از مقدمه ایی بر
نقد فلسفه حق هگل به قلم کارل مارکس
اساس نقد مذهب این است که انسان مذهب را آفریده .
خدا و مذهب انسان را خلق نکرده . مذهب در واقع
خودآگاهی انسانی است که هنوز خود را باز نیافته ،
خود را باخته و از دست داده است .
اما انسان یک موجود انتزاعی فارغ از جهان اطراف
خود نیست . انسان ، انسان جهان دولت و جامعه است
.این دولت و جامعه مذهب را تولید میکند . مذهب
تئوری عمومی این جهان و منطقی در یک فرم و ظاهری
عامه پسندانه است . مذهب زمینه عمومی توجیه این
جهان است .انعکاس ذات بشری در یک قالب شبح
گونه...!!!
از این رو مبارزه علیه مذهب ، مبارزه ایی غیر
مستقیم علیه جهانی است که ستم مذهبی انعکاس و بیان
ستمهای واقعی و ملموس در آن است .جهانی که مذهب
معنویات آن را ساخته است .
اعتراض به مذهب ، اعتراض به ستمهای این جهان است
.مذهب آه مخلوق ستم دیده ، روح جهان بی روح ، و
قلب جهان قصی القلب است ، مذهب افیون توده هاست .
اعتقاد به مذهب که یک خوشی و سعادت دروغین و خیالی
را در بین مردم به وجود میآورد در واقع نشانه
خواست و تمنای مردم برای دستیابی به خوشحالی و
سعادت واقعی در جهان است .این خواست که مردم باید
توهم در مورد موقعیت و شرایط مادی شان را کنار
بگذارند به این معنی است که باید خود این شرایط و
موقعیت را تغییر دهند و نه اینکه برای توجیه خود
محتاج به توهم و خیال پردازی باشند .از این رو نقد
مذهب و بهشت تبدیل به نقد جهان زمینی میشود ، نقد
مذهب به نقد قانون ، به نقد الهیات ، و به نقد
سیاست منجر میشود .
کارل مارکس