تکبرّ
بلاهت آور و بلاهت ویرانگر
بسته
به میزان غلظت تکبّر و «باد دماغ» که هردو بر شعور و قوّه تشخیص متکبّر
تاثیر می گذارد درجه آن بلاهت و حماقتی که فرد متکبّر مستبد از خود نشان می
دهد، بالا می رود. یعنی بلاهت و حماقت با تکبّر و منش مستبدانه نسبت مستقیم
دارد و حتی این بلاهت ممکن است در مواردی سبب اقداماتی بشود که به وضوح
نشانه عبور از مرز جنون و مرخص کردن عقل و شعور است. مثلا نمونه ای بلاهت
را گذشته از مرز جنون را صدام حسین در اشغال کویت و اعلام ضمیمه کردن آن به
عراق به عنوان استانی از عراق(اگر اشتباه نکنم استان نوزدهم) بود. اما این که یک فراخوان برای انتقال ساکنان لیبرتی به خارج از عراق دادن، جماعتی را که تشکیلات سیاسی خود را با رابطه و معیارهای «مریدی و مرادی» اداره می کنند(که طبعا انتقاد از رهبر نمی تواند در آن جایی داشته باشد) چنان از این مساله بر آشفته بکند که از میان آن جماعت در لاک خود فرو رفته، برادر فراخون دهنده، در واکنش به آن، ضمن برچسب ناچسب خط گرفتن از وزارت اطلاعات رژیم و کلی لاطائلات و مزخرفات سرهم کردن، خواهر خود را ماماچه پلیدک خطاب کند، نشانه روشنی از بلاهت از مرز جنون گذشته و همان اختلال شخصتی است که به آن اشاره شد. به این دلیل که آن مستبد کف بر لب و از بلاهت به جنون رسیده، اصلا این امر برایش قابل فهم نبود که وقتی اینطور در شکل رسانه ای و تبلیغاتی، با خواهر خود حرمت شکنانه رفتار کند، مردمی که آن نوشته را می خوانند نه تنها قضاوت مثبتی در مورد نویسنده و بکار گیرنده آن الفاظ نمی توانند داشته باشند بلکه به این آدم و مکتب و فرقه ای که او به آن تعلق دارد، بدبین شده و با خود می گویند«گربه مسکین اگر پرداشتی – تخم گنجشک از زمین برداشتی» و به این مساله فکر می کنند که اگر اینها به قدرت برسند، چه بلایی بر سر منتقدان خود خواهند آورد و اصلا اگر اداره امور کشور به دست اینها بیافتد، آزادی بیان معنی خواهد داشت؟ دراین مساله که بعد از سرنگون شدن رژیم صدام و شرکت گروههای مخالف او - که بخش بزرگ این گروهها از دست پرودگان رژیم بودند - در ساختار سیاسی جدیدی که آمریکا به بهای جان بیش از 4000 هزار نفر از نیروهایش و هزاران مجروح و معلول و صدها میلیارد دلار هزینه در عراق بنا کرده بود، دیگر عراق جایی نیست و نخواهد بود که مجاهدین از آنجا بتوانند دست به عملیاتی علیه رژیم بزنند، مساله پیچیده یی نبود و باید رهبری مجاهدین برای خارج شدن از آنجا تمام تلاش خود را می کرد و نگارنده این سطور، بارها در سالهای گذشته بر این مساله تاکید کرده ام که حالا وارد این مساله نمی شوم. اما رهبری مجاهدین به وضوح مایل به ترک عراق نبود و از لابه لای هم نوشته و فحاشی بار اول آن مردک هتاک به خواهرش و هم از سخنان اخیر مسعود رجوی در واکنش به سفر وزیر اطلاعات رژیم به عراق و حرفهایی که مصلحی در آنجا زد، به روشنی این مساله را می توان دریافت که علت بی رغبتی رهبری محاهدین برای ترک عراق این است که او در این جابجایی، پذیرفتن شکست استراتژی خود در مستقر شدن در عراق را می بیند که به تَبَع آن باید شکست استتراتژی سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش را هم بپذیرید، امری که سالهاست اتفاق افتاده و مسعود رجوی سر در زیر برف کرده و حاضر به پذیرش آن نیست و هنوز به نحو رقت انگیزی در دنیای خود سیر می کند و گاه صحبت از ترس رژیم از سرنگون شدن توسط «ارتش آزادیبخش» می کند! در مورد رفتار مرید هتاک رهبر مجاهدین، البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که موجود یاد شده خود بخود اینطوری نشده است، اینها طی روند و پروسه ای که با «انقلاب ایدئولوژیک»** شروع شد، (مثل بعضی از فیلمهای تخیّلی که آدمها را داخل دستگاههایی می کنند و از آنها موجوداتی برنامه ریزی شده مثل ربات می سازند تا بدون توجه به خوب و بد کاری که می کنند و حتی بدون توجه خطر نابودی خود یا صدماتی که ممکن است به خودشان وارد شود، فقط طبق برنامه و برای تحقق اهداف تعیین شده اقدام می کنند)، از هویت فردی و از فکر کردن به بد و خوب اعمال خود تهی شده اند و به جای آن هویت و «فردیّت»ی به بزرگی همه سازمانشان و تکّبری متناسب با آن به آنها تزریق و تلمبه شده است. فردیتی که در شخص رهبر البته سر به آسمان می ساید و شعار هیتلری«ایران رجوی – رجوی ایران»*** تجلی آن است. ویژگی هویت کاذب تزریق شده به افراد «بدنه»، چنگ و دندان نشان دادن و پرخاش و حمله کردن به هرآنکسی است که با گفتار و رفتار خود، شک و تردیدی در هر آن چیزی ایجاد کند که برای اینان تردید ناپذیر است و با «عظمت» است و عین«حقیقت» است. در مطلبی با عنوان «میرغضبها» با امضای آن نعّار مفتری و هتاک، در سایت وابسته به مجاهدین، نویسنده ضمن مطالبی و آوردن اسم من و خواهرش در لیستی و با مخلوط کردن اسامی افرادی باهم که هیچ همسویی و همسنخی سیاسی باهم ندارند، در واکنش به مطلبی که من با عنوان «تکثیر روح و منش مادر طریق الاسلام» در انتقاد از دو رویداد ناشی از بکار گرفتن آموزشهای مکتب انقلاب ایدئولوژیک و رهنمود های امام و پیشوای آن، که یکی مربوطه به توهین آن مردک به خواهرش بود و یکی دیگر رفتار مستهجن و مفتضحانه در انتشار مطلبی مبنی بر اعتراف به «مفعول» بودن فردی بود که حدود سی سال در تشکیلات مریدی ومردادی، از انقلاب کرده ها و در رکاب رهبر بوده است نوشته بودم، نعّار مذکور، با تغذیه از «تالار اندیشه» انقلاب ایدئولوژیک و «دیک» مربوطه، نامربوطی هم به من گفته بود که «پرخوری» کردن بود در آنچه خورده بود. روش ابلهانه ای که ناشی از همان بلاهت از مرز جنون گذشته است در برخورد با منتقدان. رهبران ورشکسته به تقصیر این دستگاه پرورش «آدم مصنوعی» نمی توانند درک کنند که مردم قوه تمیز دارند و اطلاعات مردم منابع متنوع دارد و مثل عناصر و «آدمک» ها و ربات های تشکیلاتی تحت تاثیر«برنامه» تعبیه شده و یا انچه به آنان تزریق می شود، عمل نمی کنند.نویسنده لبریز از «نفرت» تلمبه شده به وی با ترکیب «زیارت عاشورا» یی (که به عنوان بهترین و قابل دسترس ترین چسب برای حفظ عنصر تشکیلاتی در حول رهبر و حفط تشکیلات، مورد استفاده رهبر قرار می گیرد)، منتقدان را «میرغضبها» یی دانسته که می خواهند بدنه را از سر جدا کنند. این نگاهی خمینی گونه به انتقاد و به دگراندیشان است و دارندگان چنین دیدگاهی اگر به قدرت برسند راهی جز راه خمینی نخواهند رفت، به ویژه اینان که خود را تنها نیروی حاضر در صحنه «عاشورایی» جدال با «یزیدیان» دیده و می بینند. خمینی در همان ماههای اول به قدرت رسیدنش در اوائل خرداد 58 بود که در یک سخنرانی کینه خود را نسبت به روشنفکر و اهل قلم که حاظر به ستایش او نبودند نشان داد و گفت ما باید با اینها مبارزه یی بکنیم بدتر از مبارزه یی که با شاه کردیم. گناه و جرم آنها هم این بود که حاضر نبودند «یک کلمه از اسلام » بگویند. اسلامی که البته اسم مستعار خودش بود چون در همان سخنرانی تصریح کرد که :« آخوند یعنی اسلام ؛ روحانیین با اسلام در هم مدغم اند »(کیهان 5 خرداد 58). او در سخنرانی دیگری در همان ایام در دیدار با افراد کمیته های قزوین گفت« ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[...]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم »(کیهان 10 خرداد 58). دو ماه بعد هم در 26 مرداد همانسال اظهار تأسف کرد که چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و رهبران همه حزبها و جبهه ها و گروها و نویسندگان مطبوعات مستقل را- که همه را فاسد و مفسد می نامید- درو نکرده است. دیدیم که طولی نکشید که در همین راه گام برداشت و حتی از تحقیر و توهین آیت الله العظمی یی مثل شریعتمداری و اعدام قطب زاده که از مریدان عربده کش خودش بود اما چون زیاد به او میدان داده بودند متوّهم شده بود، چشم پوشی نکرد و بعد هم « حاصل عمر» و جانشین خود منتظری را به خاطر این که از به کشتن دادن هزاران جوان در جنگی بیهوده و غیر لازم اظهار تاسف کرده و« لجبازی مسئولان» را مورد انتقاد قرار داه بود، و کمی بعد هم در نامه ای به خمینی و به طور غیر علنی رفتار ضد انسانی ماموران وزارت اطلاعات و کشتار زندانیان سیاسی را مورد سرزنش قرار داده بود، به شکل تحقیر آمیزی کنار گذاشت. ماها که آن روزهای اوائل بعد از سرنگونی رژیم شاه را دیده ایم، بیاد داریم که نگرانی و دغدغه بزرگ قبل از هرچیز این بود که چگونه می شود از پیدایش دوباره دیکتاتوری و اختناق و دستگاهی مثل ساواک جلوگیری کرد. آخوندها می گفتند که اسلامشان چنان نورانی است و احکامش چنان انسانی و راهگشا که همه ایدئولوژیها در برابر آن رنگ خواهند باخت و همه قلبها را تسخیر خواهد کرد و نیازی به ساواک و بگیر وببند ندارند.اما دیدیم که احکامشان اسلامشان را با سرب مذاب و گلوله به قلب آزادیخواهان ایران نشاندند و با طناب دار به گردن آنها آویختند.
در حالی که می توانست اشتباهات
او را با استدلال و بامتنانت بیان کند و اگر برای عمویش حرمتی قائل نیست،
لااقل حرمت پدرش را که او هم از عناصر سرشناس سیاسی و از گروهی که ملی –
مذهبی خوانده می شوند بود، نگه دارد. پدر ایشان به تازگی درگذشت و مهر
تابان آزادی پیام تسلیتی به مناسبت مرگ او فرستاد و به فرزندان او هم که در
تشکیلات تحت سرپرستی ایشان و رهبر عقیدتی هستند تسلیت گفت. اما روشن است که
این کار جبران رفتار تشکیلاتی – ایدئولوژیک آن دختر و لحن بکار گرفته شده
از سوی او نسبت به عمویش را، که بی تردید سبب سرافکندگی پدرش در برابر
کسانی که اورا می شناخته اند شده بوده است، نمی کند. آیا آن خانم از این
خانواده سرشناس سیاسی، که همسر برادر مهرتابان آزادی است، حالا بعد از مرگ
پدر، به ابتذال وسخافت کاری که کرده بود و آزردگی پدرش فکر می کند؟ آیا آن
روش بهترین روشی بوده که او می توانسته در واکنش و پاسخ به ایراد یا
اتهامات عمویش نسبت به تشکیلات و رهبری آن، بکار بکیرید؟ دیگر این که متاسفانه سرانجام بالاخره معلوم شد که اسلام مجاهدین هم مثل اسلام آخوندی و حوزوی با «سوراخ» و «سنبه» آدمها خیلی کار دارد و روی آن «زوم» شده است! اخبار شفاهی و غیر رسمی در مورد کنترل شدید تمایلات معطوف به «سنبه» مردان را شنیده بودیم اما روایت رسمی اخیر در مورد«مفعول» و مأبون بودن یک عضو سابق و انتشاز آن، آخر خط انحطاط ایدئولوژیک و ورشکستگی سیاسی مدعیان اسلام «رحمت و رهایی» است.
حکایتی است سرعتی که در تند باد حوادث است و شعبده ها را بهم می ریزد و عربده ها را به «صدای مشکوک»ی که صاحبش هم همراه آن «در رفته» و دیگر نشانه ای از آن نیست، تبدیل می کند. همین دیروز، در فروردین دوسال پیش بود که یکی که نشانی خود را از «ام القرا» می داد و پشت یک اسم مستعار قایم شده بود، امده بود به هوادارن مقاومت آموزش تئوریک شناختن دوست و دشمن و خودی و غیر خودی بدهد و در این زمینه بساط شعبده و عربده راه انداخته بود که آنچه من(ایرج شکری) در انتقاد از عملکرد رهبری مجاهدین می نویسم انتقاد نیست و اصلا نمی توانم انتقاد بنویسم و آنچه می نویسم برای تخریب است و... و برای شیر فهم کردن هواداران مقاومت مثل می زد که آنچه عاطفه اقبال و اسماعیل وفا یغمایی و علی ناظر می نویسند از روی دلسوزی برای مجاهدین است، اما ایرج شکری هدف تخریب دارد و ایرادی هم نباشد اختراع می کند. حالا لشکر کشی علیه عاطفه را می بینیم و نارضایی های علی ناظر و اسماعیل وفا یغمایی را هم از عملکرد تبلیغاتی و لشکر کشی در برابر انتقاد را ضمن این که تئوریسان روش شناخت «خودی و غیر خودی» و آموزش آن به هوادران مقاومت، دیگر مدتی است که دنبال «حیات خفیف خائنانه» خودش رفته است و پیدایش نیست و نمی آید که«هواداران مقاومت» را در این بحثهای پیش آمده ارشاد بکند و بدانند که بالاخره حالا خودی و غیرخودی را چگونه تشخیص بدهند. حکایتی است این روزگار پرتلاطم که در آن دلقکها و بی بته ها و یاوه گوها، را خیلی زود به حاشیه پرت و بی مصرفشان می کند.
در مورد عملکرد مسعود رجوی در طول سه
دهه، او حتی حاضر به پذیرش یک مورد خطا نبوده و به یک مورد از انتقاداتی که
مطرح شده جواب سیاسی و درست داده نشده بلکه مساله با برچسب زنی و فحش و
پرخاش جواب داده شده است و در این مورد گفتنی زیاد است. من در مطلبی حرفهای
اخیر حضرت «سر» را مورد بحث قرار داده و چند مورد از ارزیابیهای غلط ایشان
را یاد آوری کرده ام که هنوز ناتمام است. طبیعی است که باید گفته ها و
تصمیمات رهبر را مورد ارزیابی قرار داد که تعیین کننده خط و سیاست و «بیابیا
گفتن» اوست. اما دو سه نفر با قلدرمنشی سه دهه است خود را «مبرا از مسئولیت»
می دانند و به جای جواب، کُر ارعاب راه می اندازند. این را مطلقا نمی شود
از سوی کسانی که مدعی اند «تنها آلترناتیو دموکراتیک» هستند و می خواهند
سرنوشت کشور را برای گذار به دموکراسی در دست بگیرند، پذیرفت. این روش
مردود است. پرداختن به خطاهای «سر» باشد برای بعد.
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود..
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد