افسوس می خورم وقتی که ...!
پـویـان انصـاری
در این جهان هستی که ایران عضوی از این گیتی است وقتی انسـانی را شلاق می زننـد ! افسـوس می خورم
در این سرزمین ماتم زده که برای دیدن سحـر آن سیـاهی شب پـُر تلاطم را باید به جان خـریـد! افسـوس می خورم
در کشوری که فرهنـگ ِ کُهن اش بازتاب ِ عشق، محبت و صفـاست! انسـانی را شلاق می زننـد! افسـوس می خورم
فراموش مکُـن این ضربات شلاق بر پیکـر من و تو هم است اما فریاد او سکوت ماست! افسـوس می خورم
وقتی در پای چوب ِ دار دو چشم کـودکـی خُـردسال در حالی که بر روی شـانه پـدر لمیـده و به تماشای آن صحنه دلخراش خیـره شده است! افسـوس می خورم
در بُهـت و حیـرتـم! نمی دانم برای کدام باید افسوس خـورد !؟ برای آن پـدر ِ به تماشا ایستـاده! یا آن کودک بیگنـاه که به تماشا آورده شده !؟
اما شگفتـا آن گـردن ِ به دار آویخته شده فراموش شد! افسـوس می خورم
در این سرزمین پهنـاور که هنـوز، کَرکَس های آدم خوار در قـدرت انـد! افسـوس می خورم
حاصل چه بود؟ آنهمه شور و نشاط، آنهمه فریاد آنهمه گذشت و فداکاری! هرچه بود در این خَـرابـات، واژه انسـانیت در معنای واقعی کلمه، نـابـود شد! افسوس می خورم
امـا، افسـوس ِ مـن بـه چه کـار آیـد؟ نه تغییـری نه اثـری! از اشک و زانوی غم هم، کـاری نمی آیـد جُـز نشستـن در ماتم ِ زنـدانی شدن "آزادی" افسوس می خورم
نـه، نـه، این چنیـن، منطق ما نیست درخشش نـور آفتاب طلوعش به زودی سراسر این سرزمین را فـرا می گیـرد
در این سرزمین ِ ستـارخان و باقرخان در این جولان ِ کُـردهای بی بـاک می بینیم آن خشم ِ نسل خروشان را که برمی افکننـد بساط آن کَـرکَـس های آدم خوار را از سرزمین ِ اسیـر و در بنـد را
می بینیـم پگـاه صبـح را بـدون دلهـره شب تـار را بـر خیـز و روشنـایی را در غُـرش ِ نسل جـوان این مـرز و بـوم نگـاه کـُن، نـگـاه کُـن. شنبـه 23 مهر 1390 - استکهلم
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد