این مطلب دربهارگذشته برای فصل نامه تابستانی توشه شماره 6 نوشته شد P.O.BOX 260414 ENCINO,CA 91426 USA
بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری ، ۳ !
سعید زنگ زد برای رفتن به جشن نوروز . قرارش را که گذاشتیم ، ذهنم دوباره پرکشید . همه چیز توی ذهنم هم مرتب بود و هم به هم ریخته ! خسته نبودم ولی بین نیمه خالی و نیمه پر لیوان گیج میزدم و اینکه برای تنفس ، نیاز به نیمه خالی لیوان هم هست و همیشه بودن در نیمه پر لیوان ؛ نیاز به آبشش دارد که در ارگانیزم ما یافت نشود ! حالا یکی بگه چه باید کرد ؟
پدر با مهربانی صدایم زد آهنگ صدایش بوی خطرمیداد ، ولی هر چه توی ذهنم گشتم دیدم طی چند روز گذشته هیچ سر و شیشه ایی نشکسته بود دعوایی نکرده بودم .....و با کمی خیال راحت رفتم و جلوی پدر2 زانو و محترمانه نشستم . پدر هم برای اولین بار تکیه به بالش نداده بود و این حالت رسمی و احترام آمیز باز هم بوی خطر میداد . ولی چاره ایی نبود . پدر خیلی شمرده و با خونسردی شروع کرد :
ببین اسماعیل جان ، تو دیگه بزرگ شدی . من امروز میخوام با تو خیلی " ملطقی " حرف بزنم ..... داشتم زور میزدم که معنی ملطق را دریابم که دیدم پدرخودش هم در فکر است . گفتم : بابا جون منظورت منطقی است ؟ خندید و گفت : آره بابا جون . همین که تو میگی . حرف سیاسی به زبانم نمیچرخد . پدربزرگت هم و پدرپدربزرگت هم کاری به سیاست و این حرفها نداشتیم . ولی توچرا مثل همه ماها نیستی ؟ من همیشه از تو خواستم که دعوا نکنی ، تیله بازی و شیریا خط و.....اینا نکنی . ولی الان ازت میخوام که همه اون کارها رو مجازی بکنی فقط توی این تظاهرمظاهرواین کارها دیگه نرو . آخه خوب نیست . آبروی من میره . مردم میگن تو که نون همین دولتو میخوری دیگه چرا بچه ت تظاهر میکنه و شعارمیده مرگ بردیکتاتور.....( اون موقعا هنوز شعار درود پا نگرفته بود ).
پدر ادامه میداد : اگرم میخوای بری از این کارا بکنی لااقل صبرکن تا ببینیم اوضاع به کدوم سمت میچرخه بعد برو شعار بده . الان زوده . اگه ورق برنگرده مارو از نون خوردن میاندازن ....و چیزهای دیگه ایی تو همین مایه ! حرفهای پدر 10 دقیقه بیشتر طول نکشید و با همان لبخند خطرناک منتظرجواب و عکس اللمل من بود . ذهنم توان تحلیل و جواب نداشت . چند ثانیه ایی سکوت بود و بعد بدون اختیار و ناخودآگاه شروع کردم به بع بع بع کردن ! واقعا بدون اختیاربود و بی هیچ نیتی از تمسخر! ولی پدربه این کارنداشت . آن حالت ادب و لبخند سریع محو شد و با خرناسی کمربند همیشه آماده زیر بالش را بیرون کشید و با یک خیز به سمت من آن گفتمان را به خشونت کشاند !
آن موقعها خیلی تیزتربودم . بعد از صدای گوسفند هم آماده چنین صحنه ایی بودم . ایستادگی که چه عرض کنم جای ایستادن انفعالی هم نبود زدم توی کوچه و خوشحال که ضرب اولیه کمربند گیرکرده بود به یک جایی ! گرگ و میش هوا بود و جماعتی مشغول شعاردادن بودند من که رسیدم متوجه شدم چند نفری هم با هیجان دارند تلاش میکنند تا درخت جوانی را از ریشه درآورند ! با تعجب گفتم چکاربه درخت دارید ؟ ولی کسی نشنید . دوباره گفتم آقا درخت رو ول کن ....که خوشبختانه یک نفر شیند و آمد کنارمن ایستاد . گفتم دمت گرم جوادی ، آخه این درخت گناه داره ! گفت : گرسنمه . دیگه حال نداشتم بیشتر تلاش کنم . تو دمت گرم که باعث شدی من راحتر خودم رو کنار بکشم و ادامه داد : میتونی از خونه تون یه تیکه نون سنگک برام بیاری ؟ خیلی گرسنمه . ننم گفته اگه بری تظاهر، از شام خبری نیست . گفتم : شرمنده نمیتونم ، چون نشست با آقام به نتیجه نرسید اگه الان برگردم کتک در انتظارمه . بعدشم من نون بیارم تو بخوری درخت دربیاری ؟ فکر کنم یه فحشی زیر لب نثارم کرد .
شما درحدود 25 سال پیش در مصاحبه گفته بودی ....اونجوری....الان توضیح بده چرا اونجوری ؟ هرچی زور زدم حرفهای 25 سال پیش و مصاحبه با UN پاکستان یادم نیامد ولی خانم مصاحبه کننده دوباره پرسید ومن گفتم اگه 25 سال پیش اینو گفتم حتما درسته ...ولی واقعا یادم نبود . قبل از شروع مصاحبه هم عذرخواهی کرده بود از اینکه دو سال و نیم نوبت مصاحبه ام طول کشیده بود . گفتم نیازی به عذرخواهی نیست دنیا سرشار از غیرمنتظره هاست ! مترجم زیاد سرحال نبود ولی مصاحبه کننده علیرغم جوانی خبره بود . بالاخره بعد از 5 ساعت مصاحبه تمام شد و من ازراه آهن برن ازبهترین دوستم که همراهم بود جدا شدم و برگشتم ژنو . دو روز بعد خبر آمد که حمید رضا دوباره حالش بد شده . نمیدونم از این راه دور چکار ازم برمیومد ؟ با این همه در صدد تهیه بلیط ارزان بودم تا بروم پیشش !
سعید شیردم ملقب به سعید پاشنه طلا ، در زندان تیف یکی لومپنهای کم نظیربود . بعد از حدود 2 سال بالاخره تصمیم گرفت تا با صلیب سرخ راهی ایران شود . حالا نه اینکه کسی ازرفتن هر کس دیگری به دامن آخوندهای حاکم ، خوشحال باشد ولی خیلی ها از رفتن سعید شیردم ، راضی بودند یعنی انگار از دستش راحت بشوند . از بد مستی هایش و همکاری های بی مقدارش علیه بقیه زندانیان تیف در همکاری با ارتش امریکا ، از لحن لومپنی اش نسبت به همه پدیده ها ...به جزعرق و ماست و خیارو پول.......
روزی که سعید همراه با تعدادی درجلوی درب اصلی آماده رفتن به ایران بود کسی آنجا نبود به همان دلایلی که در بالا گفتم . ولی من رفته بودم و سعید گفت : آقا اسماعیل من میدانم که خیلی اذیت کردم و کسی از من دل خوشی ندارد . من از همه عذرخواهی میکنم ...... ولی انگار این حرفها فقط رو به من ارضاعش نکرد . با صدای بلند رو به زندان تیف فریاد زد : من از همه عذرخواهی میکنم و امیدوارم منو ببخشید . اگرم کسی نبخشید ، به تخمم !
سیعد رفت و چند وقت بعد خبر رسید که یکی از تحلیلگران انجمن نجات ولایت فقیه در باره سازمان مجاهدین شده است ! سعید یک بار از مرگ قطعی جسته بود . در یک درگیری گرفتارمیشود و مهاجمین همه را کشته بودند اما سعید چون به زبان کردی درخواست کرد که او را نکشند پس نجات پیدا میکند ...اونوقت بگین این ناسیونالیسم بد چیزیه ......! البته همیشه که نه .....بعضی مواقع ناسیونالیسم از اسمش و شکلش فقط لباس و زبانش نون توشه ، و دگر هیچ .
برای نوروز 1390 در ژنو جشن نوروزی گذاشتند به نام انجمن کردستان عراق ....! من هم رفته بودم برای جشن . اما در خلال جشن نماینده دولت کردستان رفت بالای منبر و پارچه ایی را به اسم پرچم کردستان عراق بالا برد و بعد از دولت سوئیس درخواست کرد که در " کردستان جنوبی " و شهر " اربیل " کنسولگری باز کنند !
اینجا ناسیونالیسم معنایش بستگی دارد ..... اولا کردستان فقط میشود جنوبی ! دوما کردستان جنوبی هم فقط میشود اربیل .....و سوما ای کاش یا زبان کردی و یا فرانسوی مسلطی داشتم تا در همان سالن محدود و فقط جهت یادآوری میگفتم که : کردستان هنوز و امروز هم در خون است . آن هم توسط همین دولت محلی اعتراضات مسالمت آمیز مردمش به خون کشیده میشود . کجاست آن دکتر شوان ...تا بخواند که شاید بیدارشوند . والا قارقار هر کلاغی پشت تریبون اسمش هنر نیست !
