سخنی با آقای هوشنگ اسدی
باد امروز از کدام سو می وزد ؟
رحمان الف
یکی از خاصیت های شگفت انگیز ! برخی از روزنامه نگاران ایرانی که در چند
سال اخیر به خارج آمده اند ودستی در نوشتن دارند ، این است که مانند مهره
به هر پیچی می خورند و مانند بند های کشی ، کش می ایند و تنگ می شوند و
مورد استفاده های گوناگونی دارند. دانای کلی هستند که از سرزمین مابهتران
رسیده اند و وظیفه خود می دانند به موقع و بی موقع در هر مساله یی از آب و
هوا ، فرهنگ ، سیاست ، ادبیات ، فیلم و سینما اظهار نظر کنند؛ برای خود
روزنامه های مجازی راه بیندازند و در هرشماره، نوشته های با معنی و بی معنی
خود را در کنار عکسی چهار در شش که متعلق به روزگار جوانی شان است چاپ کنند
و به خورد مردم بدهند.
در فرانسه اصطلاحی وجود دارد که می گوید فلانی کتش را وارونه پوشیده است و
حکایت کسانی را دارد که هر روز رنگ عوض می کنند و هر روز آویزان جریانی
هستند. در این سی سال مردم ما خیلی چیز ها دیده اند و تجربه کرده اند و باز
هم هر روز چشمان شان به چیزهای عجیب تری باز می شود: شما کت تان را هر روز
وارونه می پوشید.
در باره شما حرف ها و حدیث ها زیاد است که حکایت از این وارونه پوشی ها
دارد: در باره درستی یا نادرستی آن قضاوت نمی کنم . هرچه هست این که از
همکاری گریز ناپذیرتان با رژیم شاه ، همکاری باحزب توده و واسطه حزب با سید
علی اقایی که امروز یک تنه روی هفتاد میلیون ایرانی آوار شده است ، لو دادن
کودتا گران نوژه ، زندانی تواب و سپس تن در دادن به همکاری با این رژیم .
همه این ها را می توان به دوران جوانی دانست و اشتباهاتی که یک جوان ناپخته
در سیاست می تواند به دام آن ها بیفتد و قابل چشم گوشی است . حالا این ندبه
ها و زاری های شما در پیشگاه آن بانوی داغ دار فرزند چیست ( که در این
زمینه همسر شریف تان نیز قلمی چرخانده اند ) و لرزیدن های شما در برابر
آرامگاه اعلی حضرت شاه ایران در مصر که باید شاه، شاه باشد و خاکی داشته
باشد ( قاتل شاهزاده کیست ) و این دگردیسی روزانه و ماهانه و سالانه شما
ظاهرا پایانی ندارد. ایا بادهای تازه یی وزیدن گرفته اند .
هر کس حق دارد نسبت به دیگران حتا نسبت به دشمن دیروز یا امروز خود اظهار
هم دردی کند و این ویژگی انسان است که بدی را بر نمی تابد، اما آن جا که
کاسه از داغ آش تر می شوید وشیون و زاری به راه می اندازید و همه کاسه کوزه
ها را بر سر تبعیدیان خالی می کنید، نشانی از دگر دیسی تازه دارد.
سکوت و نظاره ما خارج نشینان نشانه رضایت نیست، هم چنان که سکوت مردم ایران
نشانه رضایت شان از این رژیم خونخوار نیست. ما که سه دهه پیش به این جا
پرتاب شدیم ، با حیرت فقط وقاحتی را می بینیم که هر روز دریده تر می شود و
معلوم نیست حد و مرز این وقاحت تا به کجاست؟ از چهار پنج سال پیش که شما و
اصحاب تازه رسیده شما در خارج پیدا شده اید ، یک تنه می گازید و به عنوان
دانایان کل پشت سر هم برای مردم نسخه می نویسید و در تازه ترین نسخه های
تان ما را قاتل آن جوان می خوانید.
شاهزاده شما به دلیلی که به درستی معلوم نیست خود را کشت. حتا خانواده و
نزدیکان او نیز هنوز به طور کامل از چند و چون ماجرا چیزی نمی دانند یا نمی
گویند. خودکشی، آخرین راه حل برای یک انسان کاملا مستاصل و از پای در آمده
است و زمان می خواهد تا دریابیم شاهزاده چگونه به آخر این راه رسید.
اما شما با تاسی از نوحه خوانان جمهوری اسلامی بلندگو به دست ، معرکه می
گیرید، مرثیه یی می سرایید ، قلم می چرخانید، بر منبر می روند و فریاد
وامصیبتا سر می دهید . گویی این نخستین بار است که جوانی به هزار و یک
دلیلی که روشن نیست یا از فرط درماندگی و استیصال خود را می کشد و انگار در
میهن شوربخت ما هزاران شاهزاده بی نام و نشانی که هر روز در گوشه و کنار
وطن غم بار ما به کین نظام اسلامی از پای در می آیند و خانواده های خود را
در غمی همیشه جان سوزفرو می برند، وجود ندارند. اگر ما قاتل این جوانیم ،
لابد شما قاتل آن همه شاهزاده بی نام و نشان در وطنید ، مگر نه این که
سیاست شما ما را بدین جا کشانید ؟ می نویسید :
" ...و خوب که نگاه کنی قاتل "مردی" که در سحرگاهی به پیشانی خود شلیک کرد،
مائیم. ما که خود قاتل خودیم..."( قاتل شاهزاده – هوشنگ اسدی - چاپ شده در
خبرنامه گویا ، روز ، کیهان لندن وو)
یاللعجب ! من نیز که بخشی از " ما " یم ، دستی بر خود می کشم و به خود فرو
می روم تا دستان خونی ام را بنگرم کنم و از خود می پرسم چرا و به وچه وسیله
یی آن " مرد " را کشتم ؟ شما اگر این " ما " را مشخص می کردید، شاید مشکل "
ما " حل می شد و نیازی نبود تا این چند سطر نوشته شود ، اما از آن جا که
نمی دانم منظور شما از این " ما " چیست، چند روزی است در این فکرم تا مگر "
ما " ی شما را پیدا کنم.در این اندیشه ام که این " ما " کیست و در کجا منزل
دارد؟ هرچه درخود و در میان انبوه تبعیدیانی که " ما " ییم کاوش می کنم ،
می بینم این " ما " ی تبعیدیان هیچ نقشی در کشتن آن شاهزاده نداشته است .
ما کجا و آن شاهزاده جوان کجا؟
" ما " که از روزنامه نگاری ، وکالت ،
استادی دانشگاه ، پزشکی ، از دنیای هنر ، شاعری و نویسندگی به نقاشی
ساختمان ، مکانیک و راننده تاکسی و آشپزی در غربت افتاده ایم ، چه نقشی در
کشتن آن جوان داشته ایم و از این کشتن "ما" را چه سودی حاصل می اید ؟ ما که
سه دهه است هفت مان گروی نُه است، هفت روز هفته را از بام تا شام می دویم و
مانند گاو نر بار می کشیم و ناله را در گلو فرو می خوریم تا در برابر
جمهوری جهل و جنایت سرمان بالا باشد تا سر شکسته و پشیمان از تبعید ما را
نپندارد، با آن جوانی که حساب ثروت از دستش در رفته است ونمی داند این همه
ثروت از کجا آمد ه است و می آید چه کار ؟
چرا " ما " باید قاتل او باشیم و
به قول شاملو " آن دیگر " و آن دیگر تران " نه ؟ دیگرانی که خود بهتر می
دانند چرا آن جوان خود را کشت یا راه را باز کردند تا خود را بکشد. این
فاجعه و تراژدی امروز و دیروز نیست . سراسر تاریخ پر است از تراژدی قدرت که
در " آنتیگون " یا " سید" و نظایر آن ظهور می کند. " رولان بارت " می نویسد
: اتاق قدرت مانند غار افسانه یی، نامرئی و در بیرون از صحنه نمایش است و ا
زآن جاست که قدرت فرمان می راند و هیچ کس را جرات ورود به این اتاق نیست و
همه با ترس و لرزاز کنار آن عبور می کنند .در این اتاق است که فرمان داده
می شود چه کسی و چگونه باید مجازات شود.
به خودم می گویم که شما از " ما " یی سخن می گوید که بی تردید از آن شماست
. همان " ما " یی است که از فردای انقلاب، فرزند کش شدند و خنجر را برای
دریدن پهلوی شریف ترین و پاک ترین جوانان وطن تیز می کردند. همان " ما " یی
که در و دیوار شهر ها را با شعار " پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید "
خوش رنگ می ساختند! همان " ما " یی که اعلامیه پشت اعلامیه در روزی نامه "
مردم" ی شان صادر می کرد ند تا ضد انقلاب را معرفی کنند و این ضد انقلاب
یعنی هزاران جوان پاک و عاشق میهن و شما آن را به عنوان ضد انقلاب به دست
لاجوردی جلاد و شرکا سپردید، همان " ما " یی که پیدا و پنهان گام به گام با
حذف شریف ترین فرزندان وطن ، جاده صاف کن " دیو مهیب خودسری " از نوع " سید
علی آقا " و اعوان و انصارش شدید و حالا هنوز ا زراه نرسیده ، در سکوت دیگر
تبعیدیان از " ما " دست خوش می خواهید.
اگر پای قاتلی در کارباشد ، انصاف بدهید شما قاتلید یا " ما ".
وقتی چرخه خون در میهن به کار افتاد، طبیعی بود که میلیون ها جوان به عنوان
آخرین راه ، خود را ازکوه و کمر به خارج برسانند ، جان را به در ببرند، نه
دم به تله بدهند و نه کسی را به تله اندازند. تبعیدیان و مهاجران ایرانی در
چهار گوشه جهان به زودی خود ملتی شدند در میان ملت ها . سال ها چمدان خالی
و پر سیاست را این سو و آن سو کشاندند ، با رنجی فراتر از تصور جان کندند و
به راستی جان کندند و صورت شان را با سیلی سرخ نگه داشتند تا به آن رژیم
خونخوار" نه " بگویند.
آسیاب به نوبت ، هنگامی که آخرین خاکریز فتح شد و دوره دُم جنبانی شما
آقایان در پیشگاه قدرت پایان گرفت و دُم تان به تله گیر کرد، بار سفر بستید
، اما هنوز نرسیده ، به جای خاموشی و بازنگری بر آن چه بر سر مردم آورده
اید، به عنوان دانای کل بر بالای منبر رفته اید و حکم " ما قاتلیم " را
امضا می کنید .
راستی امروز باد از کدام سو می وزد آقای هوشنگ اسدی؟
_______________________________________________________
|