مقاله

 

 

تاریخ انتشار :23.10.2023

 «لامینور»

نزهت بادی

در «لامینور» و آخرین فیلم مهرجویی، دختر در غیاب پدر دیکتاتور در خانه مهمانی تولد برای پدربزرگ می‌گیرد تا جلوی مهمانان ساز بزند اما شب تولد مهمانان نمی‌آیند و ماموران نیروی انتظامی از راه می‌رسند که جلوی پارتی مختلط را بگیرند. پدربزرگ به ماموران می‌گوید: «شما جای مهمونای ما!

 
ماموران خانه را تفتیش می‌کنند و بعد به جای مهمانان، دور میز شام می‌نشینند و پسرعمو که مهمانی را لو داده است، مجلس‌گردان می‌شود. دخترک با چشم گریان از پشت درخت به خانه اشغال‌ شده نگاه می‌کند و همان لحظه پدر از سفر بر می‌گردد. باران می‌گیرد و طوفان می‌شود و آب در غذاها می‌چکد، چلچراغ‌ها می‌شکنند، کیک روی زمین می‌افتد و همه چیز به هم می‌ریزد. در این خانه جایی برای دختر جوان و رویایش نیست. خانه در تسخیر دیکتاتور و مامورانش است. حق با دختر بود که می‌گفت: «همه شدند دشمن من توی این خونه!


در ظاهر، تلاش دخترک به مثابه نسل جدید برای پس گرفتن خانه و تغییر آن ناکام می‌ماند اما نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زند و در گوشه‌ای از خیابان شروع به ساز زدن می‌کند. بعد دوستانش از راه می‌رسند. مردم جمع می‌شوند و دختر به آرزویش می‌رسد و به جای خانه‌ای که هرگز برایش امن نبوده است، شهر را از آن خود می‌کند. 


فیلم قبل از جنبش «زن، زندگی، آزادی» ساخته شد و با وجود ضعف‌هایش، با چنین پایانی جنبه پیش‌گویانه می‌یابد.


مهرجویی از تهران رفت و در گوشه دنجی در شهرک «زیبادشت» کرج خانه گرفت اما همان خانه به قتل‌گاهش بدل شد. او خیلی پیش‌تر در همان خانه به قتل رسیده بود؛ همان موقع که رو به دوربین نشست و در اعتراض به عدم اکران لامینور، با خشم به سینه‌اش چنگ زد و گفت: «بیایید مرا بُکُشید.


هر بار که فیلمی از مهرجویی سانسور یا توقیف کردند، ضربه‌ای بر پیکرش زدند و او را سلاخی‌ کردند. حق این هنرمند چنین مرگ هولناک و مخوفی نبود. او شایسته این بود که در آرامش بمیرد. تصورمان از سال‌های پیری مهرجویی همان چیزی بود که خودش از پیرمردها و پیرزنان در خانه سالمندان در فیلم «تهران، طهران» به تصویر کشید. او بلد بود که چه‌طور خانه دل‌مرده سالمندان را هم به یک جای پرشور و سرخوشانه بدل کند؛ با موسیقی و غذا و دورهمی و بگو و بخند جمعی. 


می‌دانست که چه‌طور فرو ریختن سقف خانه بر سر سفره «هفت‌سین» را به بهانه‌ای برای گشت و گذار در تهران بدل کند و سایه مرگ را از سر خود براند؛ زنده بماند و هم‌چنان شور فیلم ساختن داشته باشد. افسوس که نگذاشتند و خونش را در خانه‌اش ریختند. 


اما هیچ هنرمندی بی‌خانمان نخواهد بود؛ حتی اگر او را از سرزمینش برانند و به جایی دیگر تبعید کنند، بسان «بهرام بیضایی»، حتی اگر او را در خانه‌اش منزوی کنند و اجازه ساختن فیلم به او را ندهند، هم‌چون «ناصر تقوایی» و حتی اگر او را در خانه‌اش کاردآجین کنند و خونش را بریزند، به مثابه داریوش مهرجویی. 


خانه، وطن و سرزمین هر هنرمندی، آثارش هستند که هیچ سانسور و خشونتی نمی‌تواند آن‌ها را از او بگیرد یا ویران کند. هنرمند با آثارش در ذهن و قلب مخاطبان ماندگار و ابدی می‌شود و این بار هیچ سایه شوم تهدیدی نمی‌تواند خانه‌اش را ناامن کند، زیرا دست قاتلان و جلادان از خیال ما کوتاه است و ما مرگ مهرجویی را در ذهن خود همان‌طور رقم می‌زنیم که شایسته‌اش بود؛ مثل «اسد» در فیلم «پری» در خانه‌اش بالای تپه در «دره‌چنار» که پنجره‌هایش رو به رودخانه‌ای باز می‌شدند که ماهی‌های عشق نور داشت. در طول راه با رود و درخت و آسمان حرف زد، نان و سبزی خرید، شمع روشن کرد، چشم‌بندش را بر چشمانش زد و بعد روی صندلی راحتی‌ خود دراز کشید و به صدای سوختن خانه‌اش گوش سپرد. 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد