هژير پلاسچی
در ستايش خودکشی يا انتخاب کن بميری
بيش از هر چيز بيهوده است ادعا کنيم که عملی که پيوسته اتفاق ميافتد،
غيرطبيعی است. چنان که هر روز شاهديم خودکشی به هيچ وجه غيرطبيعی نيست،
آنچه با طبيعت مخالف است رخ نميدهد. برعکس، ماهيت جامعهی ما ايجاب ميکند
که تا اين حد خودکشی اتفاق بيفتد... تمامی آنچه بر ضد خودکشی گفته شده، از
اين دست انديشهها برميخيزد. خودکشی را با نتايجی محتوم محکوم ميکنند،
اما همين وجود خودکشی اعتراضی است آشکار بر ضد اين نتايج سادهانديشانه...
ما ابتدا به طور بنيادی بايد رابطهی منافع و خلق و خو، رابطهی حقيقی ميان
افراد را خلق کنيم، خودکشی فقط يکی از هزاران نشانهی مبارزهی عام اجتماعی
است که در بستر جديدی رخ ميدهد.
ژاک بوشه
(به نقل از مارکس و خودکشی)
خودکشی بيش از هر چيز امری اجتماعی است. در فرديترين شکل خود حتا هنوز
امری اجتماعی است. اعتراضی ويرانگر و تکاندهنده است به نظم مسلط. همان نظم
مسلطی که «زندگی» را برميسازد. خودکشی تحقير زندگی ساختهی نظم مسلط است
در مقابل همه. نابودی خود برای تن ندادن به قواعد بازی ديگری بزرگ.
رويکرد راديکال در قدم اول بايد خودکشی را از منجلاب روانشناسی بورژوايی
رها کند. همان ايدئولوژی علمی وابسته به قدرتی که ميخواهد با پزشکی کردن
ساحتهای زندگی بشری او را از تخيل، از امکان روياپردازی جدا کند تا بر
کنترل و نظارتی سراپا سياسی گردن بگذارد. رويکرد راديکال بايد در برابر
چنين شبههافکنی محافظهکارانهيی قد علم کند. اين نوشتار برای دفاعی تمام
قد از خودکشنده، کسی که خودش را ميکشد، نوشته شده است، برای دهن کجی به
ادراکی از حيات که بديهی و يگانه پنداشته ميشود.
خودکشي، انتخابی آگاهانه
با زندگی بی حساب شدم
ولاديمير ماياکوفسکی
ويرجينيا وولف، جيبهايش را پر از سنگ کرد و اندامش را به جريان رودخانه
سپرد. صادق هدايت، پيگيرانه خانهيی مناسب تهيه کرد، از پيرزن صاحبخانه
خواست برای خانه گاز تهيه کند، به اندازهی کافی پنبه و چسب خريد، تمام
شکافهای آشپزخانه را با پنبه و به کمک نوک قيچی کيپ کرد و روی آنها را با
چسب پوشاند. سيلويا پلات تنها يک ماه پيش از آنکه به زندگی خود پايان دهد
با انتشار يک زندگينامهی خودنوشت به اولين خودکشی ناموفق خود و
رواندرمانی و الکتروشکهای پس از آن پرداخته بود. ارنست همينگوی درست در
زمانی که با بردن جايزهی پوليتزر و نوبل ادبی به يکی از مطرحترين
چهرههای ادبيات جهان تبديل شده بود گلولهيی به مغز خود شليک کرد.
ولاديمير ماياکوفسکی در يادداشت خونسردانهيی از اطرافيانش خواست: «بيخود
دردها را دوره نکنيد. شاد باشيد. با زندگی بی حساب شدم».
اين خونسردی تکاندهنده در رفتار خودکشندهگان از کجا آمده است؟ بی شک نه
از برگزيدهگی آنان. خونسردی آنان از آگاهی سرچشمه گرفته است. از انتخابی
آگاهانه. خودکشی نکردهاند که بعد ترحمی را جلب کنند. آنها خودکشی کردند که
بميرند. پيکر بی جان آنها در قامت رسوايی آن ياوهی مسلطی ايستاده است که
خودکشی را واکنشی تسليمطلبانه جا ميزند.
خودکشي، کنشی آگاهانه است. آگاهی از بالقوهگيهای حيات. خودکشنده، منفعل
نيست. او فعالانه مرگ را برگزيده است. شادمانی انتخاب را تجربه کرده است.
آگاهی خودکشنده قابل ترحم نيست، قابل احترام است.
خودکشي، امری عاشقانه
خودکشي، دفاعی عاشقانه است از زندگی. اگر با نيچه موافق باشيم که «خنده را
غمگينترين انسان روی زمين اختراع کرد»، لاجرم بايد اعتراف کنيم هيچ انسانی
به اندازهی آن کسی که خودش را ميکشد عاشق زندگی نيست. با اين همه
خودکشنده با عمل خود به ما، به خودش و به جهان پيرامونش نشان ميدهد از
زندگی چه منجلابی از نکبت ساختهييم. زندگی را به سطح رفتارهايی الزامآور،
تکراری و بيهوده فروکاستهييم و خودکشنده، تنها اتفاق واقعن قطعی در زندگي،
مرگ را به سخره ميگيرد تا نشان دهد رفتارها و کنشهای زيست انسانی «همواره
خصلت نوعی امکان را حفظ ميکنند». (جورجو آگامبن. وسايل بی هدف)
خودکشنده، زنده بودن را رد نميکند، زندگی و به ويژه «اين» زندگی را به
چالش ميکشد، نظم آن را به هم ميريزد و شکاف موجود در اخلاق رسمی را برملا
ميکند. آنجايی که همهی ما در پس گفتارها و خطابههای اخلاقی آموزش داده
شدهمان، در اعماق وجود به خودکشنده حق ميدهيم. او از ميان ما جسورترين
بوده است. اين زندگی به زحمت ادامهاش نميارزد.
خودکشی و امر رهاييبخش
خودکشی راهی است به رهايی. حتا انديشهی خودکشی هم رهاييبخش است. انديشهی
خودکشی مسکنی قوی است، با آن چه شبهای تلخی را ميشود سر کرد.
نيچه
خودکشي، حتا اگر خودکشنده به آن واقف نباشد، اما حامل اميدی رهاييبخش است.
اگر هيچ الزامی در کار نيست برای آنکه همانگونه که مقدر شده و عرف است
بميريم، پس الزامی برای زندگی با شيوهی فعلی نيز در کار نيست.
خودکشی آنجايی رخ ميدهد که نظم مسلط از تو ميخواهد به زندگی با همين
شرايط گردن بگذاری و تو سر ميپيچی. اين سرپيچی اما مانند انفجار بمب در
عمليات انتحاري، خودکشنده را درست توی صورتی بزک کرده منفجر ميکند تا
آرايندههای آن را دريده باشد. خودکشنده با مرگ خود نشان ميدهد که تو
جامعهی موجود/نظم مسلط/اخلاق رسمي، تو کثافت جاری! من را به آنجايی
رساندهيی که نياز به سر پناه داشته باشم. و حالا که نيست. حالا که در امر
واقع حتا عشق سرپناهی نيست. حالا که من را در وضعيت هراسناکی قرار دادهيی
که به کمترين لغزش هر چيز و همه چيز را از دست خواهم داد، خود را ميکشم.
من به شيوهيی که تو اجبار ميکنی تن نميدهم.
تنها جايی که ميتوان خودکشی را زير اخيهی نقد کشيد، آنجاست که رو به آن
به عنوان کنشی افراطی نشانه رفته باشی. با اين وجود تنها و تنها زمانی
ميتوانی از چنين حنجرهيی خطابهی نقد سر دهی که پيش از آن انگشت اتهامت
را به سوی وضعيتی به همان اندازه افراطی نشانه رفته باشی.
تنها آن زمان که خودکشی را به عنوان بخشی از يک مبارزهی عام اجتماعی به
رسميت بشناسی. تنها آنگاه که وضعيت موجود را محکوم کرده باشی و تنها آن
زمان که با تمام وجود از خودکشنده، دفاع کنی است که حق داری و از آن پيشتر
ميتواني، بديلی برای خودکشی داشته باشی. تنها آن زمان است که ميتوانی
بگويی: مبارزهی ما نه برای فرداهای روشن است و نه به آن سخن کنايهآميز
ساختهی حافظان نظم مسلط در مورد کاشتن گل در بيابانها ربطی دارد. ما
مبارزه ميکنيم که زندگی کنيم. همين امروز و همين حالا.
|