آنتیتزِ اشرف، در خودِ اشرف است.
همنشین بهار
Qui si convien lasciare ogni sospetto; ogni vilta convien che qui sia
morta.
در آستان صحن علم، همچنان که در آستان صحن جهّنم، شرط ورود باید این باشد:
هر گونه بد گمانی باید اینجا وانهاده شود.
هر گونه ترس و بزدلی باید بریزد.
دانته. کمدی الهی
مُدعَیانِ صاحب اختیاریِ جهان نمیخواهند فردای ایران زمین نیرویی سر کار
بیاید که زنان در رهبری جامعه نقش اوّل را داشته باشند و باعث گردد ثبات
مُرداب گونهِ کشورهای حاشیه خلیج فارس بهم خورده، در جوامع سنّتی و قبیله
ای تنش ایجاد شود و کار دست آنان بدهد.
نمیخواهند نیرویی سر کار بیاید که از نظر آنان معلوم نیست در عمل تا چه
اندازه گوش به فرمان صندوق بین المللی پول و بانک جهانی خواهد بود و...
***
حکومت عراق با فک و فامیل و عَقبَهاش در تهران و همه «اضداد»، بارها و
بارها دشمنی خودشان را با مجاهدین نشان داده و خواهند داد. اگر جز این
باشد، غیرطبیعی است.
امّا جدا از کسانیکه بفرموده لوش و لَجن میپاشند و معمولاً ریگی در کفش و
چیزی در کلاه دارند، هموطنانِ پاکدلی هستند که حسابشان از پادوهایِ
استعمار و ارتجاع جُدا است.
آنان با استبدادِ زیر پردهِ دین که به اعتماد مردم ترکشهای هولناک زده،
بذر کینه و یأس پاشیده و میهنشان را به خاک سیاه نشانده است، هیچ میانه ای
ندارند امّا، خط و خطوط مجاهدین را هم نمیپذیرند و آنان را «این همانی
آخوندها» و عینهو مثل آنان میپندارند و میگویند مجاهدین به دموکراسی به
عنوان نظریه قدرت مینگرند، در تبانی با رژیم پیشین عراق، شماری از منتقدین
خودشان را (که در اشرف بودند)، با اسرای عراقی در ایران تاق زدند و مصونّیت
اظهارنظر را پاس نمیدارند و...
***
مجاهدین از جامعه و مسائل جدیدی که با آن عجین شده، پرت افتاده اند. جور
روزگار بین آنان و ملاء اجتماعی شان فاصله انداخته و بخش قابل توجّهی از
مردم ستمدیده ایران با تبلیغات شبانه روزی و مُوّثر حکومت از آنان بری شده
اند.
نسل جدید اکثراً آنها را نمیشناسند و مجاهدین هم برایشان حرف نو و سخن
تازه نداشته اند و به همین دلیل در خیزش های اجتماعی و رویارویی با حکومت،
با حلقه کیان و امثال سروش و کدیور و گنجی و تاجزاده و سعید حجاریان و حسن
اشکوری... تغذیه فکری شده اند.
دیوارها یکی دوتا نبوده و تنها منحصر به لیست تروریستی نیست. انکارِ آن هم
که کفر و خوش خیالی است. واقعیّتی خارج از ذهن ما است و وجود دارد.
...........................................................
برای کشتن هر ایدهای تنها کافی است آن را مُبّرا از نقد جلوه دهیم.
نیروی پویایی که با خضوع و خشوع بپذیرد هم درد و هم درمان، در خود او است و
در درجه اوّل یقه خودش را بگیرد، و چون آن عقاب واقع بین، پَرِ خویش را در
تیری که به او خورد ببیند، از پسِ هر سّد و مانعی بر میآید. در این صورت
هیچ توطئه و بگیر و ببندی نمیتواند آنان را به زمین بزند و زد و بندها در
تهران و واشنگتن و بغداد...همه و همه، به ضّد خودش تبدیل میشوند و خواهیم
دید آتش بر سیاوشان زمانه سرد خواهد شد.
در این صورت (و تنها در اینصورت)، «عُسر» ها تبدیل به «یُسر» شده، موانع
که در تحلیل نهایی کفی بیش نیست، کنار رفته، گورشان را گم میکنند.
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء ...
دیوار ستبری که در برابر مجاهدین صف کشیده و بین آنان و جوانان دلیر و
هوشیار ایران ایجاد گُسل کرده، نه لیست تروریستی طالبان نفت و دلار، نه
سمپاشی کسانیکه «اضداد مقاومت» لقب گرفته اند و برایشان پرونده سازی
میشود، نه دشمنی روزافزون بغداد و تهران و نه توطئه های ساری و جاری، بلکه
خود مجاهدین است. خود مجاهدین است و رنج و ازخودگذشتگی و شهادت آن جانهای
پاک هم این واقعیت را کمرنگ نمیکند.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.
آنتیتزِ اشرف، در خود اشرف و تضمینِ مجاهدین در خودِ مجاهدین است. این را
نه من، دیالکتیک میگوید.
دَآءُک مِنْک وَمَا تَبْصُرُ و دَوَآءُک فِیک وَمَاتَشْعُرُ
درد تو در خود توست و نمیبینی. درمان نیز، (آن هم) در خود توست...
شرط خارجی به اعتبار مبنا وارد عمل میشود. درد و درمان همه ما در خود ما
است...
.تز و آنتی تز لزوماً همدیگر را از بین نمیبرند
دیالکتیک dialectic واقعّیتِ در حرکت و علمِ قوانینِ عمومی است که بر گسترش
و تکامل طبیعت و جامعه و فکر حاکم است.
نظّریه ای است در باره ی سرشتِ منطق، ساختها و تکامل جهان که بر خلاف
پندار رایج، بعد از کانت ابداع نشده، بلکه پیشینه اش به یونان باستان و به
طور مشخص به نظریات سقراط باز میگردد (برخی آغاز دیالکتیک را به یوهان
فیشته در قرن ۱۸ میلادی نسبت میدهند)
دیالکتیک در فلسفه هگل به اوج میرسد و مارکس آنرا درزمینه های تقریباً
متفاوتی به کار میبرد. منطق دیالکتیکی، تناقضها را تصادمات ثمربخش
میانگارد که ممکن است از طریق ترکیب (سنتز ) حقیقتی برتر بدست دهد.
ضمناً تز و آنتی تز لزوماً همدیگر را از بین نمیبرند. میتوانند یکدیگر را
تغذیه نموده و سنتز حاصل از آنها نیز عوامل موثر تز و آنتیتز را به صورت
غالب و مغلوب در خود برجسته کند.
...........................................................
آن مَه مَه را لولو برده است.
طبق آخرین آمارها هم اینک نزدیک به هفتاد و پنج درصد از جامعه ایران
شهرنشین هستند. آمار رشد طبقه متوسّط، رشد سواد، رشد رسانه های جمعی و
ارتباطی همه گویای دگرگونیهای تازه است. در مقطع انقلاب ما ۱۱۰ تا ۱۲۰
هزار دانشجو داشتیم و الان حدود ۲ میلیون دانشجو داریم.
مسائل تازهای که نسل جدید با آن روبرو است بر خلاف اوائل انقلاب، تکامل و
تضاد و دیالکتیک و مبارزه طبقاتی و مباحث کلاس های تبیین جهان نیست. درست
است که نسل انقلاب (در سال ۵۷) و نسل جدید، هردو از یک خمیرند امّا تنورشان
علیحّده است.
اکنون تا حدود زیادی فرهنگ جامعه، فرهنگ هیئت حاکمه (سیستم) است.
«الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم»، مردم به حکومتگران شبیهترند تا به
پدرانشان.
گفتم به فلک که حیزپرور شدهای
گفتا که علی الناس علی دین ملوک
«الناس عای دین ملوکهم» (دین در اینجا یعنی راه و روش)
وقتی ۲۸ مرداد ۱۳۸۸پیام داده میشود: «پیش به سوی آزادکردن مسجدها...»
همانها که از قضا از جاهلیت و ارتجاع و شرک و بت پرستی بیزارند، هاج و واج
میشوند که آیا با اصحاب کهف سر و کار دارند.
البّته مسجد در زمان انقلاب نقش ضّد دیکتاتوری داشت و نمونه مسجد هدایت که
جوانان انقلابی در آن تجمّع میکردند، کم نبود. اما حالا اوضاع كُن
فَيَكُونُ شده و با بلاهایی که بر سر کلمات طیّبه و دین و آئین مردم آورده
اند، آن مَه مَه را لولو برده است.
If nobody can any longer speak, then certainly nobody can any longer
listen.
(Adorno, c.1978, p. 271; my italics)
...........................................................
نامه کارل مارکس به آرنولد روگه
من به نقد بی باکانه هر آنچه که موجود (مُستّقر) است اشاره دارم. بی باکانه
هم از لحاظ بیم نداشتن از نتایجی که به آن باز میگردد و هم از جهت اینکه
حتی اندکی هم از ستیز با قدرت های موجود هراسان نباشد.
بنابراین من از افراشتن هیچگونه پرچم جزمی (هیچ این است و جز این نیستی،
هیچ دگمی)، حمایت نمیکنم. برعکس، باید تلاش کنیم... دگماتیستها، گزاره ها
و پیشنهاداتشان را برای خودشان روشن سازند.
از نامه مارکس به آرنولد روگه ۳۰ نوامبر ۱۸۴۲، کلیات آثار مارکس به زبان
آلمانی جلد ۲۷صفحه ۴۱۲
http://www.mlwerke.de/me/me01/me01_337.htm
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1843/letters/43_09.htm
...........................................................
اشتیاق به گفتن حقیقت کافی نیست.
خیلی ها آنچه را نوشتم میدانند. خیلی هم بهتر و بیشتر از من که با هیچ
گروه و سازمانی رابطه ندارم و نه سر پیازم و نه ته پیاز. میدانند. فوت
آبند، امّا بروز نمیدهند و همه اش به این دلیل نیست که اهرمن خواب درو
کردن ما میبیند و دشمنان مردم سوء استفاده میکنند.
البته اهرمن خواب درو کردن ما میبیند و دشمنان مردم سوء استفاده میکنند.
اما مگر این تازه است؟ همیشه بوده و بازهم خواهد بود. چه وقت آنان
سوءاستفاده نکرده اند؟ اصلاً کارشان بُل گرفتن و تیره کردن فضا است.
بیان کلمه حق البته که هزینه و مَرارت دارد.
بیش از نیم قرن پیش، پل سوئیزی Paul M. Sweezy در مقاله
The Commitment of an Intellectual
گفته بود:
«اشتیاقِ به گفتنِ حقیقت تنها یکی از شرایط روشنفکر بودن است. باید به معنی
واقعی کلمه شجاع بود و برای پیشرفت پژوهش به هر کجا که ختم شود، آمادگی
داشت.»
برای اینکه خرمن گل را در آغوش کشیم باید چون خار حربه بر دوش باشیم. و هر
طعن و لعنی را به جان بخریم. کلمه حق هزینه و مرارت دارد. به قول بودا جهان
سراسر درد و رنج است.
***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com

_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|