تاریخ انتشار :19.06.2023
بحران رهبری
در جنبش سلطنت طلب، سبقت یاسمین پهلوی از رضا پهلوی!
مهرنوش موسوی

دو تا ارزیابی سیاسی میتواند ناظر بر توضیح چرایی تناقض میان دعوت
رضا پهلوی به آرامش و وحدت از سویی و قداره بندی یاسمین پهلوی و
عروجش در راس هولیگن های این جنبش وجود داشته باشد.
یکم اینکه بگوییم تناقضی وجود ندارد. حرفهای رضا پهلوی نمایش و شو
هست. از زیر به همسرش میگوید برو لیست اعدامیهای آتی چپها و
مخالفین نظام سلطنتی را ردیف کن. پایه این ارزیابی تیوری توطئه
است. نقطه ضعف همچین تحلیلی این است که حتی اگر فرض را بر این «
نمایش» بگذاریم، باز هم سوال این است که مگر قرار نبود رهبر سلطنت
طلبها رضا پهلوی باشد؟ خب نفس اینکه رهبر یک جنبشی از زیر یک
سیاستی را رد کند، اتخاذ یک سیاستی را از زیر به کسان دیگری واگذار
کند، یعنی ضعف استراتژیک. حتی اگر مبنا را شما تیوری توطئه هم
بگذارید و یاسمین پهلوی آتش به اختیار همسرش باشد، باید تحلیل
سیاسی بیاید و به ما بگوید چرا رهبری این جنبش قدرت اتخاذ این
هولیگنیسم را به اعتبار خودش ندارد؟ موانع سیاسی اجتماعی کدام است؟
باز هم در تحلیل به اینجا میرسیم که پس بین رهبری این جنبش و حرکات
و رفتار هولیگن هایش تفاوت وجود دارد؟ خب اونوقت این نقطه سر خط
سوال اصلی ماست. دلبر جانان من برده دل و جان من، برده دل و جان من
دلبر جانان من!
دوم یک ارزیابی تحلیلی درست است که از واقعیت و نه از تیوری توطئه
آغاز میکند. فکت چیست؟ فکت این است که دو روز بعد از اینکه یاسیمین
پهلوی دم از کشتن چپها میزند. با نفرت از نیروهای اپوزیسیون صحبت
میکند، رضا پهلوی در کنسرت لس انجلس میگوید به مخالف با دشنام
مواجه نشوید. این یعنی اختلاف! آیا این اختلاف برخورد در جنبش
سلطنت طلبی ریشه های حقیقی سیاسی اجتماعی دارد؟ به نظر من بله!
جریان چیست؟ رضا پهلوی طی دهسال اخیر به سمت خط مرکز در جنبش سلطنت
طلبی حرکت کرده است. علامت این تغییر سیاسی، گذاشتن تاج به زمین
است. اعلام کرده که من جمهوریخواهم. من کاری به پسوند رای مردم و
غیره ندارم. نفس اعلام همچون حرفی باعث کدورت آشکار یک لایه سلطنت
طلب اگرسیو و ساواکیها و خود شخص فرح پهلوی شد. این دیگر قابل
انکار نیست که رابطه مادر و پسر شکرآب شد. رضا پهلوی ارزیابی سیاسی
دارد که اعاده رژیم سابق ممکن نیست. به همین خاطر جمهوریخواه شد.
تا لااقل از این طریق شانس خود را امتحان کند. اتفاق مهمی که در
این وسط افتاد این بود که خط مرکز در مواجهه با انقلاب اخیر با
چالش روبرو شد. رگه رژیم سابقی ها و ساواکیها فشار آوردند که رضا
پهلوی روی موج انقلاب به عنوان شاهزاده سوار شود. جلو بیاید و در
مقام رهبری کننده اعتراضات به عنوان پسر شاه در بالکن صحنه سیاسی
برای مردم دست تکان بدهد. رضا پهلوی متوجه شد که اتفاقن این کار
اشتباه است. چرا که هیچ نشانه ای از اعتراضات داخل کشور دال بر
گرایش به سلطنت نبود. نه شعاری، نه پرچمی، هیچ علامتی نبود که بشود
این انقلاب را در چهارچوب اعاده سلطنت گنجاند. بدتر از همه اینکه
تظاهرات برلین نشان داد مردم پشتشان به رضا پهلوی است. مگر میشود
شما خودت را برای پادشاهی حتی برای ریاست جمهوری در ترشی انداخته
باشی، بعد یک عده بی نام ونشان مثل حامد اسماعیلیون صد هزار نفر
را به خیابان بکشانند، تو هیچ کاره باشی.
فشار اعتراضات و انقلاب باعث شد رضا پهلوی بیشتر سیاست خودش را
بچسباند. اتحاد و ائتلاف با بقیه. هم قد شدن با بقیه. یکی از افراد
هم قد یک جبهه متحد بودن، از زمره تحرکاتش بود. جریان هولیگن این
جنبش اما این را نمیپذیرفت. فشار سیاسی گذاشتند روی رضا پهلوی که
از ائتلاف خارج شود. طرح وکالت نماد کامل فشار جریان فاشیسم
آریامهری در درون ان جنبش بود. رضا پهلوی شروع به زیگزاگ زدن کرد.
آوردن اسامی افرادی که باید به ائتلاف بپیوندند، با هدف شکستن این
ائتلاف شکل گرفته بود. رضا پهلوی قدرت نمایندگی خط مرکز را زیر
فشار راست افراطی درون هوادارنش از دست داد. کمپین سازمانیافته ای
را از بیرون علیه افراد ائتلاف راه انداختند تا رضا پهلوی را بیرون
بکشند، ائتلاف را به شکست بکشانند. این جریان معتقد به احیای تمام
و کمال سلطنت با همه مخلفات ساواکی، اختناق آریامهری، شکنجه و
اعدام است. رضا پهلوی گاهی به این فشار پیوست، گاهی به این سمت خم
شد. قشنگ معلوم شد که از خودش هیچگونه کیفیتی برای رهبری ندارد،
بل، برآیند موجهای سیاسی درون هوادارنش او را راه میبرد.
زیگزاگهایی که میزد زیگزاگ میان خط مرکز و خط رادیکال افراطی بود.
عروج یاسمین پهلوی به عنوان سردمدار جریان افراطی مدیون این شرایط
است. حرکات و رفتار یاسمین پهلوی قبل از هر چیز به معنی سبقت از
رضا پهلوی است. شما در نظر بگیرید یک حزب سیاسی دارید که رهبرش
آقای ایکس میباشد. آقای ایکس معتقد است افق احیای سلطنت نمیگیرد.
باید رفت با بقیه نشست وگرنه عقب میمانیم. جامعه عوض شده. بدون من
رفتند تظاهرات صد هزار نفری راه انداختند. دو دهه علیه نفس انقلاب
کمپین کردیم، ملت با این وجود دست به انقلاب زدند. خط افراطی رژیم
سابقی ها نمیگیرد. باید لباس جمهوریت و انتخابات و تولرانس پوشید.
بعد از پایین این حزب، در حاشیه یکهو یک جریانی درست بر خلاف خط
رهبری، مدام کار دیگری میکند. علاوه بر اینکه الان این فراکسیون
رهبر و بلندگو هم دارد که در اتاق نشیمن رهبر این حزب نشسته است.
وقتی هم حتی اعضا این حزب به ایشان یاداوری میکنند که از همسرت
سبقت نگیر، شانه بالا می اندازد و میگوید نظرات من به او ربطی
ندارد
در حالیکه نفس وجود یاسمین پهلوی به عنوان رهبر
فراکسیون ساواکیها و بسیجیهای درون جنبش سلطنت طلب یعنی چلنج رضا
پهلوی. حتی فرح جرئت نکرد وارد این چلنج بشود. وقتی رضا پهلوی
اعلام کرد من جمهوریخواهم، طبق پروتکل در بیرون رفتار کرد، حالا
پشت صحنه دستش را پیچانده باشد ما خبر نداریم. یاسمین پهلوی بیخیال
پروتکل است. رسمن فراکسیون رضا پهلوی شده است.
اتفاقی که افتاده این است که حرکات یاسمین پهلوی یک سویه ضد چپ و
ضد دمکراسی و ضد آزادیخواهی دارد. یک سویه دیگرش عبور نرم از رضا
پهلوی است. فشار گذاشتن علنی فراکسیون ساواکیها روی رضا پهلوی برای
جابجایی سیاسی او از مرکز به سمت راست افراطی است. یاسمین پهلوی صد
درصد معتقد است که این پسر مامان عرضه ندارد. نمی فهمد. باید
کانفلیکت را از چنگش در آورد، به جای او رفت و ان را به نفع راست
افراطی حل کرد. به اعتقاد من این جدال خانوادگی نیست. حقیقی است.
هر جنبش سیاسی لایه های مختلف فکری دارد. اوضاع سیاسی جامعه باعث
میشود که صندلی زیر پای این یا آن لایه گذاشته شود.
انقلاب به نفع جنبش سلطنت طلب پیش نرفت. در خارج اینهمه قول دادند،
الان دول غربی زیر بغل خامنه ای را گرفته اند. کجا رفت وکالت گفتگو
با دولتمردان غربی؟ اوج گیری انقلاب باعث رونق خط مرکز در سلطنت
طلب شد. عقب رفتن موج انقلاب از یکسو و مماشات دول غربی زمینه
اجتماعی فراهم آورد به رضا پهلوی بتازند. درون جنبش سلطنت طلب یک
افقی جلو امده که میگوید علت شکست ما این بود که تو رفتی هم قد
بقیه شدی! جمهوریخواه شدی! منشوری را امضا کردی که تمامیت ارضی را
درونش رقیق کردند. برداشتند. تو مقصری!
عین این روند در جنبش ناسیونالیسم کرد هم شروع شده است. در جنبش
ناسیونالیسم کرد عبدالله مهتدی باید جواب بدهد که نتیجه نشستن با
لایه های دیگر جنبش راست چه بود؟ در جنبش ناسیونالیسم کرد هم
میتواند یک فراکسیون افراطی مشابه یاسمین پهلوی شکل بگیرد که روند
اوضاع را جور دیگری می بیند.
یک دلیل بسیار مهم فشار راست افراطی درون سلطنت طلبان روی رضا
پهلوی، سکوت بقیه راستهاست. سکوت مسیح علینژاد، سکوت حامد
اسماعیلیون، سکوت عبدالله مهتدی، سکوت شیرین عبادی، مشروطه خواهان
و جمهپریخواهان، باعث شد که صندلی نقد رضا پهلوی را یک جریان
اولترا راست هولیگن از درون هوادارن خودشان اشغال کند. میدانید مثل
چیست؟ در آلمان حزب محافظه کار اینجا که رهبر راست جامعه آلمان بود
و هلموت کهل معتقد بود امکان ندارد اپوزیسیونی از سمت راست این حزب
سبز شده و دارای وجاهت بشود، اتفاقن چونکه صندلی نقد اسلام سیاسی
را پر نکرد، از کنار دستشان یک جریان فاشیست افراطی سبز شد که با
نقد اسلام و مسلمین و خارجیها موقعیت را برد. الان حزب آ اف دی
آلمان گروه فشار حزب محافظه کار است. گروه فشار در بغل دست هر
رهبری در هر جنبشی، علامت خالی گذاشتن یک صندل نقد مهم است. حزب
محافظه کار اینجا با اسلامیها ساخت. مدام سازش پشت سر سازش، کنار
دستش یک گروه افراطی بالا آمد که اول با همین حرکات یاسمین پهلوی
شروع کرد، بعدن رسمن برای فاشیسم حزب ساختند. فقط تنها فرقش این
است جنبش سلطنت طلب حزب سیاسی ندارد. خود یاسمین پهلوی هم آویزان
موقعیت رضا پهلوی است.
وجود یاسمین پهلوی و فراکسیون هولیگن ها یعنی شکست رضا پهلوی، افول
خط مرکز و رادیکالیزه شدن جنبش سلطنت طلب.
شاه در جمهوریهای غرب اعتبار اخلاقی ندارد بویژه که در ایران فاسد
و مستبد هم بوده است. اینرا را اقای رضاپهلوی فهمیده است و بهمین
دلیل ترجیح میدهند که گاهی عنوان جمهوری را بخود اختصاص دهند. اما
این اختصاص از حدود ۱۰ سال پیش مطرح و پیشنهاد میشود. بخاطر دارم
یکی ار فعالان که از نام جمهوریخواه و سکولاریسم هم استفاده میکند
بعد از مدتی کلنجار با جنبش سبز موسوی، ناگهان خود را سبز سکولار
نامید و گروهی را با این نام تشکیل داد. این فرد قدمی پیش گذاشت و
آقای رضا پهلوی را حدود دوازده سال پیش به سرمایه ملی ملقب کردند.
شاید، هربار که حاج اقا حضور " شاهزاده" شرفیاب می شد بیشک مضرات
جناح ساواک نشان و راست افراطی را پیرامون " شاهزاده" گوشزد
میکرد، بویژه که حاج اقا در پادشاهی انگلیس مدتی دانشجو یک رشته
علوم انسانی یا ادبی بوده ولذا به کشف جدیدی در علم سیاست فائق
آمده که بلعه چشم ما روشن که تفاوتی بین جمهوری و مشروطه سلطنتی
در محتوا نیست!
این کشف منحصر بفرد در علم سیاست به مذاق رضا پهلوی
که گویا در جمهوری آمریکا لیسانس علم سیاسی دارد خوش آمده، بطوری
که بر خلاف تفکیک مطلق آن در علم سیاست در دو قطب متضاد : چون
جمهوری نماینده مردم برای مدتی معیین است و سلطنت ودیعه ای است
الهی به فردی به دلیل ژن برتر. اقای رضا پهلوی این کشف حاج آقا را
بارها تکرار کرده و حتی خود را مجاز میدانند بر خلاف کاسه های
داغتر از اش مانند امیر طاهری، تقیزاده، ... و گرو های راست
افراطی پیرامون خود از این تعریف من درآوردی حاج اقا تا مرحله آتی
استفاده کنند. من خانم یاسمین و حتی فرح پهلوی را از نظر سیاسی و
رهبری در حدی معتبر نمی بینم که الترنتیوی در برابر خیل جمهوری
خواهان باور مند به تز حاج آقا باشند.
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|