تاریخ انتشار :19.04.2025
سلطنت ایرانی !
طهمورث زمانی

زال ممد های عرصه سیاسی ایران :
رد پای زال ممد ها و اراذل و اوباش و قوادان و جاکشان و دزدان و
پولشویان در تشکیل احزاب سیاسی در ايران.
نیمه ی دوم سلطنت مظفرالدین شاه، همزمان بود با پر و بال گرفتن
انجمنهای مشروطه خواهی که به طور مخفیانه فعالیت می کردند و از
تساهل و تسامح رواج یافته از سوی شاهِ نرمخو برای ترویج عقاید و
افکارشان بهره می بردند. در این دوره، شمار زیادی از این انجمنها
در تهران و شهرهای بزرگ دیگر پدید آمدند که تنها نام و نشان برخی
از آنها به ما رسیده است و ساختار و نحوه ی عملکرد بیشترشان به
دلیل مخفیانه بودن طبیعتشان هرگز فاش نشده است.
مهمترینِ این انجمنها تا سال 1283 خورشیدی، یعنی دو سال پیش از
امضای فرمان مشروطه، به قرار زیر بودند:
1-مجمع آدمیت2- انجمن مخفی 3- انجمن ملی 4- فرقه ی اجتماعیون-
عامیون 5- کمیته ی انقلابی.
سابقه پیدایش احزاب و گروههای سیاسی در ایران به بعد از دوران نهضت
مشروطه بازمیگردد. درواقع در دومین دوره مجلس شورای ملی، افرادی
نظیر تقی زاده و دهخدا تحت تاثیر مشاهدات خود در کشورهای دیگر به
فکر ایجاد احزاب سیاسی افتادند و با تقلید از عنوان«سوسیال
دموکرات» حزب «اجتماعیون،عامیون» را به عنوان اولین حزب رسمی در
ایران برپا ساختند.
با آغاز مشروطه و مجلس، احزاب نیز ظاهر شدند. حزب «اجتماعیون
عامیون، اجتماعیون اعتدالیون، حزب اتفاق و ترقی و جمعیت
ترقیخواهان هر کدام بنا به ضرورتی در مدت برقراری مجلس دوم شکل
گرفتند و فراکسیون پارلمانی و روزنامه حزبی و بعضا مرامنامه و
نظامنامه خود را بهوجود آوردند.
قبضه قدرت به دست رضاشاه و تشکیل سلسله پهلوی، آغازی بود برای
پایان مشروطیت در کشور . رضاشاه بهتدریج با قلع و قمع همه
شخصیتها و حرکتهای مخالف در مرکز و گوشه و کنار کشور، از جمله
رجال ملی یا مقتدر و به زیر سلطه درآوردن کامل مجلس و مطبوعات،
باعث شد زمینه و میدانی برای تداوم یا ظهور احزاب و تشکلهای سیاسی
و نخبگان و سرآمدان فعال وجود نداشته باشد.
پس از یک دوره طولانی رکود سیاسی و حزبی (دوره سلطنت پهلوی اول) و
در پی اشغال ایران و سقوط رضاشاه، دوره دوم تحزب در ایران آغاز شد.
اشغال ایران در شهریور 1320 به وسیله متفقین و سقوط دیکتاتوری
رضاشاه دگرگونی عمیقی در شرایط اجتماعی کشور به وجود آورد و زمینه
ظهور و فعالیت سیاسی احزاب و گروههای بسیار متعدد و متنوع را
فراهم آورد.
تاریخ فعالیت احزاب سیاسی در دوران پهلوی دوم را میتوان به
دورههای مختلفی تقسیم کرد: مقطع شهریور 20 تا 32 که فعالیت احزاب
نسبتا آزاد بود، بین سالهای 32 تا 36 که شاهد سرکوب احزاب و شکل
گیری نظام دو حزبی فرمایشی هستیم، بین سالیان 39 تا 42 که شاهد
فعالیت کنترل شده گروههایی مانند جبهه ملی میباشیم و در میانه
سالهای 42 تا 54 که شاهد فعالیت نظام دو حزبی دولت ساختهایم و در
نهایت از 54 تا پیروزی انقلاب که نظام حزبی در ایران به صورتی تک
حزبی در میآید.
مروری بر این مقاطع نشان میدهد در فاصله کودتای 28 مرداد تا
پیروزی انقلاب شاهد تلاش شاه برای تشکیل نظام دو حزبی دولت ساخته
هستیم. روندی که در آن یکی از احزاب باید نقش حزب حاکم و دیگری حزب
منتقد را بازی میکرد. هرچند افرادی که در این دو حزب فعالیت
داشتند(حزب حاکم اول ملیون و بعد ایران نوین و حزب منتقد حزب مردم)
از افراد معتمد شاه بودند اما با این حال او همواره سعی میکرد تا
فعالیت آنها بیشتر از حدودی که تشخیص میداد فراتر نرود.
در دوران حکومت پهلوی اول و دوم تمام نماد های مشروطه یا تعطیل شد
و یا به صورت مضحکی اجازه ادامه حیات یافتند
رضا خان، مجلس را طویله مینامید و نمایندگان مجلس در حکومت این
پدر و پسر به مشتی مفلوک متملق توسری خور تبدیل شده بودند که از
خود رای و اراده ای نداشتند.
نمایندگان مجلس منتخب و دست چین شده پلیس سیاسی رضا خان بودند و
ساواک .
مطبوعات تحت سانسور شدید تبدیل به روزی نامه هایی شده بودند در
مداحی شاه .
در چنین معرکه ای که روزنامه نگاران راستین و صاحب فکر خانه نشین
شده بودند اراذل و اوباشی چون شمس قنات آبادی و عباس شاهنده، صاحب
امتیاز روزنامه بودند و لاطائلات و مهملات به خورد مردم میدادند .
قوادانی چون زال ممد از بزرگ جاکشان معروف قلعه قجر ها و بانو ملکه
اعتضادی از فاحشگان معروف خیابان جمشید حزب درست کرده و یکه تاز
عرصه سیاست شده بودند.
زال ممد و ملکه اعتضادی، بنیان گذاران "حزب ذوالفقار" و از رهبران
و گردانندگان آن حزب بودند ، حزبی که در ۲۶ خرداد سال ۱۳۳۱ با
همياری و همکاری عدهای از کسبه و طوافان ميدان بارفروشان، لاتها،
باجگیران، جاکش ها، فواحش و با حمایت آیتالله کاشانی و عضویت
اردشیر زاهدی، شعبان جعفری، طیب حاجرضایی، محمود مسگر و حسین
رمضونیخی ومصطفی دیونه در محدوده خيابان مولوی تاسيس شد و اکثر
اعضای آن نيز از طرفداران طيب و شعبان جعفری بودند. ملکه اعتضادی
برای جلب حمایت و کسب اجازه از آیتالله کاشانی در ملاقات با
کاشانی با چادر پيش او رفت. کاشانی به او گفت: دخترم کار تو ترویج
راه حق است و دعای من پشت و پناهت وامیدوارم در راهت که راه حق است
پيروز بشوی.
ملکه گفته بود: "آيا انتطار داريد که من از دريا بگذرم و پاهايم
خيس نشود؟"میدانم که در این راه باید دوش به دوش مردان و در تماس
با آنها باشم، از این رو نمیتوانم حجاب خود را اینگونه که اکنون
در محضر شما نشستهام رعایت کنم. آیتالله لبخندی زده و میفرماید،
شما ذوالفقار اسلام هستید.
او اداره تظاهرات بر علیه مصدق را برعهده گرفت و تظاهر کنندگان او
را روی دست بلند کرده، ملکه اعتضادی در حالی که قاب عکسی از شاه در
دست داشت، روی دست مردان با صدای بلند جاويد شاه میگفت.. در زمانی
که رادیو به دست کودتاگران افتاد، خبر کودتا اینگونه پخش شد:
الو، الو، اینجا تهران!
الو ،الو،اینجا تهران
مردم خبر بشارت آمیز، خبر بشارت آمیز!
چند دقیقه دیگر سرلشگر زاهدی، نخست وزیر، پیام شاهنشاه را برای شما
قرائت می کند:
مردم شهرستان های ایران بیدار و هوشیار باشید. مصدق خائن فرار
کردهاست. هزاران نفر را امروز مصدق خائن به مسلسل بستهاست.
مردم شهرستانها، من که با شما سخن میگویم میراشرافی، نماینده
مجلس شورای ملی هستم. مردم، امروز در تهران، ملت قیام کرده و خانه
مصدق، روزنامه اطلاعات، روزنامه کیهان، روزنامه باختر را آتش
زدهاند. مردم، حسین فاطمی را قطعه قطعه کردند.
کمتر کسی میداند زمانی که این صدا از رادیو در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲
پخش شد، زنی که پشت سر میراشرافی نمایندهی مجلس شورای ملی فریاد
زد: «جاوید شاه» چه نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران داشت.
«ملکه اعتضادی» زنی، با ظاهری آراسته، معشوقهی افسران و درباریان
شاهنشاهی بود. ملکه اعتضادی همیشه موقعيتهای مناسب و رجال مرفه و
متمول را همراهی میکرد و حتی زمانی معشوقه سرلشگری زاهدی بود؛
ملکه اعتضادی که در پسزمینه و لابلای خبرهای جنجالی و سياسی روزِ
مطبوعات، چهرهی محبوب و پرحاشیه زمانهی خود بود، «مو طلايی» نام
گرفت و چنان شهرتی برای خود دستوپا کرد كه پرخوانندهترين
پاورقیهای مطبوعات دهه ۳۰ و ۴۰ را به خود اختصاص داد. همان
داستانهای عامپسند حسینقلی مستعان كه با عنوان «مو طلایی شهرما»
در تهران مصور به چاپ میرسید.
پا گرفتن «قلعه» و یا همان «شهر نو» بدون شک مرهون حضور ملکه
اعتضادی بود. «شهر نو» منطقهای در تهران که با حصاری از محلههای
مجاورش چون قلعهای جدا شدهبود، ۱۳۵ هزار متر مربع مساحت داشت و
مرکز تجمع تنفروشان، قاچاقچیان و معتادان بود و در عین حال در
اطراف آن دهها کافه، سینما، کاباره و تماشاخانه از جمله کابارهی
مشهور شکوفه نو مستقر بود.
ملکه اعتضادی در روز کودتای ۲۸ مرداد، چهارهزار و پانصد نفر(۴۵۰۰)
از روسپیان شهر نو را به خیابانها آورد.
ساعت ۸ صبح روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ اوباش از اقصی نقاط تهران به
خیابانها ریختند و عملیات آغاز شد. دستهای که غالباً با چوب و
چماق راهی خیابانها شدهبودند جلوی ماشینها را میگرفتند و آنها
را مجبور به روشن کردن چراغها و قرار دادن عکس شاه روی شیشه
اتومبیل میکردند. بعد از رسیدن جمعیت به خیابانهای نادری و شاه
آباد عدهای از زنان شهرنو به سرکردگی ملکه اعتصادی به آنها
پیوستند. روسپیان، در حالی که عکس شاه را در دست داشتند به تحریک
بیشتر آشوبگران پرداخته و ملکه اعتصادی که چادر به کمر بسته بود،
بر روی جیپی ایستادهبود و به تهییج بیشتر جمعیت میپرداخت و
چاقوکشها را تحریک میکرد که با زدن شاهرگِ مخالفان شاه هر یک از
زنان شهر نو را که میخواهند، برای خود انتخاب کنند و با معرکهای
که ملکه اعتضادی برپا کرد چند هزار نفر بیکاره به دور آنها جمع
شدند و بر تعداد آشوبگران افزوده شد. چنان که خود کرمیت روزولت،
عامل کودتا دربارهی نحوهی ورود این گروه از زنان معتقد است:
" عدهای زنهای ولگرد، چاقوکش و متخلفین با دریافت ۵۰ تومان حاضر
به شرکت در این برنامه شدند، اما آنچه مسلم است این گروه از زنان
بدکاره صرفاً مهرهای در دست خانم رئیسها بودند."
روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه دستور از بالا بود،
تسخیر رادیو با درایتترین حرکت کودتاچیان بود و به سرکردگان
اعلام شد که تظاهرکنندگان را به سوی تصرف رادیو هدایت کنند، چرا که
تصرف رادیو نه تنها بر موفقیت در پایتخت مهر تایید میزد، بلکه در
همراه نمودن سایر شهرها به دولت جدید موثر میشد و سرانجام پیام
کودتا پخش شد؛ میراشرافی پشت بلندگو و در کنارش ملکه اعتضادی و
دیگران!
زاهدی همانجا سخنرانیای مبنی بر سقوط حکومت مصدق و برنامههای
آینده خود در پست نخستوزیری ادا کرد و بعد از آن این ملکه اعتضادی
بود که به سخنرانی بر علیه مصدق و تعریف و تمجید از شاه پرداخت و
این ملغمه تا ساعت ۱۶:۳۰ روز ۲۸ مرداد در ساختمان رادیو ادامه
یافت. (نکته جالب اینجاست که هیچ سند و یا صدایی از ملکه در
اینترنت و آرشیو رادیو موجود نیست و فقط صدای میراشرافی نماینده
مجلس ملی در دسترس است)
گروهی از اراذل و اوباش با همراهی زنان شهرنو به سمت شمال شهر و
تسخیر منزل مصدق به راه افتادند و در میانه راه به غارت چندین
ساختمان دولتی و همچنین چند دفتر روزنامه از جمله باختر امروز و
دفتر مرکزی حزب ایران که جزوه طرفداران مصدق بود پرداختند.
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر جمعیت اراذل واوباش خود را به خیابان کاخ
رسانده و به سمت منزل مصدق هجوم بردند و با مقاومت اندک گارد
محافظین مصدق، به خانه رسیدند. ساعت هنوز ۸ شب هم نشدهبود که منزل
نخست وزیر مورد غارت اوباش و اهالی شهرنو قرار گرفت، به طوری که
حتی شیرآلات آب، کاشیها و سیمهای برق را غارت کردند.
مصدق که با اصرار اطرافیان به خانه مجاور رفتهبود، در نهایت خود
را تسلیم دولت زاهدی کرد. کودتای ۲۸ مرداد نتیجه اتحاد لات و
فاحشهها بود. در کنار شعبون بی مخ، این شهرنوییها بودند که
توانستند جماعتی را با خود همراه کنند و خیابانهای خالیِ قلب
پایتخت را در عرض چندین ساعت بگیرند.
عاملین کودتا، از زاهدی که به نخستوزیری منصوب شد، تا اوباش و
فواحش، هر یک به نحوی به پاداش خود رسیدند. با نفوذ ملکه، اهالی
شهرنو مورد التفات جناب نخست وزیر زاهدی قرار گرفتند چنانچه زاهدی
در ۳۱ مرداد به دیدار اهالی جنوب شهر تهران رفت و قول مساعدت و
بهبود اوضاع زندگانی آنان را داد.
در روزهایی که دکتر محمد مصدق را در دادگاه محاکمه میکردند، کسانی
به عنوان تماشاچی به دادگاه میرفتند که مجوز شرکت در آن را
داشتند. در یکی از همین جلسات، ملکه اعتضادی هنگامی که دکتر مصدق
باشور سخن میگفت و دستهای مرتعشش را حرکت میداد، از جا برخاست و
با صدایی بلند، رو به دکتر مصدق گفت: "پیرمرد سیاسی که مملکت را به
پرتگاه سقوط کشانده، نباید در دادگاهی که به خیانتهای او رسیدگی
میکند، بترسد و بلرزد."
دکتر مصدق، رو به عقب برگرداند و گفت:
"خانم! منارجنبان اصفهان، قرنهاست میلرزد و هنوز پابرجاست."
حالا تنها ردی که از ملکه اعتضادی وجود دارد این است که، پیش از
انقلاب به اسراییل گریخته و همانجا درگذشت.
کتاب «اعترافات من» ، داستان زندگی و خاطرات ملکه اعتضادی است که
نسخه اندکی از آن موجود است. در تاریخ وقتی از کودتای ۲۸ مرداد یاد
میکنند، شعبان جعفری (شعبون بیمخ)، یا طیب حاج رضایی و هفت کچلون
را بیشتر به خاطر میآورند، تا ملکه اعتضادی. اما بیشک اگر نقش
ملکه بیشتر از هیچکدامشان نبودهباشد، کمتر هم نیست. زنی که ۴۵۰۰
روسپی را به طرفداری از کودتا و شاه به خیابانها آورد.
پس از انقلاب امثال زال ممد را در تمام ارکان لشکری و کشوری
میتوان پیدا کرد، افرادی نظیر سردار رادان و سردار قالیباف و
سردار سلامی ادامه دهندگان راه زال ممد هستند در صحنه سیاسی نظامی
ایران.
از نوادگان زال ممد میتوان به اوباشی با نام ناصر پولی در کانادا
اشاره کرد که با همکاری با سپاه و دلالان پاکستانی به پولشویی و
جابجایی پول برای رژیم و آقازاده ها مشغول است و از این راه همچون
دزدان و اختلاس گرانی که یکشبه به ثروت میرسند، صاحب ثروت و
مکنتی افسانه ای شده.
این زال ممد که سوادی کمتر از ابراهیم رئیسی دارد و فارسی را به
درستی قادر به تکلم نیست در کانادا با صوابدید سپاه حزبی فاشیستی و
به اصطلاح ناسیونالیستی به نام حزب پرشیا به راه انداخته تا عظمت
دوباره پارس ها را به آنها بازگرداند.
توجه داشته باشیم این زال ممد ترک دهات ممقان است ولی حزبی پرشیا
برای پارس ها تاسیس میکند.
جوامع استبداد زده بستر مناسبی است برای رشد جاکشان و دزدان و
قوادان و متملقان و بی پرنسیب ها که برای پول حتی پستان مادر خود
را نیز گاز میگیرند.
...............................
حکومت پادشاهی ،از نوع ایرانیش ،مسخره ترین
وعقب مانده ترین نوع حکومت است که از گذشته های دور به جا مانده و
مضحک ترین بخش آن وراثت حکومت است.
برای به ارث بردن شاهی و شاه شدن، هیچ گونه علم و هنر و فهم و
شعوری لازم نیست فقط کافی است پسر فلان خونریز جنایتکار باشی.
سیستمی ابلهانه و غیر معقول و مطرود در دنیای کنونی که حاج ممد
دوهزار و پانصدمین سالش را در ایران با افتخار جشن گرفت، حاجی
سیستمی را ستایش میکرد که مردم در آن نقش رعیت داشتند و جان و مال
و هستی شان متعلق به یک نفر بود .
یک سیستم بدوی و متعلق به دوران بربریت و دوران تاریک تاریخ بشر.
جالب است که امامت در تشیع هم تقلیدی است از همین سیستم.
امام که میمیرد، شخص شایسته ای لایق رهبری نیست، رهبر باید پسر
بزرگ امام قبلی باشد و همین کافی است.
جانشین حسین، امام سجاد میشود که هیچ چیز مثبتی در زندگی اش
نمیتوان یافت، نه جنگجو بود و نه عالم و نه مست و نه هوشیار.
جانشین سجاد امامی میشود که از فرط چاقی در عرب به بقر ( گاو)
مشهور بوده.
زندگی مظفرالدین شاه قاجار یکی از پادشاهان قاجار خیلی شیبه شازده
خودمون بود ، بیچاره سالها منتظرالسلطنه و در انتظار پادشاهی بود .
انسانی همچون شازده، علیل المزاج و جبون و ترسو و شدیدا خرافی .
این که شازده فرموده من برای پادشاهی آموزش دیده ام، بهتر است
نگاهی داشت باشیم به آموزش های مظفرالدین شاه و شازده در دوران
ولایتعهدی و بیان داستانهایی از ادب و تربیت این دو موجود مفلوک.
داستان زیر سرگذشتی است به نقل از تقی زاده، اندر احوالات شازده
مظفرالدین میرزا.
در کتاب «چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد» نوشته
"محمدعلی همایون کاتوزیان" در مقاله نخست درباره محمدعلی
جمالزاده حکایت جالبی نقل شده است.
کاتوزیان از قول جمالزاده میگوید که زمانی جمالزاده در سفارت
ایران در برلین کار میکرد. روزی «فلانالسلطنه»ای (توضیح خان
بالا، منظور عبدالعلی صدیق السلطنه است) به عنوان سفیر جدید آمد
آلمان. فلانالسلطنه به جمالزاده میگوید شنیدهام شما
نویسندهاید.
نامهای به مرکز بنویسید برای ارسال مبلغی برای خرید ذغال .
جمالزاده میگوید چند روز پیش من به زیرزمین رفتم و انبار ذغال پر
بود، چی شدند ذغال ها . فلانالسلطنه مانند باروت منفجر میشود و
میگوید: تو میخواهی مچ مرا بگیری و به من تهمت دزدی میزنی ؟
بعد شروع میکند به هتاکی و فحاشی از جمله این که شما «زاده»ها
میخواهید جای ما «دوله»ها و «سلطنه»ها را بگیرید اما این آرزو را
به گور خواهید برد. جمالزاده هم در همان حال، بیتوجه به او از
اتاق خارج میشود و استعفایش را مینویسد و دیگر به سفارت
برنمیگردد.
نکتهی جالب در اینجاست. چندی بعد، سید حسن تقیزاده میآید پیش
جمالزاده و خاطرهای را تعریف میکند بدین مضمون:
زمانی که ما با سرعت طاقتفرسایی قانون اساسی مشروطه را مینوشتیم
شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مُرد. ما
میترسیدیم که پیش از این که شاه (و به تأسی از او - محمدعلی
میرزا) قانون اساسی را بپذیرند و امضا کنند مظفرالدین شاه بمیرد و
پسرش هم هرگز قانون اساسی را تایید نکند. پس من که تقیزاده باشم
با «میرزا محمدعلی خان تربیت» به دیدن پزشک انگلیسی- اسکاتلندی شاه
رفتیم.
نگرانی خود را صریحا به او بازگفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را
تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد.
دکتر شاه جواب داد:
شاه بیمار نیست اما بینهایت ضعیف و علیل است به خاطر این که در هر
کاری ناپرهیزی و زیادهروی میکند. از جمله، این پسره عبدالعلی هر
روز در زیر کرسی پهلو شاه مینشیند و در چند نوبت آلتش را مالش
میدهد تا حالت انزال به او [=مظفرالدین شاه] دست دهد. من [پزشک]
هرچه میگویم این پسره عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمیبخشد.
جمالزاده میگوید تقی زاده به من گفت آن پسره عبدالعلی همین
«فلانالسلطنه» است!
این وظیفه آلت مالی در زیر کرسی در دربار شازده فکر کنم بر عهده
امیر طاهری و علیرضا اعتمادی و بر و بچه های تلویزیون من و تو
باشد.
رحیم علی خرم که سالها به علت نزدیکی با تاج الملوک با دربار
ارتباط داشت. در کتاب خاطراتش که توسط عباس شاهنده روزنامه نگار
معروف نگارش یافته در مواردی چند اشاره دارد به تفریحات شازده در
دربار.
در کتاب آمده است، از میان غذاها ،شازده به فسنجون و آلبالو پلو
علاقه وافری داشت و از میان میوهها به میوه های هسته دار ، خصوصا
علاقه زیادی به گیلاس داشت وچون تربیت درستی نداشت هربار گیلاس و
یا میوه هسته داری میخورد هسته آن را بطرف مهمانان پرتاب میکرد و
آن بینوایان هم میبایست لبخند بزنند و این کودک لوس و بی تربیت را
تحمل کنند.
از همه بدتر رفتار شازده با امیرعباس هویدا بود،
هویدا که بعداز برکناری از نخست وزیری، از مرداد سال ۵۶ به سمت
وزیر دربار مشغول به کار شده بود همیشه وسیله تفریح شازده بود و در
بیشتر موارد اردشیر زاهدی که نفرت زیادی از هویدا داشت، محرک شازده
در این کارها بود.
از تفریحات شازده آن بود که جلوی میهمانان بوی بد از خود صادر
میکرد و آن را به هویدا نسبت میداد و هویدای بیچاره را خجالت زده
میکرد و گاه این شوخی در جلوی میهمانان آنقدر ادامه داشت که شاه
را هم عصبانی میکرد.
یک بار نیز اردشیر زاهدی که صحنه گردان این شوخی زشت بود ودر اتاق
بوی بدی پیچیده بود، لگدی به طرف هویدا پرتاب کرد و گفت تو با این
کون گشادت ۱۴ سال نخست وزیری کردی.
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|