مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 08.12.2013

۱۶ آذر، تصادف یا ناگزیری قدرت خودکامه در برخورد با دانشگاه؟
 

علی افشاری


بخش نخست

سخن مشهور علی شریعتی که «سه آذر اهورایی» را «در پیش پای نیکسون قربانی کردند» که در ذهن و خاطر نسل‌های مختلف دانشجویی و کثیری از مردم ایران نشسته است، ادعایی نادرست است.

در این زمینه محمد ترکمان پژوهشگر تاریخ، بابک امیر خسروی، مسئول کمیته‌‌های دانشجویی دانشگاه تهران در آن زمان، دکتر محمد ملکی از دانشگاهیان و اعضاء نهضت مقاومت ملی، سید جواد طباطبایی از محققین معاصر، مهندس بازرگان از استادان وقت دانشگاه تهران و مسعود حجازی از دانشجویان آن دوره دانشگاه تهران در این خصوص اطلاعات مستند و معتبری را ارائه داده‌اند.

راهپیمایی‌های دانشجویان در روز‌های ۱۴ و ۱۵ آذر به وقوع پیوست. با هماهنگی کمیته دانشجویی نهضت مقاومت ملی و شاخه مخفی حزب توده همزمان با ورود دنیس رایت، کاردار جدید بریتانیا، بعد از سرنگونی دولت ملی محمد مصدق، دانشجویان دانشکده‌‌های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و دارو سازی دانشگاه تهران در داخل دانشکده‌‌های ‏خود تظاهرات‌های گسترده‌ای برگزار کردند.

روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج ‏از دانشگاه کشیده می‌شود. مأموران پلیس و شهربانی در حمله به دانشجویان و زد و خورد با آن‌ها شماری را مجروح و جمعی ‏را دستگیر و زندانی کردند. ‏

موضوع راهپیمایی اعتراض به مواردی چون برگزاری دادگاه محمد مصدق، تجدید روابط ایران و بریتانیا و بحث تشکیل احتمالی کنسرسیوم نفت و بازگشت به وضعیت پیش از ملی شدن صنعت نفت بود.

البته با توجه به حضور دنیس رایت و نیکسون فضای شهر تهران امنیتی بود و با توجه به راهپیمایی‌های دانشجویان، نیرو‌های گارد و انتظامی و همچنین نیرو‌های ارتش وارد محوطه‌های دانشگاه تهران شدند. این مسئله باعث شده است تا برخی چون دکتر رحیم عابدی، معاون وقت رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران به این تحلیل برسد که ماجرای ۱۶ آذر زمینه سازی برای جلوگیری از واکنش اعتراضی دانشجویان به حضور نیکسون در دانشگاه تهران بوده است.

اما صحبت دکتر عابدی نیز نشان می‌دهد که دانشجویان در اعتراض به سفر نیکسون و یا حضور وی در دانشگاه تهران تظاهرات نکرده و اصلا فرصت چنین کاری را نداشتند. بنابراین سخن علی شریعتی نیز در حد همین تحلیل است. اطلاعات و مدارک موجود تایید کننده تحلیل فوق نیستند. اما قطعا اکثریت دانشجویان وقت با توجه به مشارکت دولت وقت آمریکا در ۲۸ مرداد، نظر منفی به سفر نیکسون و اهدای دکتری افتخاری به وی داشته‌اند. نیکسون ۱۸ آذر که روز جمعه بود، به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و دکتری افتخاری‌اش را در سکوت گرفت. البته تا دو هفته بعد از ۱۶ آذر کلاس‌های درس در دانشگاه تهران تعطیل بود و بنابراین عملا فضایی برای اعتراض به حضور نیکسون وجود نداشت.

اما بحث اصلی این یادداشت در خصوص ماهیت یورش نیرو‌های نظامی و کشته شدن سه دانشجوی معروف است که باعث شد ۱۶ آذر نماد دانشجوی ایرانی شود. آیا حمله به دانشجویان موردی و تصادفی بود؟ طرح و برنامه‌ای پشت سر آن نبود؟ یا اینکه برخورد فوق ذاتی حکومت شاه و بر طبق نقشه‌ای طراحی شده رخ داد؟

نگارنده در ادامه توضیح می‌دهد اگر چه منابع و مدارک موجود بیشتر تایید کننده جنبه تصادفی فاجعه خونین ۱۶ آذر به لحاظ شکلی هستند اما به لحاظ ماهیتی و محتویی ۱۶ آذر امری محتوم بوده است و اگر در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بوقوع نمی‌پیوست روزی و سالی دیگر رخ می‌داد. رویارویی بین حکومت خودکامه محمد رضا شاه پهلوی و رسالت روشنگری و نقادی دانشگاه گریز ناپذیر بود.

در خصوص چگونگی حمله تقریبا همه شاهدان دست اول ماجرا متفق القول هستند که در روز ۱۶ آذر تجمع و راهپیمایی در داخل دانشگاه تهران وجود نداشت. فضا ملتهب بوده است اما ابتدا به ساکن نه دانشجویان برنامه‌ای برای حرکت اعتراضی داشتند و نه حکومت قصد حمله به دانشجویان را داشته است. البته سربازان و مامورین امنیتی و انتظامی وقت در داخل دانشگاه تهران حضور داشتند و محدودیت‌هایی را برای دانشجویان و دانشگاهیان ایجاد کرده بودند.

برخورد دو دانشجو و سربازان باعث می‌شود که فرمانده سربازان دستور دستگیری دانشجویان فوق را بدهد. سربازان ادعا می‌کردند دانشجویان فوق آن‌ها را تمسخر کرده بودند. سربازان در تعقیب دو دانشجو وارد کلاس می‌شوند و امتناع استاد و مسئولین دانشگاه از تحویل دانشجویان باعث درگیری بین دانشجویان و سربازان می‌شود. در ادامه نقل قول‌هایی از ناظران رویداد دوران ساز ۱۶ آذر ارائه می‌شود؛

دکتر علی اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران چنین ماجرا را روایت می‌کند: «روز ۱۶ آذر هنگامی که آن‌ها (نظامیان) از جلوی دانشکده فنی می‌‌گذشتند، چند دانشجو آن‌ها را مسخره می‌ کنند و گویا ‏کلماتِ زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده (فنی) می‌ شوند، سربازان آن‌ها را دنبال می‌کنند، در این ‏هنگام زنگ دانشکده به صدا در می‌‌آید و دانشجویان با سربازان روبه‌رو و با آن‌ها گلاویز می‌شوند، تیراندازی مفصلی ‏صورت می‌‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌ کند و آن‌ها را از پای در می‌‌آورد».

مهندس بازرگان ماجرا را چنین تعریف می‌نماید: «بچه‌ها که سر کلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به یکی از کلاس‌ها که دو تن از شاگرد‌ها را که به قول خودشان شکلک درآورده بودند، دستگیر کنند. آمدند از معلم خواستند که بگوید کی بودند؟ معلم هم آقای مهندس شمس ملک‌آرا بود. ایشان هم خبر داد به رئیس دانشکده که مهندس خلیلی بود و مهندس خلیلی گفت که اجازه ندارند بیرون دانشکده باشند و حق ندارند داخل کلاس بیایند و اگر آمدند تو کلاس و خواستند دخالتی بکنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتی سرباز‌ها رفتند تو کلاس، در همین حین، آقای دکتر عابدی دستور داده بود که زنگ بزنند. زنگ زدند، بچه‌ها ریختند بیرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سرباز‌ها هم قبلا دستور داشتند که شروع ‌کنند به تیراندازی که تصادفا این سه نفر کشته می‌شوند. بعد از این جریان، دکتر عابدی را گفتند «ساقی» آمد، دکتر عابدی را گرفت».

روایت دکتر رحیم عابدی به این شرح است: «و بنده که صبح به دانشکده رسیدم، ساعت ۷ و سی دقیقه بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند که البته بعد فهمیدیم که این نقشه قرار بود در دانشکده علوم انجام گیرد که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی و برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را می‌گرفتند. دو تا از این دانشجویان که در داخل دانشکده بودند، به ارتشی‌‌ها می‌خندند و یا شکلک درمی‌آورند. سرباز‌ها گستاخی پیدا می‌کنند و می‌خواهند بیایند توی دانشگاه و این دانشجویانی که با لباس نشان کرده بودند، دستگیر کنند. در این فرصت ما مراقب داشتیم. مخصوصا وقتی شنیدیم دانشگاه اشغال نظامی شده، قرار مراقبت گذاشتیم و بعد معلوم شد که دو تا از این سرباز‌ها مسلح رفته‌اند از اتاق رئیس و از رئیس خواسته‌اند که این دو تا دانشجو را باید به ما تحویل دهید.


رئیس دانشکده هم مهندس خلیلی بود، ایشان گفتند که نه، با این وضعی که شما آمده‌اید اتاق من، اصلا با شما صحبت نمی‌کنم، بروید افسرتان را بگویید بیاید. سرباز‌ها می‌روند سراغ افسر و در این فاصله زنگ کلاس شروع می‌شود و آقای مهندس خلیلی آمد پیش من گفت: اگر به شما مراجعه کردند و افسری آمد، این‌ها می‌خواهند دو تا دانشجو را بگیرند ولی ما دانشجو به کسی تحویل نمی‌دهیم. زنگ کلاس‌ها خورد و سرباز‌ها بچه‌ها را نشان می‌کنند ضمن رفتن به کلاس و تشکیل کلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقیقه به من خبر دادند که کلاس دو راه و ساختمان را نظامی‌ها اشغال کرده‌اند. من رفتم کلاس و دیدم کلاس پر از سرباز مسلح است. چون آقای مهندس خلیلی هم که رئیس دانشکده بود، قبل از رفتن سر کلاس به من گفت که اگر واقعا یک چنین پیشامدی شده، چاره‌ای نداریم جز این‌که کلاس را تعطیل کنیم، من هم دستور دادم که زنگ دانشکده را بزنند و دانشجو‌ها آمدند بیرون. سرباز‌ها در این فاصله دو تا دانشجو را کشان کشان آوردند توی کریدور دانشکده و نوع رفتار سرباز‌ها دانشجو‌ها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد. شعارهای شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و نتیجتا آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عده‌ای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود‌، یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بود سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود. خونابه دلخراشی ایجاد شده بود.»

غلامرضا شریعت رضوی برادر مهدی شریعت رضوی حادثه را چنین توصیف می‌نماید: «از مدت‌ها قبل علاوه بر این‌که دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتی در کریدور دانشکده‌ها هم رفت‌وآمد می‌کردند. روز ۱۶ آذر من با برادرم از خانه بیرون رفتیم. من سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده. آن روز گویا در یکی از کلاس‌های دانشکده مشغول درس بودند برای چند نفر از سربازانی که در اطراف پنجره کلاس بودند آنطور که بعد خودشان گفتند شکلک درآوردند یا به قول خودشان اهانت کردند. آن‌ها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامی که استاد مشغول درس دادن بود، وارد کلاس می‌شوند و قصد داشته‌اند که آن دانشجوی مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض می‌کند و می‌گوید مادامی که کلاس رسمیت دارد و تمام نشده، شما حق دستگیری این‌ها را ندارید. ولی آن‌ها به زور متوسل می‌شوند و خشونت می‌کنند که باعث می‌شود استاد با اعتراض کلاس را ترک کند و می‌رود نزد رئیس دانشکده. دکتر شیبانی، رئیس دانشکده، هم همصدا با استاد، نسبت به این مسئله معترض می‌شود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشکده بی‌موقع به صدا درمی‌آید و دانشجو‌ها از کلاس خارج می‌شوند و وقتی که از موضوع باخبر می‌شوند، در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع می‌شوند و شروع می‌کنند به اعتراض و شعار دادن علیه رژیم... افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی می‌ دهد».

اما روایت مصطفی چمران که آن زمان دانشجوی دانشکده فنی بوده است متفاوت است. وی ۱۶ آذر و کشتار دانشجویان را بر اساس نقشه قبلی می‌داند: «صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش‌بینی می‌کردند. نقشه هیئت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‌ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‌ها هجوم آوردند. از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیرشدگان چند استاد نیز دیده می‌شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند. همچنین بین زنگ اول و دوم هنگام تفریح سربازان به محوطه دانشکده فنی آمده چند نفری را به عناوین مختلف و بهانه‌های مجهول و مسخره گرفته، زدند و بردند. حدود ساعت ‌۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته جانباز به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ‌۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می‌کرد. ... شلوغی بیرون کلاس و صدای شدید چکمه‌های سربازان از نزدیک شدن حادثه‌ای حکایت می‌کرد … تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. یکی از آن‌ها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی کلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس می‌کشید. سرخی و کبودی صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکایت می‌کرد.


در این هنگام استاد کلاس آقای مهندس شمس به منظور جلوگیری از دخول سربازان به کلاس پیش آمده، گفت: کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمی‌دهم. در این هنگام سرباز دیگری مسلسل خود را به سینه او نزدیک کرده او را به طرف دیگر کلاس راند. مهندس شمس گفت: فرمانده شما کیست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقی وارد کلاس می‌شوید؟ سربازی که او را به عقب می‌راند به گروهبانی که وسط کلاس ایستاده بود، اشاره کرده گفت: او فرمانده ماست. مسلسل خود را بر سینه استاد گذاشته با تهدید به مرگ او را مجبور به سکوت کرد. گروهبان فرمانده لوله را به سینه پیشخدمت کلاس گذاشته و گفت: کی به ما خندید؟ زود بگو وگرنه تو را می‌کشم. او مدعی بود که عده‌ای از دانشجویان به آن‌ها خندیده‌اند. و به همین علت می‌خواست انتقام بگیرد… گروهبان شماره‌های ‌۱ و ‌۲ را اعلام کرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل می‌فشرد که در آخرین لحظه پیشخدمت بیچاره از روی لاعلاجی دست خود را به یک طرف کلاس تکان داد. اشاره مبهم او شامل ‌۵۰ دانشجو می‌شد. سربازان به شاگردان آن طرف کلاس نزدیک شدند و پس از لحظه‌ای مکث و جستجو یقه دانشجویان را از پشت میز سه ردیف دور‌تر گرفته از روی میز‌ها کشان کشان به وسط کلاس کشیدند و با قنداق مسلسل و لگد از کلاس بیرون انداختند و سربازان خارج که چون گرگان گرسنه دیگری به انتظار ایستاده بودند، به جان طعمه افتادند. گروهبان فرمانده دوباره به سراغ پیشخدمت رفت و لوله مسلسل را روی سینه او گذاشته گفت: دیگر که بود؟ و به‌‌ همان ترتیب اول سربازان دانشجوی بیگناه دیگری را از وسط دانشجویان کشان کشان به میان کلاس کشید. گروهبان سه بار به سراغ پیشخدمت رفت ولی او دیگر چیزی نگفت.


رئیس و معاون دانشکده فنی که با تمام کوشش و فداکاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند: تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد. و چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری می‌رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشکده را تعطیل کردند و به آن‌ها دستور دادند به خانه‌های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.


دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده محوطه دانشکده را ترک می‌کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند.


اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و فریاد زد: دست نظامیان از دانشگاه کوتاه. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند.


هنگامی که تیراندازی شروع شد، کاسه صبر و تحمل دانشجویان شکست و جوش و خروش درونشان در شعار «یا مرگ یا مصدق »و «مرگ بر شاه» به آسمان بلند شد.


مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یکی از «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد. در این میان چند نفر از دانشجویان دانشکده افسری که دانشجوی دانشکده فنی نیز بودند دوستان دانشجوی خود را هدایت کرده دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند. دسته‌ای در آبخوری و عده زیادی در کتابخانه پنهان شدند و افرادی متعددی در پشت ستون‌های سنگی دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عده‌ای نیز به کارخانه‌های دانشکده فنی پناه برده لباس کارگری به تن کرده از آنجا جان به سلامت بردند».

مهندس غلامرضا شیخ الدین از دانشجویان وقت دانشکده فنی دانشگاه تهران که همزمان دانشجوی دانشکده افسری نیز بوده است، روایتی مشابه آقای چمران بیان می‌کند فقط اضافه کند گاردی مخصوص از اطراف قوچان به تهران آورده شده و دانشگاه را «اشغال نظامی» کرده بودند. همچنین می‌گوید: «بعدا معلوم شد که گروهبان مزبور به بهانه اینکه دانشجو با دانشجوهای دیگر زنگ تفریح از پشت پنجره به نظامیان خندیده‌اند از مستخدم خواسته بود، دانشجویانی را که زنگ تفریح در کلاس مانده‌ بودند معرفی کند و مستخدم به استاد گفته بود و با نپذیرفتن استاد، گروهبان خود با ورود به کلاس و بردن یک دانشجو، مشکلش را حل کرده بود».

رادیو
farda


 

۱۶ آذر، تصادف یا ناگزیری قدرت خودکامه در برخورد با دانشگاه؟ (۲)

علی افشاری

شش دهه از ۱۶ آذر و کشته شدن مهدی (آذر) شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا در دانشگاه تهران می‌گذرد. علی‌رغم عبور از شصت سالگی هنوز راهپیمایی آن زمان دانشجویان، در اعتراض به ورود ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهوری وقت آمریکا، تصور می‌شود...


بخش دوم

فراز دیگر مهم چگونگی وقوع ۱۶ آذر برخورد مقام‌هاست.

علی سیاسی ماجرای صحبتش با شاه و نخست وزیر وقت سپهبد فضل الله زاهدی را چنین شرح می‌دهد: «بی‌درنگ با ‏سپهبد زاهدی (نخست‌وزیر) تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم و گفتم: «با این حرکاتِ وحشیانه مأمورینِ انتظامیِ ‏شما من دیگر نمی‌توانم ادارة امور دانشگاه را عهده‌دار باشم.» گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأسا، از ادارة امور ‏آنجا عاجز نخواهد ماند»‪.‬

«از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانة قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به ‏محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب داده‌اند، ‏چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته‌اید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم ‏می‌شود جریان را آن طور که خواسته‌اند، ساخته و پرداخته، به عرض رسانده‌اند». شاه گفت: «به دروغ نگفته‌اند ‏عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است» [...] گفتم: «هرچه بوده، نتیجه‌اش این است که سه خانواده عزادار ‏شده‌اند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند...»

اردشیر زاهدی در کتاب خاطراتش مدعی است شاه بعد از گفت‌وگو با دکتر سیاسی به مسئولین دربار دستور می‌دهد تا با خانواده شهداء ۱۶ آذر تماس بگیرند و دلجویی کنند. اما در عین حال مراسم خاکسپاری دانشجویان در شرایط شدید امنیتی و محدودیت‌های گسترده انجام می‌شود. خانواده قندچی و بزرگ نیا می‌گویند در بیمارستان تعمدا از انتقال خون به آن‌ها جلوگیری شده و در نتیجه جان باخته‌اند.

اما چمران می‌گوید آن‌ها قبل از رسیدن به بیمارستان مرده بودند.

دکتر سیاسی پیگیری‌اش را ادامه می‌دهد و به جلسه هیئت دولت می‌رود. البته اردشیر زاهدی می‌گوید پدرش به دلیل اهمیتی که به دانشگاه‌ها می‌داد از او دعوت کرد به هیئت دولت برود و با احترام با او برخورد کرد.

دکتر سیاسی جریان صحبت‌هایش در جلسه هیئت دولت را چنین توضیح می‌دهد: «نخست‌وزیر (فضل‌الله زاهدی) به احترام من از جای ‏برخاست، وزیران به او تأسی کردند [...] معلوم شد گفت‌وگو درباره دانشگاه است [...] نوبت به وزیر جنگ سپهبد ‏‏(عبداله) هدایت رسید او با حدّت و شدّتی بیشتر به دانشگاه حمله کرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت «اگر ‏عضوی از اعضاء بدن فاسد شود آن را قطع می‌کنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ ‏مملکت باید از بین برد و منحل کرد [...] به آرامی گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است؛ اولاً تشبیه ‏دانشگاه به یک عضو بدن و امکان قطع احتمالی آن مانند عضو بدن صحیح نیست، این را «قیاسِ مع الفارق» ‏می‌گویند. عضو بدن را که قطع می‌کنند از خود مقاومت نشان نمی‌دهد و پس از قطع، جسمی می‌شود جامد بی‌جان ‏و بی‌اثر، در صورتی که دانشگاه که از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده، اگر مورد ‏حمله قرار گیرد به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد کرد و به فرض اینکه موقتاً خاموش گردد، آتشی ‏خواهد شد زیر خاکستر که سرانجام شعله‌ور خواهد گردید [...] البته دید‌ها مختلف است هر کس از زاویه ‏مخصوص، احساسات و افکار و ارزشیابی‌های خود به امور می‌نگرد و به قضاوت می‌پردازد [...] فردای آن روز، ‏مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترک کردند».

مهندس روحانی، معاون مهندس بازرگان در سازمان آب می‌گوید: «شب قبل که در هیئت وزرا کسانی که خیلی مخالفت کردند، جهانشاه صالح (وزیر بهداری وقت) و امان الله جهانبانی (معاون وزیر کشور)، این‌ها خیلی علیه دانشجویان نقشه کشیدند و دستور از شب قبل بود که باید کشت، باید کوبید، تکان اگر بخورند بچه‌ها، باید کوبید»

سرلشگر زاهدی منکر طرح و برنامه بود و می‌گفت افسر فرمانده سربازان بعد از شنیدن شعار‌های مرگ بر شاه احساساتی شده و دستور شلیک داده است. مهندس بازرگان نیز می‌گوید تیراندازی به طرف دالانی انجام شد که از آن صدای شعار «مصدق پیروز است، شاه پفیوز است» می‌آمد.

برادر بزرگ نیا می‌گوید سرهنگ بختیار فرمانده ارتش که دستور شلیک به سمت دانشجویان را صادر کرد بعد‌ها ارتقاء یافت و فرمانده نظامی تهران شد. او همچنین مدعی است: «بختیار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامه‌اش را آوردند و به ما دادند که «هر سربازی برود امروز در دانشگاه بکشد، ترفیع خواهد گرفت و پاداش می‌گیرد».

چنین سندی بعد از پیروزی انقلاب به دست نیامد و تا کنون مدرکی دال بر اینکه ۱۶ آذر دستوری از سوی دربار شاه، یا نخست وزیری و یا ارتش برای درگیری با دانشجویان و کشتار آن‌ها بدست نیامده است. همچنین معلوم نیست تشخیص برادر بزرگ نیا در خصوص فرمانده سربازان در ۱۶ آذر درست باشد. چون سرهنگ بختیاری که فرمانده نظامی تهران در دی ماه ۱۳۳۲ شد، تیمور بختیار معروف است که بعد‌ها رئیس ساواک گشت. تا کنون در سوابق تیمور بختیار موردی دال بر فرماندهی نیرو‌های انتظامی در دانشگاه تهران و مسئولیت دستور برای تیر اندازی به سمت دانشجویان پیدا نشده است.

جمع‌بندی خاطرات و مستندات موجود دو فرضیه را مطرح می‌کند. نخست تصادفی بودن رویداد و نبود طرح و برنامه قبلی است. این فضیه شواهد تایید کننده بیشتری دارد. بر این مبنا اگر دو دانشجویی که هنوز معلوم نیست چه کسانی بودند، سربازان را تمسخر و تحریک نکرده بودند، اساسا واقعه ۱۶ آذر رخ نمی‌داد. همچنین اگر مسئولین وقت دانشگاه تهران دانشجویان مورد نظر را تحویل می‌دادند. یا زنگ اضطراری تعطیلی کلاس‌ها را به صدا در نمی‌آوردند، یا دانشجویان علیه شاه شعار نمی‌دادند، یا سربازان و فرمانده آن‌ها واکنشی به تحریک دانشجویان نشان نمی‌دادند، کسی کشته نمی‌شد. دستور شلیک نیز بر اساس مسئولیت شخصی فرمانده وقت نیرو‌های گارد در دانشگاه تهران صادر شده است و نخست وزیری و دربار دخالتی در این اتفاق نداشتند. بنابراین اگر چه فضای پلیسی در دانشگاه تهران سنگین بود و آستانه تحمل رژیم شاه نسبت به اعتراض دانشجویان نیز پایین بود ولی اتفاقی که افتاد حالت تصادفی و غیر منتظره داشت و به هیچ عنوان محتوم نبود.

اما فرضیه دوم که در روایت دکتر چمران، دکتر رحیم عابدی و خانواده بزرگ نیا برجسته است، معتقد است حکومت وقت اراده وبرنامه برای کشتن تعدادی از دانشجویان داشت و با تحریک دانشجویان دنبال بهانه بود. دکتر چمران می‌گوید دانشجویان ‌‌نهایت هشیاری را با سکوت و بی‌اعتنایی به رفتار تحقیر آمیز و مغایر با شئونات دانشگاهی به خرج دادند و هیچ کاری که باعث بهانه جویی شود از آن‌ها سر نزد. اما در ‌‌نهایت که ظلم وستم مامورین نظامی اوج گرفت آن‌ها از موضع دفاعی واکنش نشان دادند. منتها در فرضیه دوم نیز دلایلی برای منتسب کردن حمله به دانشگاه تهران به زاهدی و محمد رضا شاه پهلوی وجود ندارد.

حال اگر حتی فرض کنیم ۱۶ آذر تصادفی بوده و سناریوی اول درست است. اما بررسی و رصد کردن تحولات بعد و قبل از ۱۶ آذر نشان می‌دهد این رویارویی خونین اجتناب ناپذیر بوده است. از فردای برکناری غیر قانونی و ناموجه دکتر مصدق سربازان وارد دانشگاه تهران شده و عملا دانشگاه در تسخیر نیروی نظامی بود. بازگشت شاه و شکست جنبش ملی صنعت نفت در تابستان رخ داد که دانشگاه‌ها تعطیل بود. بعد از بازگشایی دانشگاه‌ها، حکومت با احساس آسیب پذیری در برابر اعتراضات دانشجویان، پیشاپیش نیروی نظامی را به دانشگاه آورد.

علیرغم تسلط دولت زاهدی بر کشور و قلع وقمع مخالفان ولی دانشگاه از آزادی نسبی برخوردار بود و دانشجویان در پشت میله‌های دانشگاه به اعتراض و دفاع از دولت دکتر مصدق پرداختند. پتانسیل اعتراضی در داخل دانشگاه جمع شده بود و شاه و زاهدی برای تثبیت خود باید این پتانسیل مخالفت را مهار می‌کردند. بنابراین حکومت نمی‌توانست نسبت به رشد اعتراضات در دانشگاه بی‌تفاوت بماند واز سوی دیگر دانشجویان نیز به دلیل خصلت آرمان گرایی دانشجویی و سنت روشنگری دانشگاه نمی‌توانستند نسبت به تثبیت استبداد و خودکامگی سکوت پیشه کنند. بنابراین زمینه برخورد مهیا ومنتظر یک جرقه بود.

همانگونه که خاطرات نشان می‌دهد بسیج نیرو‌های نظامی و انتظامی به دانشگاه و انجام برخورد‌های تحقیر آمیز با هدف هشدار به دانشجویان و بالا بردن هزینه اعتراض صورت گرفت. در این میان ایستادگی دانشجویان در برابر برخورد قلدرانه نظامیان و زیر پا گذاشتن اصول آکادمیک و لگد مال کردن کیان دانشگاه، فرمان حمله موعود به دانشگاه را صادر کرد.

این فرمان درست است که در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و بر اساس تشخیص فرمانده وقت صادر شد، ولی نطفه آن بعد از سقوط دولت مردمی و دموکراتیک دکتر مصدق و تصمیم حکومت برای بازسازی مناسبات استبدادی گرفته شده بود.

بنابراین وقتی دانشجویان شاه را به عنوان محور اصلی خودکامگی مورد حمله قرار دادند و خشم خود را به اراده خودکامه وی آشکار ساختند، نیرو‌های نظامی به عنوان اهرم‌های فشار حکومت استبدادی، سینه دانشجویان را آماج گلوله کردند. در آن لحظه فرمانده مورد نظر در اراده خودکامه شاه و تصمیم وی در خاموش کردن اعتراضات وحدت یافته و احساس این همانی کرد. مرگ بر شاه نفی نظام و مناسباتی را دنبال می‌کرد که فرمانده فوق اندامی از آن سیستم بود و موقعیت و موجودیتش را مدیون آن می‌دانست. ارتش در دوران شاه به مانند سپاه در زمان جمهوری اسلامی با ایده مرکزی جان نثاری در برابر شاه و ولی فقیه واطاعت محض در برابر راس قدرت و جایگزینی وفاداری به مملکت و کشور با شخص او سامان یافته بود.

این ارتش نمی‌توانست تهاجم به فرمانروا و ولی نعمت خود را تحمل کرده و از کنار آن بی‌تفاوت بگذرد بلکه باید شدید‌ترین واکنش را نشان دهد.

از این رو اگر ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اتفاق نیفتاده بود، در تاریخ دیگری منازعه خونین بین دانشجویان و دستگاه نظامی و امنیتی محمد رضا شاه پهلوی پیش می‌آمد. کما اینکه حمله به دانشگاه با ۱۶ آذر پایان نیافت و در مقاطع بعدی نیز ادامه یافت. اما ۱۶ آذر نقطه اوج و نمادین «تضاد آشتی ناپذیر بین دانشگاه مستقل و متعهد به روشنگری و نقادی» و «ساخت قدرت مطلقه وخودکامه» شد.

 

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد