تاریخ انتشار :05.08.2025
نمایش بردگی در مونیخ: از تعظیم تا
طناب دار
علی جوادی

در تابستانی که مردم در سبزوار برای آب و برق فریاد میزنند، در
غزه کودکان در صف غذا هدف گلولهاند، و در تهران نان گرانتر از
جان شده، عدهای در مونیخ زیر نور چلچراغ، با زبانی لبریز از
واژگان پوسیدهای چون «ولی عهد»، «اعلیحضرت»، «ملت»، «نجات»، و
«همبستگی»، برای بازگشت «پدر ملت» گرد هم آمدند. کنفرانس مونیخ
برگزار شد؛ نامش پرطمطراق، محتوایش تهی، هدفش آشکار: تاج بر
خاکستر.
اما اگر این «نجات» است، پس زنجیر چه نام دارد؟ اگر این «همکاری
ملی» است، پس گردهمایی طرفداران ساواک، رستاخیز و ژنرالهای
بازنشسته چه تعریفی دارد؟ این نشست، نه برای نجات مردم، که برای
نجات و بازگشت تاج و تخت و سلطه بود؛ سلطهای که در لباس مدرن، با
صحنهآرایی رسانهای، و با چهرههایی که نه نماینده مردم، که
نماینده گذشتهاند، تلاش میکند دوباره بر دوش تودههای مردم سوار
شود.
بازگشت «پدرخوانده»؟ باز تولید فاجعه!
رضا پهلوی، فرزند همان سلطنتی که انقلاب ۵۷ به تاریخ سپرد، اکنون
با ژستی فروتنانه خود را «پدر ملت» مینامد. نه مقام میخواهد، نه
تاج، نه تخت؛ فقط رهبری گذار! این گذار، اما نه به سوی آزادی، بلکه
به سمت همان اتاقهای بازجویی ساواک، همان حزب رستاخیز و سیستم تک
حزبی، و همان سلسله مراتب ارباب و رعیتی است که مردم یک بار
طومارش را پیچیدند. شاید بگویند نه، اینطور نیست. اما مگر انتقادی
هم به آن دوران کرده اند. بلکه برعکس، تازه سرکرده شکنجه گرانشان
هم را به جلوی صحنه آورده اند.
پروژه رضا پهلوی، در ظاهر لبریز از لبخندهای دیپلماتیک و شاهانه
است، اما در بطن خود، تلاشی است برای بازسازی همان ساختار ارباب -
رعیتی. به زبان ساده، او ادعا میکند، شاه نمیخواهد باشد، اما
میخواهد همه نقش شاه را به رسمیت بشناسند. نه بهعنوان فرمانروا،
بلکه این بار بهعنوان «پدر» و شاید باید گفت «پدر خوانده»! و چه
مضحک است که این «پدر»، نه در میدان مبارزه، که در کنفرانسهای
خارج و نمایش مدیایی، برای رهبری تمرین میکند.
اپوزیسیون بدون مردم؛ بیعت با قدرت
کنفرانس مونیخ آینه تمام نمای بیگانگی یک اپوزیسیون دست راستی و
ارتجاعی با بدنه جامعه و اعتراضات رادیکال بود. نه از اعتراض
کارگران به فقر و استثمار خبری بود، نه از مطالبات معلمان برای
زندگی انسانی و رایگان بودن آموزش همگانی، نه از خواستهای زنان
برای ریشه کن کردن مبانی نابرابری زن و مرد، و نه از فریادهای
ضدمذهبی جوانان شورشی. اگر هم نمونههایی بود، هر چه بود، فقط برای
اعلام بندگی و سرسپردن بود. جای مطالبات غایبان پر رنگتر از
شعارهای پر زرق و برق حاضران بود. آنان که حاضر شدند، نه نماینده
مردم که نماینده نهادهای امنیتی آتی، لابیهای نیروهای جنگطلب، و
توهم پروران به دوران شاه و استبداد و کار ارزان و کارگر خاموش
بودند. و فصل مشترکشان، اعلام سرسپردگی به «ولی عهد» در مقابل «ولی
مسلمین».
این گردهمایی، بیشتر به خیمهشببازی اعلام وفاداری میمانست تا به
کنفرانس سیاسی. در تعظیم و سجده کردنها تا هورا کشی برای طناب دار
و در نمایشی تهوعآور، «نمایندگان اقوام» با لباس محلی به صف شدند،
تا نشان دهند که هر «قوم» باید رعیت مخصوص خود را در دربار رضا شاه
دوم داشته باشد. گویی ایران آینده را نه با شهروندان برابر و
متساوی الحقوق، که با سهمیه بندی «قومی» قرار است اداره کنند.
نمایش تحقیر کننده: تقسیم جامعه به پاره پارههای قومی، تنها برای
دوختن تاجی بر سر وارث استبداد و نه انسانهای برابر!
«ملیگرایی»؛ همان سم، در شیشهای نو
یکی از واژههای محبوب این جماعت، «ملی» بود. «نجات ملی»، «وحدت
ملی»، «تمامیت ارضی»، «منافع ملی» و... اینها واژههاییاند که
قرنهاست برای سرکوب، برای بستن دهان مخالف، برای قلع و قمع
انسانها استفاده شدهاند. «ملی» در قاموس آنها، اسم رمز مالکیت
است: مالک خاک، مالک مردم، مالک انسان، مالک ثروت های جامعه، مالک
آینده.
«تمامیت ارضی» برای این جماعت تضمینی است برای استمرار سرکوب
سیستماتیک توسط حکومت ناسیونال – فاشیستی در آینده. در دنیای
آنها، مردم منتسب به بلوچ و کرد و عرب فقط زمانی مشروعیت دارند که
به صف شوند، تعظیم کنند، و دست بوس «پدر ملت» شوند. وگرنه، تجزیه
طلباند، مزدور بیگانهاند، تروریستاند. در این جا نه صحبتی از
ستم ملی بود، نه سخنی از تبعیض علیه بخشهای مختلف جامعه، و نه
مسلما تلاشی برای رفع آن چیزی که حتی بهرسمیت شناخته نمیشود.
و واقعیت این است که ناسیونالیسم سلطنتی، همزاد حکومت اسلامی است.
یکی «امت» میسازد، دیگری «ملت». یکی با عمامه، دیگری با تاج. اما
در هر دو، مردم تبدیل به ابزار شدهاند؛ ابزار حفظ قدرت، نه موتور
تحولات سرنوشتساز تاریخی. هیچکدام نمیتوانند به جامعه نگاه کنند،
انسانها را ببینند، با تمام نیازها و خواستهای متنوع و
گستردهشان، و چشمی ندارند که حتی طبقه کارگر و توده مردم زحمتکش
را ببینند.
سکوت در برابر جنایت، همدستی است
در کنفرانس مونیخ، کدام درد مردم بازتاب یافت؟ آیا کسی از ریشه فقر
و فلاکت گفت؟ از استثمار و نیروی کار ارزان و سرکوب شده در جامعه
گفت؟ از اعتصاب؟ از کودکانی که در زبالهها بدنبال غذا میگردند؟
از زنان در بند که علیه تمامی اشکال ستم و نابرابری ایستاده اند؟
از کوتاه کردن دست دستگاه کثیف اسلام بر حکومت و زندگی و شئونات
مردم؟ از برابری مطلق زن و مرد و نابودی ریشه های اقتصادی –
اجتماعی و فرهنگی چنین نابرابریای؟ از تبعیض و ستم ملی و مبارزه
برای رفع آن؟ از آزادی تشکلهای مستقل کارگری و اجتماعی؟ از آزادی
احزاب و مشخصا آزادی کمونیستها؟ نه. اینها مزاحماند. حاشیهاند.
سد راهاند.
اما از چه گفتند؟ از «تمامیت ارضی»، از لزوم «نجات کشور»، و از
«فرصت تاریخی» برای عبور. اما کدام عبور؟ عبور از مردم، عبور از
مبارزه رادیکال، و عبور از تحولات انقلابی آتی. جنگ را نه فاجعه که
ابزار گذار دیدند. بمباران را نه تهدید که بلیت تاج گذاری تلقی
کردند.
در کنفرانسی که نه یک کلمه علیه نسل کشی در غزه گفته شد، نه علیه
بمباران مراکز غیر نظامی در ایران، نه علیه تهدیدهای نتانیاهو، در
جنگ ارتجاعی اش با رژیم اسلامی، معلوم است که مخاطب کیست. نه مردم
ایران، که موساد، پنتاگون و پارلمان اروپا. این پروژه، نقشهای
برای قدرت بدون مردم بلکه اساسا قدرت علیه مردم است؛ برای انتقال
سلطه از دست حکومت اسلامی، به دست شاه و حکومت سلطنتی و کسانی که
وعده احیای ساواک و حفظ ساواما را میدهند.
رسانههای اجارهای؛ در خدمت سلطه
همان طور که انقلاب ۵۷ را یک رادیو خارجی به آخوندها دوخت، این
بار تلویزیونهای فارسی زبان در دیاسپورا در صف ایستادهاند تا
تاج سلطنت را برق بیندازند. روزنامهنگاران اجارهای، روشنفکران
ریزهخوار، سلبریتیهای بیریشه، همه به خط شدهاند تا «پسر شاه»
را به «تنها امید ملت» تبدیل کنند.
پروژهای که در خیابان جایی ندارد، در استودیو بازتولید میشود.
تصویرسازی از «پدر ملت»، در حالی که مردم نان شب ندارند، کاری
است کریه و ضد انسانی. سلطنت را با روتوش نمیتوان به مردم فروخت.
مردم، شاه نمیخواهند. مردم آزادی میخواهند. مردم برابری
میخواهند. مردم رفاه میخواهند. مردم حکومت موروثی نمیخواهند.
میخواهند خود بر سرنوشت خود حاکم شوند.
بحران واقعی؛ بحران مشروعیت سلطه
کنفرانس مونیخ در لحظهای برگزار شد که رژیم اسلامی، پس از جنگ
دوازده روزه، بیش از هر زمان در موضع تدافعی قرار داشت. اما
سلطنتطلبان، بهجای همصدایی با خواست مردم برای آزادی، برای
رهایی از چنگ بمباران و رژیم، همان زمان در کنار ارتش نتانیاهو
ایستاده بودند؛ ارتشی که وزیر جنگش وعده داده بود به «همه جا»
حمله خواهد کرد - یعنی خانهها، مدارس، خیابانها، و تهران. وعده
آتش زدن پایتخت، تبدیل به امید تاجگذاری سلطنتطلبان شده بود.
در روزهایی که موشکها بر سر مردم فرود میآمد، اینان به جای
محکوم کردن، سکوت کردند؛ و در پستوهای دیپلماتیک، برای فردای پس از
بمباران چانه زدند. پدر و پدربزرگشان با کودتای انگلیس و آمریکا
بازگشتند، اینان در کنار بمب افکنهایی که «آزادی» را از آسمان
وعده میدادند، صف بستند. و امروز نیز، همچنان لحظه شمار دور دوم
جنگاند - چرا که بقای سیاسیشان تنها از دل ویرانی ممکن است.
این جریان که هیچگاه مشروعیتی از مردم کسب نکرد، اکنون حتی توهم
مشروعیت را نیز از کف داده است. آنها نه آلترناتیو، که پروژهاند:
پروژهای برای انتقال سلطه از یک ارتجاع به ارتجاع دیگر.
حلقهای دیگر در زنجیره شکستها
این کنفرانس، ادامه طبیعی پروژههای شکست خورده رضا پهلوی بود:
«وکالت میدهم»، «منشور مهسا»، «ققنوس»، «کنگره ملی» و... همه با
نامهای زیبا، اما محتوای تهی. همه بدون مردم، همه بدون برنامه
اجتماعی، و همه با هدف سلطنت سازی از بالا.
چرا شکست میخورند؟ چون مردم امروز، مردم سال ۵۷ نیستند. کارگر
ایرانی، زن معترض، جوان خیابان، تجربه کردهاند که هر حکومتی که از
بالا تحمیل شود، بدون تردید سرانجام به سرکوب ختم خواهد شد. نه
تاج، نه عمامه، هیچ کدام دیگر خریدار ندارند. مردم حکومت بالا سر
نمیخواهند، آزادی میخواهند.
آینده این جریان؟ بازگشت به تاریخ
اگر روزی به قدرت برسند، اینان همان خواهند شد که دیروز بودند:
دشمن آزادی، شکنجهگر کارگر، دشمن برابری، دشمن شورا، دشمن
کمونیسم. شاه اگر بیاید، با خود ساواک را هم میآورد. فقط به جای
بازجو با لباس اسلامی و قرآن، بازجویی با کت شلوار. فقط فرمها
فرق میکند، محتوایش همان است: سرکوب.
اما جامعه آماده است. تحولاتی در راه است که علاوه بر عمامه تاج را
نیز یکبار دیگر هم زمان به زبالهدان بفرستد. ما مردم رعیت
نیستیم، سرباز نیستیم، پیرو نیستیم. ما انسانایم. و اینبار، نه
سلطنت، که آزادی را فریاد میزنیم.
نتیجهگیری: انقلاب از پایین، نه تاج از بالا
آنچه در مونیخ اتفاق افتاد، یک نمایش مضحک و نمادین بود؛ علیه
حافظه تاریخی مردم، علیه آرزوی آزادی، علیه انقلاب. کنفرانس مونیخ
نه نقطه عطف، که نشانه افول است؛ افول سلطه، افول ناسیونالیسم،
افول ارتجاع.
اما همانطور که مارکس نوشت: تاریخ خود را دو بار تکرار میکند؛
بار اول به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی. سلطنت اول تراژدی
بود. سلطنت دوم، کمدیای تلخ و بی تماشاگر است. چرا که مردم بازی
را ترک کردهاند.
انقلاب آینده نه تاج دار است، نه عمامهدار. آینده، از آن
کارگران، زنان، جوانان، و انسانهایی است که میخواهند نه
پدرخوانده داشته باشند، نه رهبر، نه ارباب. فقط زندگی کنند، آزاد،
برابر و انسانی.
این مردم بیدارند. اینبار، دست بوسی نمیکنند. تعظیم نمیکنند.
اینبار، نه از جنگ، که از زندگی خواهند گفت. نه از شاه، که از
شورا. نه از قیم، که از هم رایی. اینبار، تاج به موزه خواهد رفت،
نه بر سر. این بار، نه «پدر ملت»، بلکه مردم خود، تاریخ را خواهند
نوشت.
zamane
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|