مقاله

 

 

 تاریخ انتشار :05.08.2025

چند دوست خیلی خوب دارم...

خانعلی  



بچه هاشون به من میگن دایی .بچه که بودن دور من جمع میشدن میگفتن دایی از کارهایی که در روستاتون کردی برامون بگو.من که نمیدونستم چی بگم و چیزی هم نداشتم که بخوام براشون تعریف کنم..میگفتم یه روز از روستامون رفته بودم بیرون یه دوری بزنم که ناگهان یه پلنگ به من حمله کرد حدود دو ساعت با پلنگ درگیربودم تآ تونستم پلنگ را خفه کنم .

اینها هم بچه بودن باورشون میشد دست میزدن و میگفتن دایی خانعلی شجاعی چه خوب دایی مایی ..خلاصه هرشب برای این بچه ها خرس وپلنگ وگرگ وکفتار خفه میکردم . میرفتن مدرسه برای همکلاسی هاشون تعریف میکردن که یه دایی داریم که پلنگ خفه میکنه و خرس را با چوب میکشه اونها هم که بچه بودن باور میکردن و همه بچه های اون مدرسه میخواستن منو ببینن وبا من عکس بگیرن .باورتون میشه مدیر مدرسه از من خواست برم مدرسه شون که بچه ها منو ببینن .

کم کم خودم هم باور کرده بودم که چهل پنجاه پلنگ خفه کردم وتوهم زده بودم .یعنی طوری که من پیش میرفتم در طول یکسال نسل همه پلنگ و خرس های دنیا منقرض شده بود .اصلا دنیای توهم وفضانوردی عالمی داره .فقط یه بار که بهشون گفتم سه شیر را همزمان با تبر کشتم وبچه های معصوم برام دست میزدن الان احساس میکنم یه کم عذاب وجدان دارم .

اون شب که شمخانی داشت در تلویزیون ازنماز خواندن در زیر اوار میگفت یادم به خودم و اون جریان شیروپلنگها واون بچه های معصوم وزود باور اومد .الان که فکرشو میکنم همون کشتن پلنگها کافی بود دیگه شیرها را باید بی خیال میشدم .لامصب همون اوار و بمب خودش کم نبود دیگه باید بی خیال نماز میشدی ...


 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

:

اسم

:

ایمیل

پیام


 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد