دگردیسی تاریخی در
ماهیت جنبشهای اعتراضی
عطا هودشتیان

یادداشتی کوتاه بر نظرات آقای مهدی خلجی در باره جنبش سبز، در صدای آمریکا
پذیرش تنوع خواسته های سیاسی مردم، تاکید بر حفظ مواضع نیروهای سیاسی و
پابه پای آن، تلاش برای گفتگو میان آنها و خروج از توهم "اتحاد همه نیروها"،
ضرورت تدقیق مواضع جنبش سبز و خروج فوری از ابهامگویی و پرده پوشی مواضع
راهبران جنبش سبز، و نیز شهامت روشنفکران در ارائه نظرات خویش، نکات قابل
توجه و پذیرش در نظرات آقای خلجی در گفتگوی اخیر ایشان میباشند. بااینحال،
برخی دیگر از تحلیل های ایشان درباره جنبش سبز جای بازنگری دارد. انتقاد
اصلی وی از جنبش سبز بر سه کمبود، یعنی "ایدئولوژی، سازماندهی و رهبری"
استوار می باشد. وی برآن است که دلیل شکست این جنبش نیز، همانا برخاسته از
همین سه کمبود است. تاکید میکند: اگر جنبش سبز و حتی جنبش اصلاحات در دوران
خاتمی نتوانست پا بگیرد، بخاطر وجود این سه کمبود است. میگوید: "مبارزه
سیاسی نیازمند تفکر منسجم، سازماندهی دقیق و برنامه ریزی دور اندیشانه"
است؛ که جنبش سبز اساسا یک جنبش نبود، بلکه تنها "یک جریان احساسی و هیجانی
بود"، زیرا از این سه عامل، یعنی برنامه جایگزینی، سازماندهی دقیق و رهبری
واقعی بی بهره بود.
البته بی تردید برخورداری از این سه عامل، امتیاز برجسته هر جنبش اعتراضی
است. با اینحال، آیا یک جنبش بدون این ویژگی ها نمی تواند آغاز گردد، گسترش
یابد و بتدریج - در روند تکاملی اش – برنامه، سازمان و رهبری خود را بیابد؟
و آیا علت شکست یا عقب گرد جنبش سبز این سه کمبود بود؟ دلایل شکست یا عقب
گرد جنبش سبز بیشک بسیارند و مقصود ما در این یادداشت کوتاه، برنمایی آن
دلایل نیست. در جای دیگری جوانبی از آنرا گشوده ایم . بلکه در اینجا درباره
ماهیت جنبش سبز خواهیم گفت.
دگردیسی جدید تاریخی
اگر خوب بنگریم در می یابیم که سه مشخصه جنبش اعتراضی مورد نظر آقای خلجی،
امروزه دیگر در غالب کشورها، کارکرد و اعتبار چندانی ندارد و بیشتر در
فرماسیون کلاسیک جنبش های اعتراضی قابل مشاهده است. از دوران جنبش اعتراضی
دانشجویی-کارگری 1968 در غرب، یعنی جنبشی که نه ایدئولوژی، نه برنامه، نه
رهبری و نه سازماندهی معینی و دقیقی داشت، گویی "ناخودآگاه" جنبشهای
اعتراضی، در روندی ناگفته و نانوشته، بتدریج متحول گردیده است . اشکال
جدیدی از مبارزه اجتماعی در غرب، و بعضا حتی در برخی کشورهای غیرغربی
خودنموده اند. بیشک این روند نه به یک باره صورت تحقق بخود گرفت، و نه بطور
هماهنگ و بمانند هم. اما مجموعا میتوان دید که این جنبشها بیشتر
خودانگیخته، غیر هرمی، و در برخی موارد رهبر گریز و بدور از هر شکل
سازماندهی هرمی و مثلثی اولیه ظهور یافتند. برخی از آنها حتی به پیروزی دست
یافتند، و سازماندهی و رهبری و برنامه خود را در مسیر حرکت خلق کردند. و
برخی دیگر به عقب نشینی و شکست واداشته شدند. لیکن – نکته ما این است که -
دلیل اصلی شکست آنها، در مقام نخست، لزوما و تنها عدم برخورداری از
سازماندهی، رهبری و برنامه -از ابتدای کار- نیست. البته باز تکرار کنیم، بی
شک برخورداری از این سه عامل مزیت ویژه یک جنبش است، اما تنها شرط تداوم آن
نیست، به آن شکل که بدون این عوامل سه گانه، نیز میتوان حرکت کرد، و آنها
را در ادامه راه ساخت. این را بسیاری از جنبشهای عصر حاضر نشان میدهند.
البته ترسیم جنبشهای اعتراضی بگونه ایکه ما در اینجا ارائه میدهیم، نه مطلق
است و نه هماهنگ. اما در طول چند دهه اخیر، از جنبش های نظام مند با
ساختاری قابل فهم و رهبریی بلامنازعه - نظیر انقلابات روسیه و چین، یعنی
مدل های کلاسیک جنبشها- که نوعی پیشاهنگ را از قبل آماده دارد، کمتر میتوان
سراغ گرفت.
تقابل بجای پیروزی بلاواسطه
بنابراین، برعکس دیدگاه های آقای خلجی، دیگر اهمیتی ندارد که این حرکت های
اعتراضی را در اساس "جنبش" بخوانیم یا نه، زیرا در واقع این نام گذرای چیزی
از آنها کم نمی کند. و چیزی برآنها نمی افزاید. جنبش سبز اگرچه ادامه
نیافت، اما در امتداد منطق پیوسته جنبشهای قرن بیست یکم قابل فهم است و در
خاورمیانه به عبارتی آغاز گر این نحوه عمل بوده است.
یعنی این مدل جدید جنبشها بیشتر" تقابل" را شگل میدهند تا "پیروزی بلاواسطه".
دیدگاهی که برپایه "پیروزی بلاواسطه" استوار است، از ذهن رهبر یک حزب تمام
گرا، بگونه ایکه لنین نشان داد، میجهد (مدل کلاسیک جنبشها) : از ابتدا با
برنامه و سازماندهی حرکت میکند، و اهدافش روشن است. از ابتدا میداند به کجا
میرود و چرا میرود و چگونه. ایرادی در این کاروند نیست. بحث ما بی اعتبار
دانستن این شرایط مطلوب نیست. نکته آنجاست که این نحوه عمل، که هسته ای از
ایده "پیشاهنگ" در آن نهفته است، را دیگر امروزه در جنبشها نمی بینیم. زیرا
در ماهیت این جنبشها، چه بخواهیم و یا نخواهیم، تحولات بنیادینی ایجاد شده
است. پس باید چشم ها را گشود و خوب آنها را نگریست. باید گوش خود را به
ملوُدی های تازه آشنا کرد!
نظریه "تقابل"، برعکس، گویی روندی "بی آینده" است، و ماهیت، حال و آینده
خود را در جریان تکامل درونی و گسترش بعدیش، بتدریج و بدون تمام وقت به
رهبری بلا منازعه، شکل میدهد. نه آنکه یک جنبش به رهبری و سازماندهی
نیازمند نیست، لیکن آنها را از دل روند مرحله ای تکامل خود پروش میدهد، و
نه از پیش. به عبارتی، دیگر رهبری پیش فرض جنبش نیست، بلکه جنبش پیش فرض
رهبری ست. این واقعیت را در بسیاری از جنبشهای امروز مشاهده میکنیم. در این
مکانیسم جدید، چنانچه آمد، برخی جنبشها به پیروز و برخی به ناکامی می
انجامند. بارها دیده ایم که اتفاقا گاه این سه عامل وجود داشته اند، اما نه
جنبشی پدید آمد و پیروزی در کار بوده است. برعکس آن نیز البته دیده شده
است، که جنبشی چدید آمده اما در روند خود رهبر کار آمد خود را نیافته است.
ماهیت جنبش همچون "شبکه"
2- اساسا جنبش اعتراضی همچون یک رخداد اجتماعی دیگر نمی تواند ویژگی های
پیشین یعنی : سازماندهی، رهبری و ایدئولوژی را همچون ویژگی های اصلی خود
عرضه نماید. عصر ما، عصر شبکه است. متفکر شبکه، فیلسوف پرکار فرانسوی، ژیل
دولوز است. فرم بندی اصلی شبکه همانا "ریزُم" است. شکل گیری آن برخلاف "درخت"
عمل میکند. یعنی، بجای حرکت از پایین به بالا، افقی رشد میکند. جهت (هدف)
را در خود بگونه ای پیوسته باز تولید میکند و تابع یک منظق عمودی و یا از
پیش تعین شده نیست. ماهیت و کارکرد ریزُم را در جای دیگری شکافته ایم .
جنبش های بسیار گسترده ایکه با ماهیت خودبخودی اولیه سراسر شمال آفریقا و و
خاورمیانه را از سال 2011 در نوردیدند و هنوز ادامه دارند، همین قانونمندی
جدید را نشان میدند. آنها اساسا شبکه ای هستند.
واقعیت نظام گریز شبکه نه یک انتخاب روشنفکرانه است، نه یک وضعیت تحمیلی، و
نه یک طرح از پیش برنامه ریزی شده، که بیشتر از ماهیت یک دگردیسی تاریخی
جدید در فرماسیون اجتماعی جنبشها سرچشمه میگیرد. در این فرماسیون جدید،
مفاهیم بنیادین جنبشهای دوران پیشین و کلاسیک، بطور مشخص "اقتدار"، "تمرگز"
و "حد"، عمیقا ضربه پذیر شده اند. این تحول تاریخی گام به گام مرزها کشوری
را در هم میشکند و هرآنچه "پیوستگی"، "اعتماد" و " وفاداری"، که به عبارتی،
شریان حیاتی "سنت" بوده اند را، بازهم بیش از گذشته، از هم می درد. از این
دریچه، ایران و کشورهای منطقه عمیقا "جهانی" اند، زیرا به تابعی از این
تحول تاریخی بدل گردیده اند. اشتباه است اگر بپنداریم که فضای گسترده
اجتماعی مجازی، زمینه اصلی پیدایش وضعیت جنبش شبکه ای اند. برعکس، این فضای
گسترده اجتماعی مجازی خود، انعکاسی از آن دگردیسی تاریخی مورد نظر ماست.
اگر بخواهیم بر پایه دیدگاهی کلاسیک تحلیل کنیم، میتوان در جنبشهای منطقه
خاورمیانه و شمال آفریقا، چهار کمبود را مشاهده کرد: عدم رهبری بلامنازعه،
عدم هرگونه ایدئولوژی راهبر، عدم سازماندهی همه جاگیر و عدم برنامه سیاسی
جایگزین . اما، و نکته اینجاست، با وجود همه این کمبود ها، برخی از آنها به
سرانجام خود رسیدند و برخی دیگر در راه اند. این جنبشها، برنامه و
سازماندهی را گام به گام در خود شگل دادند و نه بگونه ای از پیش تعین شده.
و برخی رهبری و سازمان رهبری خود را حتی پس از "پیروزی" (بخوان سرنگونی
دیکتاتوری محلی) یا در گام های آخر این روند، یافتند. جنبش سبز در ایران
نیز دقیقا در قانون مندی همین مدار پیوسته و تکرار شدنی جنبشهای جدید می
گنجد.
3- تدقیق مواضع و نظرات قبل از اقدام، شرط مطلوب ولی بیشتر یک ایده آل است.
حال آنکه در واقعیت عملی، وضعیت "مطلوب" کمتر قابل پیش بینی است، و در
شرایط استبداد شدید، تقریبا غیر قابل تحقق است. در ایران سالهای 40 و 50 دو
گروه زیر زمینی در مسیر تدقیق برنامه ها و ایده های خود گام میزدند، اما
خمینی، بی سازماندهی (حزبی) گسترده و بی برنامه روشن و دقیق، در دل یک جنبش
عمیقا خودبخودی، جای گرفت و قدرت را کسب نمود.
مسئله آن نیست که به سازماندهی و رهبری و برنامه نیازی نیست، مسئله آن است
که نمی توان همه چیز از زاویه این سه عوامل تحلیل کرد و مهمتر، نمی توان
دلایل شکست یک جنبش را لزوما و تنها، بدلیل کمبود این عوامل دانست. از سوی
دیگر، شرایط سرکوب را نباید نادیده گرفت. درست است که، همانطور که آقای
خلجی در مصاحبه خود اظهار کردند، "اینکه جامعه ناراضی است و اعتراض دارد
کافی نیست، این نارضایتی ها باید در غالب احزاب در ایران نمایندگی بشوند".
خوب این وضع مطلوبی است که همگان مدافع آن هستند. اما آیا سرکوب ها را
فراموش کرده ایم؟ نمی توان انکار کرد که در ایران امروز امکان هیچ شکلی از
سازماندهی موثر اعتراضی وجود ندارد، و هر اندک تلاشی برای سازماندهی به
شدید ترین وجهی نابود میشود. و اینکه از دید آقای خلجی، سرکوب در ایران
هرگز همچون کشورهای دیگر چون سوریه و یا اروپای شرقی نبوده، دلیلی بر کم
اهمیت دادن اثرات فاحش آن در نابودی هر تلاشی برای سازماندهی اعتراض در
ایران امروز نمی باشد.
اما در شرایط سرکوب گسترده و کم نفسی جنبش اعتراضی، چه راه کاری در برابر
اپوزیسیون قرار دارد؟، آگاهی سازی، دیپلماسی بین المللی، و امید فعال به
آنکه جنبش از درون دوباره از سر گیرد. بی شک گستره پردامنه اعتراضات
اجتماعی و پای گیری شور و امید دوباره، بهترین شرط توفیق اتحاد نیروها است.
با اینحال، در انتظار آن شرایط، نیروهای کنشگر راهی جز نزدیکی به یکدیگر
ندارند. اما بجای آنکه جلو جلو برای مردمی که هنوز تن به اعتراض گسترده نمی
دهند، بسط و وزیر و وکیل تعین نماییم، شاید باید نخست در اندیشه ایجاد
دیالوک میان خود باشیم. این دیالوک را از هم اکنون باید انجام داد. نمی
خواهیم در فردای آزادی ایران، به پای صندوق های رای برویم، و تنها پس از آن
گفتگو ها را آغاز نماییم، و تازه دریابیم که هیچ از یکدیگر نمی دانیم و
هریک دافع دیگریست. مگر نه آنکه این تجربه تلخ را امروزه در سوریه و مصر و
لیبی شاهد هستیم؟
18 فوریه 2012 – مونترال
رفرانس ها:
* برنامه "ساعت آخر"، صدای آمریکا، تاریخ 28 بهمن 1390 (17 فوریه 2012)، با
آقای مهدی فلاحتی
http://www.youtube.com/watch?v=niOq0Tl-qcA
*در این نوشته اشاراتی به چند دلیل شکست جنبش سبز آمده است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/08/127143.php
*درباره جنبش 1968:
http://www.youtube.com/watch?v=sX3sE3eb42Q&feature=related
*درباره ریزم و ژیل دولوز (ترسیم تفکر دولوزی کار ساده ای نیست و بعلاوه
آنکه نباید با ساده انگاری، افکار وی را تماما درباره جنبشهای سیاسی و
اعتراضی بکار برد و آن جنشها را با این فلسفه جدید خواند و فهمید)
http://www.youtube.com/watch?v=woN7QP0GEEw
*درباره جنبشهای منطقه:
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/03/119801.php
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود..
|