بخشی ازمصاحبه منصور
حکمت

صابر: يعنى ميخواهيد بگوييد
سوسيال دمکراسى يک نوع سرمايهدارى بهتر است؟
حکمت: سرمايهدارى با چهره انسانى، سرمايهدارى بهتر. منتها تاريخاً
اينطورى شکل نگرفته. تاريخاً اولين حرکتهايش را هميشه توى طبقه کارگر
ميبينيد. يعنى اينکه چه ايدئوگهايى جلوى صحنه ميآيند، سوسيال دمکراسى را
فرموله ميکنند و جنبش کارگرى را به خودشان متصل ميکنند و هژمونى رويش
نگهميدارند بحث ديگرى است. شما ممکن است از يک در برويد توى سوسيال دمکراسى
ببينيد اين که گوش تا گوش گارگر نشسته اينجا، اتحاديههاى کارگرى وسيعا به
آن ربط دارند، خيلى از سران سوسيال دمکراسى کارگرهايى هستند که از موضع حق
طلبانه بار آمدند و سعى کردند جنبش طبقه خودشان را نجات بدهند از اين
وضعيت. ولى در اين واقعيت تغييرى نميدهد که کل چهارچوب عمومى ايدئولوژيکى
سياسى سوسيال دمکراسى و "لِيبِريسم" - همين جرياناتى که در انگلستان براى
سالها سر کار بودند يا در سوئد سر کار بودند و در فرانسه سر کار بودند -
جناح چپ طبقه حاکمه است که سعى ميکند يک کاپيتاليسم تعديل شده با چهره
انسانى ايجاد بکند که از نظر آنها قابل دوام باشد.
صابر: وقت خيلى زيادى نداريم ولى يکى دو تا سؤال را ميخواهم اينجا کوتاه هم
که شده به آنها بپردازيم. يکى اينکه الآن رسيديم به تعبير آزادى در سوسيال
دمکراسى هم صحبت کرديم منتها راجع به چپهاى ديگر چى؟ کمونيسم روسى؟ يا
کسانى که کمونيست معرفى شدهاند براى سالها، اينها چه تمايزى با تعبير
ليبرالى يا سوسيال دمکراتيک از آزادى دارند؟
حکمت: اين بحث خيلى مفصلى است نميدانم چقدر، لااقل امروز چقدر ميخواهيد به
آن بپردازيم. ولى چيزى که به اسم کمونيسم به وجود آمد در طول قرن بيستم
بخصوص در دو قطب شوروى و چين حاصل يک روند تاريخى مشخصى بود. بعنوان يک
انديشه از آسمان نازل نشد. محصول يک اتفاقهاى تاريخى قبل از خودش بود.
بخصوص تجربه شوروى از اين نظر مهم است که آنچه بعداً به اتحاد جماهير شوروى
يا بلوک شرق تبديل شد شروعش يک انقلاب کارگرى است، کمابيش روى خطوطى که ما
الآن بيان ميکنيم. سال ١٩١٧ يک انقلاب کارگرى در روسيه صورت ميگيرد و از يک
موضع کاملاً انترناسيوناليستى است. کارگرهايى که ميخواهند به جنگ "نه"
بگويند و رفاه را در جامعه برقرار کنند. همان انديشههايى که در دنياى بهتر
ما ميبينيم به يک درجه زيادى مبناى حرکت بلشويسم است. ولى بعد از ٥٠ سال،
٦٠ سال، ٧٠ سال که به آن نگاه ميکنيد، دورهاى که ديگر دارد سقوط ميکند،
هيچ نشانى از آن حرکت اوليه ندارد. بنابراين بحث سر تجربه شوروى و چين و
اين نوع کمونيسمها بر سر اين است که بر سر آن اتفاق تاريخى و قيام حرکت
کارگرى چه آمد. درمورد چين حتى اينطور هم نيست. چين از اولش يک حرکت ملى
است، يک حرکت ضد استعمارى است، يک حرکت ضد امپرياليستى ملى در جامعه است که
بخاطر اعتبار و وزنهاى که اسم کمونيسم در آن دوران دارد و بخصوص بخاطر
اعتبارى که اسم کمونيسم در بين محرومان جهان پيدا کرده و هر کسى ميخواهد از
شر استعمار راحت بشود اسم خودش را سوسياليست ميگذارد چين هم به يک حرکت
سوسياليستى دست زد. اگر قرار بود امروز آن اتفاق بيفتد آن حزبى که حزب
کمونيست چين شد اسم خودش را حزب کمونيست چين نميگذاشت، ميگذاشت حزب دمکرات
چين و به خودش هم نميگفت چين سرخ يا چين کمونيست، ميگفت چين دمکراتيک يا
چين دمکرات يا چين پارلمانى.
امروز آن اعتبار را که مقوله دمکراسى و
دمکراسى غربى دارد. ولى در زمانى که اواسط قرن بيست در چين انقلاب مردمى
ميشود، انقلاب تودهاى ميشود براى اينکه از آن موقعيت در بيايد و يک انقلاب
ملى، از جنس همه انقلابات ملى و استقلال طلبانه و کشور سازانهاى که در
خيلى از کشورهاى عقب مانده جهان در آن دوره صورت ميگيرد، به خودش ميگويد
"چين کمونيست" و مائو تسهدونگ که فىالواقع يک رهبر ملى است، دنبال عظمت
کشورش و بهبود وضع بازار داخلى چين است، ميشود يکى از قطبهاى "کمونيسم"
بينالمللى. در نتيجه اين بحث پيچيده است اينکه مثلاً استالين، مائو،
تروتسکى اينها چه جايگاهى دارند در انديشه کمونيستى کارگرى يک بحث است،
اينکه اين قطبها چه ربطى با کمونيسم داشتند بحث ديگرى است. از نظر باورهاى
اين قطبها (چين را بگذاريم کنار چون بنظر من يک تجربه عقب مانده است در
مجموع)، از نظر مقولهاى مثل تجربه شوروى يا کمونيسم اروپاى يا "چپ نو" از
نظر باورها، اينها نسبت به ليبراليسم و سوسيال دمکراسى غربى نقطه ضعفها و
نقطه قدرتهايى دارند و از بعضى جهات عقب اند حتى از نظر آزاديخواهى و
آرمانخواهى انسانى از اينها و از بعضى جهات جلو هستند که اين را بايد در يک
بحث مفصلترى بنظر من شکافت.
اصل اين مصاحبه شفاهى است. اين متنى است که دنيس آزاد از روى نوار اين
مصاحبه پياده کرده است.
|