آن زمان که ما هنوز در همین اربیل گرفتار بودیم تلاش برای ضمیمه کردن شهر کرکوک به کردستان خیلی اوج گرفته بود . ما که میدانستیم داستان فقط بوی نفت و پول است و دگر هیچ ! همان موقع هم نفراتی از همان جا میخندیدند و میگفتند : حدود 20 سال است حکومت کردستان اینجا مستقر است طی این 20 سال نتوانستند 3 مشکل اساسی مردم را ( آب ، برق ؛ فاضلاب ) حل کنند حالا دنبال کرکوک هستند که به آنجا هم رسما برینند !
همه چیز آرام است . منظورم در صفحه مجازی است حتی سونامی ژاپن به آرامی خبرش میآید و میرود . حملات ناتو به لیبی.....درگیریهای مردم سوریه با دولت اسد .... اما در روی زمین سخت ، واقعیت زندگی برای بخش عمده مردم دست کمی از جهنم و سونامی ژاپنی ندارد تازه این یکی راحتر قابل هضم است چون به طبیعت برمیگردد . ولی آن چنبره حکومت اسلامی و مردم اسیرش و روشنفکر الافش و سبز صغیرش وطعم و بوی امامش ...و جنبش ادامه دارش .......
اوباما درپیام نوروزی : هرچند زمانه تاریک است ولی من در کنارش هستم ! ( حالا کنار کی ....بماند ! به حرف اگر باشد که احمدی نژاد هم مدعی آزادیخواهی است ، رجوی هم فکر میکند انقلابی تر از خودش پیدا نمیشود و.....)
رضا پهلوی درپیام نوروزی : کامبیز جون به نظرت پیام لازمه ؟ کامبیز جون تو بمیری ، اون موسوی رو کفن کنم ، آخه من امروز تمام قدرتم یک قلم و کاغذه . به همین دلیل به نظر خودم باید شاه بشم و فراجناحی عمل کنم تا عروسی ایران و جاوید رو برپا کنم و کانون گرم خانواده و اینا..... .نظر تو چیه کامبیز جون ؟ تو چی میگی ؟
کامبیز : کی ...من ؟!! والله چی بگم ؛ گرانیه دیگه.....
یک رفیق طبقاتی در پیام نوروزی : آهای رفقای جهانی دقت کنید که ما باید به جا به جایی طبقه ایمان بیاریم تا "کارگر" امکان جا به جایی پیدا کنه . برای جا به جایی این طبقه با اون طبقه هم ابتدا باید سینوس طبقه قبلی رو وارد رادیکال طبقه خودمون کنیم . بعد جذر بگیرم و بریم جلو....
خامنه ای درپیام نوروزی : امریکا و غرب برای نفت لیبی حمله میکنند ومثل همیشه شکست میخورند ! ( ریدی با این حرف زدنت حاجی )
خانم مریم رجوی در پیام نوروزی : خدایا مسعودم را در پناه اونا همیشه سالم و توپول نگه دار! سلام بر خودم .... روزی که زاده شدم ، روزی که کشف حجاب کردم و روزی که رئیس جمهور شدم و روزی که سرکاررفتم و هر روزی که سرکار میذارم.....
آخ که دیگه توشه جان ، وقتی در اوائل سال 1390 به تنت دست کشیدم کلی ذوق کردم چون مدتها بود که از این دنیای مجازی نمیتوانستم چیزی بخواهم . من عیدی خودم را گرفتم . بهار و تابستان مبارک است و بقیه فصلهای توشه ایی......ستاره اگرچه درزندان است..... فصلهای طبیعت در زندان هم میروند.....هم در تولدش بهار و هم در بلوغش تابستان و....چه پائیز و زمستان.... و این تکراری بی شعور نیست . ما دیر یاد میگیریم که طبیعت نو میشود برای تازگی خودمان ....که ما هم بخشی از همین طبیعتیم ....ولی یاد نمیگیریم و یا دیر .....و به قول ننم: گاهی وقتها خیلی زود ، دیر میشود ...... طبیعت برای همگان همیشه آغوش باز دارد ......برای همه رنگهای داخل جعبه نقاشی ...... باید به دنبال شادی ها گشت . غمها خودشان ما را پیدا میکنند ! (فردریش نیچه)
لینک قسمت اول 24 ساعت در خواب و بیداریhttp://www.tipf.info/khabBidari.htm لینک قسمت دوم 24 ساعت در خواب و بیداریhttp://www.tipf.info/bistochahar,saat,dar,khab,o,bidari2.htm
اسماعیل هوشیار آوریل 2011 فروردین 1390
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد