یکدیگر تأثیر متقابل دارند
و آنجا که به گمان من بر روی ما هم تأثیر داشته باشند، چنانچه
فرصتی و دانشی (که اندکی بیش نیست) باشد چیزی مینویسیم و نظرات
دیگران را هم میخوانم.
دیگر سخن اینکه، به گمان من بزرگترین کمبود انقلاب، قیام و …..
شکست خورده ی سال ۱۳۵۷ در ایران، فقدان دانش و آگاهیهای سیاسی در
مردم بود.
دانش و آگاهی سیاسی را نمیتوان به کسی ترزیق کرد باید آنرا از راه
مطالعه، شناختن پدیدههای گوناگون، تجربه، تبادل نظر، آشنایی با
مسائل متنوع سیاسی، توضیح و نقد و…… بدست آورد.
و خاتمهی کلام:
دوستی که میگویی ( و من نمیگویم ) چرا بجز مسأئل داخل ایران، در
بارهی موضوعات دیگر کشورها و گاهی بین المللی مطلب مینویسید.
پیشتر هم گفتهام شما اگر به این گفته خود معتقدی چرا خودت تنها به
موضوعات داخل ایران نمیپردازی و مطالب دیگران که مربوط به کشورهای
دیگر و یا مسائل بین المللی است را میخوانی، نظرمیدهی و برای
نگارندهی آنها تکلییف تأیین میکنی؟
به این میگویند “واعظ غیرمتعظ”.
کمی هم “متعظ” باش و از خودت شروع کن.
بهداد محبی
08-11-2017
_________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|