تاریخ انتشار :01.08.2025
مونیخ ۲۰۲۵؛ بیعت با گذشتهای
پوسیده، نه آیندهای آزاد
علی جوادی

در روز ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵، نمایش موسوم به "کنفرانس همکاری ملی برای
نجات ایران" در شهر مونیخ برگزار شد. اما نه این نمایش از جنس
"همکاری" بود، و نه حتی شبحی از "نجات" را با خود داشت. آنچه در
مونیخ رخ داد، چیزی جز صحنه سازی حقارت آمیزی برای اعلام بیعت با
یک گذشته تاریک نبود: با سلطنت، با ساواک، با سرنیزه و حزب
رستاخیز. روی صحنه نجاتی در کار نبود، تنها نبش قبر سلطهای
پوسیده، با لباسی نو و بویی که از فرسنگها دورتر مشام وجدان بیدار
را میآزارد.
نیروهای حاضر در این نمایش، حتی تمام بدنه سلطنت طلبان هم نبودند،
چه رسد به اپوزیسیون راست پروغرب یا سایهای و شبحی از مردم. جمعی
محدود از ساواک پرستان بازنشسته، جنگ طلبان حرفهای، و تاج
طلبانی که هنوز در توهم دوران پهلوی تنفس میکنند، صحنه را تسخیر
کرده بودند. نه از کارگر نشانی، نه از زن انقلابی صدایی، نه از
جوان معترض اثری. تنها یک چیز بر جای مانده بود: و اگر بود، جز
ادای سرسپردگی و اعلام وفاداری به "کینگ رضا"؛ کسی که خود، با طیب
خاطر گفت میخواهد "پدر ملت" باشد - لقبی که پدرش با گلوله و شکنجه
و زندان سیاسی بر پیشانی مردم داغ کرده بود.
اما حقیقت آن بود که پشت پرده، هدف اصلی چیز دیگری بود: تلاش برای
باز کردن دروازهها به روی بمب افکنها. نه اتحاد، که هم نوایی
برای نواختن طبل جنگ. این نشست چیزی نبود جز کوششی رقت بار برای
دریافت "برگ تایید" از واشنگتن و تلآویو؛ برای اینکه به عنوان
"نیروی اول اپوزیسیون" به رسمیت شناخته شوند. چرا که این جماعت،
بهتر از هر کسی می دانند که در هیچ انتخاباتی، در هیچ انقلاب
مردمی، جایی ندارند. چون مردم، شاه نمیخواهند. ساواک نمیخواهند.
رستاخیز نمیخواهند. پس امیدشان به چیست؟ به کروز و پهپاد و موساد
و پنتاگون و نتانیاهو. به جنگی دیگر، تا شاید در آتشش، تختی
برایشان بپزند.
در همان لحظهای که جامعه در قعر فقر، بی آبی، خاموشی، بیکاری، و
شکنجه دست و پا میزند، این جلسه ۲۱۱ نفره تاکیدات اصلی اش به رنج
و استثمار و فقر و نابرابری و تبعیض و اعدام و استبداد نبود.
انتظاری هم نبود. چرا؟ چون رنج مردم برای اینان نه فاجعه، که ابزار
است؛ نه اندوه، که نردبان قدرت. برای اینان، جنگ، کابوس نیست؛ فرصت
است. خون، مشوق است. بمباران، امید است.
صحنه ای از این نمایش از همه شرم آورتر بود: یکی از سخنرانان
شان، در میان کف زدنها و چهرههای بیروح، پیشانی بر خاک سایید،
و سجده بر رضا پهلوی کرد. این نه ادای احترام، که بیان بندگی است.
نه ابراز وجود، که نمایش بردگی است. در جایی دیگر کف زدنها برای
طناب دار، و در این میان، تقسیم جامعه به "اقوام" و "اقلیتها" هم
به شکل زنندهای روی صحنه رفت: کسانی که با لباس محلی، آمدند تا
زیر پرچم تاج، تا ادعای پوچ "نمایندگی مردمی" را بکنند که شاید حتی
از وجودشان هم خبر نداشته باشند. این هویت سازی قومی، این
نمایندگی جعلی، تنها بازتولید تحقیر و تبعیض است. مردم را به قوم و
نژاد و مذهب تقسیم کردن، کار زباله دان تاریخ است، نه سیاست رهایی
بخش.
پوشش رسانهای این رسوایی نیز کم از خودش نداشت. ایران اینترنشنال
و من و تو – که نقش بی بی سی ۵۷ را بازی میکنند - با شیپور و
سنج، تلاش کردند این تجمع را "نقطه عطف" جا بزنند. همان طور که
بیبیسی، در سال ٥٧ خمینی را سوار بر دوش مردم کرد و اسمش را
"انقلاب اسلامی" گذاشت، امروز هم پروژه شان این است که تاج را از
در پشتی وارد کنند.
اما رضا پهلوی، این پروژه اش، مانند تمام پروژههای قبلیاش – از
کنگره ایرانیان تا منشور مهسا – به در بسته خواهد خورد. شکست پشت
شکست. و این پروژه هم مرده متولد شده است. چرا که هیچ تاجی بالاتر
از آزادی نیست. جامعه ای که زن روسری را سوزانده، کارگرش هزاران
اعتصاب کرده، مجمع عمومی و شورا ساخته، دیگر دربار نمیخواهد،
آزادی و برابری و رفاه میخواهد. زندگی شایسته انسان آزاد میخواهد،
نه پدر.
جامعه ما یک بار اسیر کابوس "نجات با اسلام" شد. امروز همان فریب،
با تاج و ناسیونالیسم تکرار میشود. اما نه! اشتباه میکنند. ما
وارثان "نه" بزرگ به حکومت اسلامی و سرمایه و تاج و تخت ایم. ما،
کسانی هستیم که حکومت اسلامی را نمیخواهند، و سلطنت را هم پس
میزنند. ما مبارزه نمیکنیم که از شر حکومت اسلامی خلاص شویم تا به
اسارت حکومت سلطنتی و ساواکی بیفقیم. این نجات نیست، اسارت مجدد
است.
مونیخ، نه نقطه عطف، بلکه لحظه افشای واقعیت بود: سلطنت، یک توهم
پوسیده است که تنها در دود و خاکستر جنگ مجال پرسه زدن دارد. اما
مردم، این بار پیش تر از آن بیدار شدهاند.
آنچه در مونیخ گذشت: نمایش حقیرانه سرفرود آوردن در برابر تاج بود،
نه برخاستن برای آزادی!
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|