مقاله

 

 

تاریخ انتشار :31.01.2023

ننه سکینه و داستان وکالت !

نویسنده ناشناس

 

سکینه خانوم اگر چه که سنی ازش گذشته بود ولی ماشاءالله خوب مونده بود.بچه‌های محل هر بار به خونه‌اش می‌رفتند و اون هم با تنقلات و هم با قصه‌ها و خاطرات شیرینش ازشون پذیرایی می‌کرد.ماشاءالله زن دنیا دیده و فهمیده‌ای بود و برای اهل محل مادری بود واقعا.خیلی وقتها زنهای محل خونه‌اش جمع می‌شدند و با هم اختلاط می‌ردند.


این اواخر یکی از خانوم‌هایی که سرش بو قرمه‌سبزی -البته با ماهی!!- می‌داد ازش پرسید: "خاله سکینه بالاخره نگفتی به این کمپین وکالت جواب بله رو بدیم یا نه؟


سکینه خانوم ناگهان اخمش تو هم رفت و با عصبانیت گفت:"اصلا این کارو نکنین... اصلا.. ابدا" (البته این جملات رو بر خلاف همیشه خیلی تند و عصبی گفت به حدی که به زنهای محل برخورد)
مدتی سکوت سردی بر مجلس حاکم بود و کسی چیزی نگفت تا این‌که یکی جرات کرد پرسید مشکلش کجاست؟


سکینه خانوم که متوجه اوضاع شد اخمهاشو وا کرد و مثل همیشه با صدایی مهربون جواب داد:


"۶۰ سال پیش که من هنوز ۱۰ سالم بود و به شدت بازیگوش بودم یه روز از بازی به خونه برگشتم که دیدم مامانم و چند تا از خانومهای محل با هم می‌گن و می‌خندن و تا منو دیدن خنده‌شونو خوردن. فهمیدم که چیزی رو از من پنهان می‌کنن.


دو شب بعد که یکی از همون همسایه‌ها با شوهر و آقا جواد پسر ۲۲ ساله‌شون واسه خواستگاریم خونمون اومدن متوجه خنده‌های اون روزشون شدم..


من که هنوز چیزی از ازدواج نمی‌فهمیدم از مادرم پرسیدم: "یعنی قراره که چی بشه؟"مادرم سرمو بوسید وگفت:"هیچی عزیزم. هر وقت که عاقد گفت: "وکیلم؟" تو باید بگی:"با اجازه پدر و مادرم و بزرگان مجلس بله!"


خلاصه ازدواج کردیم و ماشاءالله آقا جواد از همون اول نشون داد که حریف قدریه و تا صبح ول کنم نبود!!
در عین حال اخلاق هم نداشت و دریغ از گفتن یک کلمه‌ی عزیزم در قبل و بعد ماجرا!!


اولین باری که به مادرم با کلی خجالت شکایت کردم که "مامان! من دیگه از این وضع خسته شدم.مادرم بدون تعارف تو چشمام زل زد و گفت:" مگه داره کار غیر شرعی می‌کنه؟روزی که به عاقد بله رو می‌گفتی باید فکر این روزو می‌کردی! حالا هم چشم سفیدی رو کنار بذار و براش حسابی زنیت کن تا سرت هوو نیاره!"


خلاصه؛ ۳۰ سال تا تونستم براش زنیت کردم و اون هم ماشاءالله خوش اشتها بود خدا بیامرز سر همین موضوع جونشو گذاشت و جون منو خلاص کرد!


تازه مدتی داشتم نفس راحت می‌کشیدم که انقلاب شد و یک بار گفتند که بیایید و به جمهوری اسلامی "رای آری" (همون بله‌ی خودمون) بدین!


گفتم :خب! بعدش چی می‌شه گفتند:"اونوقت اونها می‌تونن شما و کشورتونو اسلامی بکنن!"


راستش رو بخواین از کلمه‌ی "بکنن" خاطره‌ی خوبی نداشتم ولی اونها برام توضیح دادند که این "بکنن" با اون "بکنن" فرق داره فراموش نکن که قراره این کار "اسلامی" باشه و تو که با اسلام مشکلی نداری؟


گفتم :"چه مشکلی؟"


همین شد که یک بار دیگه "بله" رو گفتم و به آخوندها وکالت دادم.


من احمق چی می‌دونستم که این بار با دست خودم اجازه دادم که نه تنها منو بلکه کل مملکت و آینده‌شو "بکنن" اون هم از نوع "اسلامی!"
حالا هم که یه عده دوره افتادن که بیاین به شاهزاده وکالت بدین. اون قول داده که شما رو "آزاد بکنه!خلاصه خود دانید!


هر کی از شما دوست داره بره وکالت بده که "شاهزاده اونو آزاد بکنه!"


من یکی دیگه بسمه نه وکالت می‌دم که "منو شرعا
تو سایه خدا بکنه" نه اجازه می‌دم منو "اسلامی بکنه" و نه اجازه می‌دم که منو "آزاد بکنه!" وکالت بی وکالت.


همین!

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد