تاریخ انتشار :22.06.2025
آیا
پیامدهای جنگ گروههای زبانی ـ اجتماعی را با هم متحد میکند؟
حسین نوشآذر

من فیلسوف و نظریهپرداز و تحلیلگر مسائل اجتماعی نیستم. یک
نویسندهام که از نوجوانی تا امروز از تبعیض و نبود عدالت توزیعی
در ایران و تحقیر گروههای زبانی ـ اجتماعی و همینطور مرکزگرایی و
ناسیونالیسم افراطی رنج میبرد و به همان اندازه از تجزیهطلبی و
رویکرد به خشونت و همه گروههای مُبلغ آن به هر زبان و بهانهای
عمیقاً متنفرم. من در شصت و یک سالگی که قاعدتاً آدمی نه چیز زیادی
دیگر به دست میآورد و نه چیز زیادی از دست میدهد برای خودم در پی
راه حل هستم.
این پرسش در ذهنم شکل گرفت که آیا جنگ ایران و اسرائیل ممکن است
هرچند به طور موقت، گروههای زبانی ـ اجتماعی را با هم متحد کند؟
در این مسیر به مقاله «چارچوبهای جنگ» نوشته جودیت باتلر برخوردم.
آنچه که میخوانید حاصل تأمل یک نویسنده و روزنامهنگار در این
جستار است. طبعاً از هرگونه نظر انتقادی در این بحث استقبال میکنم
هرچند که میدانم در این شرایط ممکن است چندان شوری در دلهای ما
باقی نمانده باشد.
مقاله «چارچوبهای جنگ» (Frames of War) در سال ۲۰۰۹ در بستر
جنگهای پس از ۱۱ سپتامبر، بهویژه جنگهای افغانستان و عراق، و
همچنین مناقشه اسرائیل و فلسطین نوشته شد. باتلر در این دوره به
تحلیل چگونگی توجیه خشونت دولتی از طریق رسانهها، گفتمانهای
امنیتی، و سیاستهای هویتی پرداخت. شرایط تاریخیِ آن زمان شامل
افزایش اسلامهراسی، گسترش نظارت امنیتی، و نقض حقوق بشر به نام
«مبارزه با تروریسم» زمینهساز پرسشهای محوری این مقاله بود.
باتلر در چارچوب اندیشه چپ رادیکال، سیاستی را پیشنهاد میکند که
به جای تمرکز بر هویتهای از پیش تعیینشده، بر سیاست آسیبپذیری
مشترک (precarity) تأکید دارد. از نظر او، خشونت دولتی، اعم از
جنگ، قوانین سرکوبگر، یا مکانیسمهای بهرهکشی سرمایهداری
آسیبپذیری را به شیوهای نابرابر توزیع میکند: برخی گروهها را
عمداً در معرض خطر قرار میدهد (مثل پناهندگان، کارگران با
قراردادهای سفیدامضاء، یا قربانیان جنگ)، و در همان حال امنیت را
برای گروههای مسلط تضمین میکند. او مینویسد:
سیاست چپ در این زمینه ابتدا به دنبال بازتمرکز و گسترش نقد سیاسی
خشونت دولتی، شامل جنگ و آن اشکال خشونت قانونیشدهای است که
جمعیتها را بهطور متفاوت از منابع اساسی موردنیاز برای کاهش
شکنندگی محروم میکند. [...] پیشامد شکننده از دستهبندیهای هویتی
و نقشههای چندفرهنگی عبور میکند و بنابراین مبنایی برای اتحادی
فراهم میکند که بر مخالفت با خشونت دولتی و ظرفیت آن برای تولید،
بهرهکشی، و توزیع شکنندگی به منظور سود و دفاع سرزمینی متمرکز
است. چنین اتحادی نیازی به توافق بر همه مسائل مربوط به میل، باور،
یا خود ـ هویتیابی ندارد. این جنبشی خواهد بود که برخی از
تقابلهای مداوم میان شرکتکنندگانش را در خود جای میدهد، و چنین
تفاوتهای پایدار و زندهکننده را بهعنوان نشانه و جوهره یک سیاست
دموکراتیک رادیکال ارزشگذاری میکند.
این نگاه، ائتلافهای فراهویتی را میسر میکند؛ اتحادهایی میان
گروههایی که لزوماً در باور، هویت جنسی، یا خواستههای فردی
اشتراک ندارند، اما در مخالفت با سازوکارهایی متحدند که آسیبپذیری
را به ابزاری برای سودآوری یا توجیه خشونت (برای مثال به عنوان
اقدام علیه امنیت ملی) تبدیل میکنند.
در ایران، تنوع قومی، زبانی، و مذهبی همراه با تبعیضهای سیستماتیک
(مثل محرومیت مناطق مرزی از توسعهی پایدار، سرکوب هویتهای
غیرفارس، یا نادیده گرفتن حقوق کارگران) نمونهی بارزی از توزیع
نابرابر آسیبپذیری است. باتلر نشان میدهد که دولتها با ابزارهای
قانونی و امنیتی، برخی گروههای زبانی ـ اجتماعی را عمداً در معرض
شکنندگی بیشتر قرار میدهند تا نظم مسلط را حفظ کنند. در اینجا،
سیاست فراهویتی میتواند گروههای بهظاهر نامرتبط (مثل معلمان
معترض، فعالان محیط زیست، و یا فعالان مدنی و زنان) را پیرامون
محور مشترک «مقاومت در برابر مکانیسمهای تولید فقر و حذف» متحد
کند. این ائتلافها نیازمند اشتراک هویت نیستند، بلکه کافی است
نظامی را شناسایی کنند که زندگیهای خاصی را به تعبیر باتلر «قابل
قربانی شدن» میپندارد. باتلر مینویسد:
پیشامد شکننده به آن شرایط القاشدهی سیاسی اشاره دارد که در آن
برخی جمعیتها از شبکههای اجتماعی و اقتصادی ناکارآمد رنج میبرند
و بهطور متفاوت در معرض آسیب، خشونت، و مرگ قرار میگیرند. چنین
جمعیتهایی در معرض خطر بالای بیماری، فقر، گرسنگی، آوارگی، و قرار
گرفتن در معرض خشونت بدون حفاظت هستند. پیشامد شکننده همچنین به آن
شرایط القاشده سیاسی اشاره دارد که شکنندگی را برای جمعیتهای در
معرض خشونت خودسرانه دولتی به حداکثر میرساند، کسانی که اغلب
چارهای ندارند جز توسل به همان دولتی که میبایست از آسیبهای آن
حفاظت شوند [...] چنین اتحادی نیازی به توافق بر همه مسائل مربوط
به میل، باور، یا خود-هویتیابی ندارد. این جنبشی خواهد بود که
برخی از تقابلهای مداوم میان شرکتکنندگانش را در خود جای میدهد،
و چنین تفاوتهای پایدار و زندهکننده را بهعنوان نشانه و جوهره
یک سیاست دموکراتیک رادیکال ارزشگذاری میکند.
همبستگی به دلیل درک مشترک از مکانیسمهای سرکوب
جنبشهای اخیر ایران نشان دادهاند که چگونه شکنندگی مشترک
میتواند مرزهای هویتی را درنوردد. مثلاً در خیزش ۱۴۰۱، زنان،
دانشجویان، کارگران، و اقلیتهای قومی (گروه های اجتماعی - زبانی)
علیه خشونت دولتی یکصدا شدند، نه به دلیل هویت یکسان، بلکه به دلیل
درک مشترک از مکانیسمهای سرکوب. حتی شعار «زن، زندگی، آزادی» با
تأکید بر «زندگی» بهعنوان نقطه اشتراک خوانش باتلری دارد:
زندگیای که نظام سیاسی بهشکل نابرابر تقسیم میکند (مثلاً با
تبعیض جنسیتی، اقتصادی، یا قومی). اینجا، تفاوتها به جای مانع،
موتور محرکه اتحادند—همانگونه که کردها و فارسها در کنار هم
ایستادند، نه برای انکار هویت یکدیگر، بلکه برای رد سیاستهایی که
هر دو را تحت عنوانهای مختلف سرکوب میکند.
با این حال، اجرای این نظریه در ایران با موانعی روبهروست: نخست،
دولت با دامن زدن به شکافهای هویتی (مثل تقابل فارس/غیرفارس یا
شیعه/سنی/سکولار)، تلاش میکند یکپارچگی گروههای زبانی – اجتماعی
را از میان بردارد. برخی گروههای سیاسی هنوز به «سیاست هویتی محض»
(مثلاً تمرکز انحصاری بر مسئلهی قومیت یا جنسیت و یا سلطنت و
احیای شکوه باستانی) پایبندند. اما راهحل باتلر، یعنی «تمرکز بر
توزیع ناعادلانهی آسیبپذیری» میتواند این تناقض را حل کند:
مثلاً نشان دهد که چگونه سیاستهای محیطزیستی دولت همزمان هم به
کشاورز عرب خوزستان آسیب میزند، هم به کارگر اصفهانی که بیکار
میشود، و یا نشان دهد که چگونه همه ما از پیامدهای سیاست هستهای
حکومت آسیب میبینیم. بنابراین، قاعدتاً ائتلافهای آینده بعد از
جنگ باید بر اشتراک در مقاومت (مثل اعتصابات سراسری یا کمپینهای
ضداعدام، یا مخالفت با برنامه هستهای با توجه به آسیبهایش) تأکید
کنند، نه بر همسانی ایدئولوژیک. این همان «دموکراسی رادیکال» در
مفهوم مورد نظر باتلر است که تفاوت را نه تنها میپذیرد، بلکه آن
را به ابزاری برای بسیج تبدیل میکند.
توزیع نابرابرِ ارزشِ زندگیها
از منظر جودیت باتلر در «چارچوبهای جنگ»، قابل سوگوار شدن
(grievability) به این معناست که یک زندگی تنها زمانی بهعنوان
ارزشمند و دارای اهمیت شناخته میشود که از دست رفتنش قابل سوگواری
باشد. این مفهوم پیشفرضی برای زندگیای است که در چارچوبهای
اجتماعی و سیاسی بهعنوان «زندگی» به رسمیت شناخته میشود. باتلر
استدلال میکند که برخی زندگیها، به دلیل چارچوببندیهای هنجاری
و سیاسی (مانند نژاد، ملیت، یا وضعیت اجتماعی)، غیرسوگوار تلقی
میشوند و بنابراین بهعنوان قابل قربانی شدن یا بیارزش معرفی
میگردند. قابل سوگوار شدن، که به شرایط اجتماعی وابسته است،
نشاندهنده توزیع نابرابر ارزش زندگیهاست و نقد این توزیع، مبنایی
برای مقاومت در برابر خشونت دولتی و نابرابریهای ساختاری فراهم
میکند.
به یک معنا، از این منظر که بنگریم، جنگ، همه اقشار صرفنظر از
قومیت، طبقه، یا ایدئولوژی را بهطور ناخواسته در معرض آسیبهایی
مشترک قرار داده است: فروپاشی اقتصاد، کمبود منابع، بمباران شهرها،
و سرکوب گستردهتر. این وضعیت میتواند دستکم در کوتاهمدت منجر
به همبستگی شود، چرا که دولت دیگر نمیتواند شکنندگی را فقط به
حاشیهنشینان (مثل بلوچها یا کارگران) تحمیل کند؛ حتی طبقات متوسط
شهری نیز تحت تأثیر قرار میگیرند. به بیان باتلری، قابل سوگوار
شدن (grievability) زندگیها یکسان میشود و این ممکن است محرکی
برای اعتراضات فراهویتی باشد.
برای تبدیل جنگ به فرصتی برای اتحاد رادیکال از منظر باتلر، سه شرط
کلیدی لازم است: نخست، به رسمیت شناختن شکنندگی مشترک، به این معنا
که مردم درک کنند مشکل اصلی نه صرفاً «اسرائیل»، بلکه نظامی است که
پیش از جنگ نیز زندگیها را بهطور نابرابر شکننده میساخت، مانند
تبعیض علیه اقلیتها یا سرکوب کارگران. دوم، تشکیل شبکههای مستقل
فراهویتی، مانند اتحادیههای کارگری، گروههای زنان، و انجمنهای
قومی که خارج از گفتمان دولتی، خواستههای مشترک را دنبال کنند.
سوم، اجتناب از افتادن در دام ملیگرایی جنگمحور، زیرا اگر
اعتراضات به شعارهای ضداسرائیلی تقلیل یابد، دولت میتواند خود را
«ناجی ایران» جلوه داده و اختلافات داخلی را پنهان کند.
zamane
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|