سکولاریسم و"اسلام اخلاقی" آقای سروش!
دراینجا تنها می توان گفت که برخلاف تصوروکشفیات ایشان،چنین ذخایردست نخورده ای وجود خارجی ندارد وهمه چیز-هم ذخایرفقهی وهم اخلاقی درطی این مدت به وفورمورداستفاده قرارگرفته اند ودیگرچیزی ته تغارنمانده است! جامعه هم،بنامصداق دین افیون جامعه است(ودراینجا بطوراخص مراد دین سیاسی است)به خاک سیاه ونکبت وفلاکت کشانده شده ومتأسفانه درآستانه فجایع بازهم بیشتری است.بنابراین بسیارمشکل است که ایشان ونواندیشان دینی هم فکراو بتوانند یک باردیگر نسل های تباه شده درطی چند دهه اخیر را متقاعد سازندکه برای چند دهه دیگر به چاهی عمیق ترسقوط کنند(ازقدیم گفته اندکه آدم عاقل ازیک سوراخ فقط یک بارگزیده می شود).وبرهمین سیاق بسیارمشکل خواهد بودکه ایشان ودیگرنواندیشان مشابه بتوانند یک باردیگردرنقش هموارکنندگان عروج اسلام سیاسی،منتها این بار با شعار و رنگ ولعاب تازه ای بنام"اسلام اخلاقی" ظاهرشوند. کنه وعصاره نظرآقای سروش این است که گویا ایراد نه درحاکمیت دینی بلکه درغلبه صبغه فقاهتی اسلام برصبغه اخلاقی آن بوده است. اگراین باراسلام اخلاقی حاکم شود،حتما(با تضمین قول شرف ایشان!) انصاف واعتدال را بین فرقه ها ونحله های دینی رعایت خواهد کرد وآنطورکه وی می گوید به طوریکسان به همه فرقه های دینی خواهد نگریست وهرگزبه دلیل همان گوهر اخلاقی نهفته درخود ازجاده انصاف عدول نخواهد کرد. گرچه بدلیل وجود ذهنیت منفی درجامعه وعملکرد فاجعه بارحکومت اسلامی،ایشان می کوشد که با قائل شدن نوعی تمایزحقوقی ونه حقیقی بین دولت ونهاد دین (روحانیت)، ازحساسیت گسترده موجود نسبت به دولت دینی بکاهد. البته پیوند دین وسیاست به معنی ظهور اسلام سیاسی است که دولت دینی هم-درصورت فراهم آمدن شروط دیگر- فرزند چنین پیوندی خواهد بود. بدیهی است که بادفاع ازاسلام سیاسی نمی توان درعین حال دیواری بین آن ودولت دینی به مثابه محصول اجتناب ناپذیرآن کشید.چراکه خروجی یک جامعه دینی ودین سیاسی شده، چه منطقا وچه عملا تا آنجا که بتواند وزورش برسد، فراورده ای جز دولت دینی نخواهد بود. چنان که ملاحظه می فرمائید فقرفلسفه وفقراستدلال ولفاظی های توخالی،در گفتگوی ایشان پیرامون این مسأله، خالی بودن چنته این بخش ازدین باورانی که خود را روشنفکران دینی می نامند را به نمایش می گذارد.دراین رویکرد ارجاع اصلی همچنان به خود دین است ونه به مردم وحق حاکمیت آنها. لابد ذاتی بودن انصاف ومروت دراسلام اخلاقی درکناروضع یک سری قوانین صوری وحقوقی درمنع حاکمیت قشرروحانیت ، رعایت انصاف وعدالت را به تمام وکمال تضمین خواهد کرد. باین ترتیب رویکرد به اسلام اخلاقی بجای اسلام فقاهتی درسیاست وحکومت را باید ورود این دسته ازروشنفکران دینی به فازکمیک تکوین وپوست اندازی خود دانست. گوئی هیچ درسی ازنقش تراژیک خویش وسلطه دین دردورقبلی نیاموخته اند که هم چنان برطبل حکومت مذهبی وسلطه سنت وتعبد برمدرنیته وعقلانیت می کوبند.مشکل آقای سروش، نکته ای که او هرگزبه فهم آن ولاجرم فهم اندیشه سکولار(ولائیسته) نائل نشد،آن است که نفهمید حتی اگراسلام وهردینی بخواهد"اخلاقی"بماند نخستین شرطش دست شستن ازحق حاکمیت برمردم، وبرسمیت شناختن اراده وخواست انسان درتعیین سرنوشت خویش است.تنها دراین صورت و با وفاداری به این اصل،حتی اگربپذیریم که اسلام اخلاقی موهوم نبوده و واقعیت هم داشته باشد است که دین می تواند "اخلاقی" باقی بماند.تفاوت بنیادی وجود دارد بین اسلام سیاسی(ویاهردین دیگر) مدعی حکومت با اسلام غیرسیاسی که مدعی آن نیست وبه عنوان یکی ازچندگونگی های فرهنگی بخش هائی ازمردم، آنهم با تنوع وروایت های گوناگون، به حیات خویش ادامه می دهد. آن روایت ازاسلامی که پای به وادی تصرف قلمروسیاسی می نهد و به سودای حکومت گری می افتد بنیادا ضددموکراتیک بوده وشایسته افشاء هم جانبه است.بحث خصوصی وغیرخصوصی شدن دین هم (تبدیل شدن آن به عقاید فردی ووجدانی افراد) ناظربه همین معنا ودربرابرعمومی کردن آن وازجمله درعرصه سیاست است.*2مهم آن است که آیا حامیان اسلام می خواهند به حق حاکمیت مردم درمعنای زمینی و واقعی خود والزاماتش تن بدهند یا نه؟آنچه که آقای سروش برای توجیه نظرخود درمورد نقش دین درجوامع غربی-درهمان حدی که این جدائی وجود دارد- می گوید فی الواقع یک سفسطه وقیاس مع الفارق است.چرا که تشابه قائل شدن بین این جوامع ودولتهای سکولار آنها باجوامع وحکومتهائی چون جمهوری اسلامی تنها می تواند باچشم بستن به تمایزات کیفی کارکردهای متفاوت دین دراین گونه جوامع وازطریق طرح یک سری کلیات بی محتواوسفسطه آمیزصورت گیرد.حتی بقول ایشان اگر مردم این جوامع واقعا به کاندیداهائی که به اعتقادات مذهبی آنها نزدیک ترباشد رأی می دهند،بازهم نمی تواندحجتی برای آقای سروش دراثبات نظرش باشد.چراکه تفاوت ماهوی وجود داردبین آن اعتقادی که درذیل نظام مبتنی بر جدائی دین ودولت فرضا به یک کاندیددارای تمایلات مذهبی رأی می دهد،کاندیدی که محکوم است درچهارچوب سازوکارهای سکولار چنین نظامی عمل کند وباورهای مذهبی او فرع برموازین عمومی حتی همان دموکراسی بورژوائی وبرنامه های اوست، با اعتقاد آن کس که درذیل نظام مبتنی برپیوند دین ودولت وبه کسی که متعهد به پیشبرد آنست رأی می دهد. بی معناکردن این تمایزات با کلی بافی های بی محتوا وبسیارگل وگشاد چیزی جزمهمل کردن تفاوت های کیفا متفاوت این دورویکرد ازیکدیگرنیست. وقتی یک دین باوربه تفسیری ازدین قائل می شود که دیگر داعیه حاکمیت وهدایت ورستگاری مردم ازطریق تسخیرحوزه سیاست وقدرت را نداشته باشد، به معنی آن است که خود را ازمداخله درسیاست(باهدف تسخیرویاحضوردر قدرت) کنارمی کشد واداره امور"دنیوی" را به اراده آزادمردم می سپارد. چنین فردی علیرغم اعتقادات دینی خود دیگرنمی تواند مدافع اسلام سیاسی باشد(حتی اگرتوده های مردم تحت شرایطی ناآگاهانه خواهان آن باشند وزمام سرنوشت خود را به احکام دین ودین داران بسپارند). درچنین حالتی باوربه چنین اسلامی درنزداین بخش ازافرادجامعه، بخشی ازباصطلاح جامعه مدنی وپلورالیستی خواهد بود که دارنده اش حتی اگربه فرض به مقام حکومتی هم برسد نه به دلیل وجهه دینی وبرنامه دینی اش بلکه بدلایل دیگرخواهد بود.چنین رویکردی به دین به معنی آن است که بجای آنکه دین جامعه مدنی را درخود ادغام کند( ودقیق ترآنکه بدلیل ماهیت تمامیت گرا وغیرپلورالیستی خود آن را حذف وسرکوب کند)،برعکس این جامعه مدنی است که دین را درخود ادغام وهضم خواهدکرد(ولی نه به معنای حذف مکانیکی و وسرکوبگرانه، بلکه به معنای تحلیل آن درجامعه تکثرگرا وتبدیل شدن آن به عقاید آزاد شخصی . البته درمعنای وسیع وتاریخی تحقق چنین فرایندی چیزی جزپژمرده شدن طبیعی باور وعقاید سنتی درتناسب با آگاهی ورشد بشر نیست). درهرحال درچنین جوامعی باور به دین درحکم عقاید شخصی بوده وکارکردعمومی وی(ویاحزبش) به مثابه سیاستمداروسکاندارسیاست(ولوآنکه حتی بعضا عناوین مذهبی را بطور نمادین با خود یدک بکشند) ربط معنادار وتعیین کننده ای با عقایدشخصی آنها نخواهد داشت والبته هرجاهم که ربط پیداکند وسوءاستفاده ای صورت گیرد قاعدتا با مقاومت جامعه مواجه شده وازسوی نهادهای قانونی متعلق به نظام سکولار مورد پرسش وانتقاد قرارخواهد گرفت.نه اینکه چنین امری از فضیلت ویژه ای در اوبرخیزد،بلکه قبل ازهرچیز بدلیل آنکه دین اوغیرسیاسی است ونمی تواند داعیه حکومت داشته باشد وبدلیل آنکه برنامه های او متأثراز دستورالعمل های دینی وشریعت نیست وبدلیل آنکه نظام حاکم برجدائی دین ازدولت استوار است وعملکرد هردولتمردی را به ناگزیرمشروط می کند ومهمترازهمه بدلیل آنکه فرهنگ غالب ومسلط درجامعه پای بند به جدائی ایندو است و زیرباردولت مذهبی نخواهد رفت. آبشخوراصلی آن هم صرفا یک قرارومدار حقوقی نیست بلکه زیرساخت های فرهنگی وسیاسی واقتصادی خود را دارد واساسا دین زدائی ازسیاست یکی ازمشخصه های مهم عروج تمدن بشری و ازدست آوردهای آن بوده است که بورژوازی هم ولوبه صورت ناپیگیر،موقعیت خویش را مدیون مقابله با آن بوده است. هردینی که بخواهد با دموکراسی در معنای واقعی خود سازگارباشد به ناچارباید این جدائی را پذیراباشد. بدیهی است که چنین پذیرشی (درنزدباورمندانش) مستلزم معلق کردن و کنارنهادن تمامی احکام متضاد باحق حاکمیت وحق قانون گذاری انسان برخوداست. چنین رویکردی به دین نمی تواند خارج ازاراده وخواست هرانسان برای اووجامعه تعیین تکلیف کند.دربرابرآن اسلام سیاسی قراردارد که سودای تصرف عرصه عمومی و قدرت سیاسی را داشته و متعرض به موازین دموکراسی وحق زندگی آزاد است.این آن تفاوت کیفی است که آقای سروش وقتی از اعتقاد عام مردم به دین وتأثیرات آن سخن می گویند مرزآن را با اسلام سیاسی ومتعرض به حقوق عمومی مخدوش می کند. ممکن است اکثریت جامعه ای مثلا به دین اسلام اعتقاد داشته باشند،ولی نه الزاما به اسلام سیاسی وحکومت مذهبی. نکته اصلی این نوشته هم همین است که هرروایتی ازدین به محض آنکه موازین دموکراسی واقعی را بپذیرد وخود را پای بندبه آن بداند،وامروزی شود، بناگزیروضرورتا ازالتقاط دین وسیاست پرهیزکرده وازسودای تصرف عرصه سیاسی اجتناب خواهد ورزید ونقش خود را به یک سلسه "موعظه های اخلاقی برای رستگاری بشروبه اموراخروی" وتکلف آمیزبرای همه گان تقلیل خواهد داد. بفرض اگرهمین موعظه ها بخواهد با قدرت وسیاست گره بخورد وبه مثابه یک امرعمومی وارد صحنه شود،وجه "اخلاقی" خود را ازدست داده وبه امری نااخلاقی و اهرم سلطه وحاکمیت تبدیل می شود.البته عقب نشستن ازعرصه عمومی نافی تعرض دراشکال دیگروسطوح نامرئی تراجتماعی توسط آن نیست. درواقع چنین تعرضاتی به دموکراسی درجوامع سکولار بورژوائی به شکل پیچیده ونامرئی درجهت توجیه سلطه وستم سرمایه توسط مذهب صورت می گیرد.بااین وجود نباید آن را با سطح دیگری ازمداخله-نه فقط توسط نهادمذهب بلکه هم چنین مداخله مذهب درعرصه سیاسی، که ازسوی بورژوازی بدلیل ناهم خوانی بنیادیش با پیشرفت وازجمله بانیازهای متحول طبقه بورژوازی غیرقابل تحمل اعلام شده است وباگسستن این بندها دوران مدرنیته وپیشرفتها شروع می شود،یکسان تلقی کرد. البته همانطورکه اشاره شد این مساله نافی ساخت وپاخت با مذهب وبهره برداری ازآن توسط بورژوازی برای تثبیت سلطه اش نیست که بیانگرناپیگیری آن دردفاع ازجوامع واقعا سکولاراست.چراکه بورژوازی خواهان رهائی کامل جامعه ازمناسبات سلطه وازجمله سلطه مذهب نیست ومی تواند ازآن برای حفظ سطوح دیگرسلطه سودجوید(نفس وجود سرمایه به معنی سلطه مناسبات سرمایه دارانه واستثماری برجامعه بشری است. درهمین رابطه نفس وجود ماشین دولتی به مثابه قدرت وقهرسازمان یافته برفرازجامعه تضمین کننده سیادت طبقاتی است.بااین همه پیراستن این دولتها ازمذهب که تحت تأثیر جنبش های اجتماعی صورت گرفته است به لحاظ تاریخی خود گامی بوده است درجهت دموکراتیزه شدن آنها). این واقعیت که حتی درجوامع سکولارغربی استقلال دولت ازدین مطلق نیست و بورژوازی درسطوح گوناگونی ازنقش مذهب برای حفظ سلطه خود وتحمیق مردم-تاحدی که مزاحمش نشود- بهره برداری می کند ولاجرم برخوردش با سکولاریسم ویا لائیسیته دوگانه وریاکارانه است،مورد استناد واستفاده آقای سروش برای اقامه شبه استدلالهای خود دردفاع ازنقش دین درسیاست می گردد. بگذریم ازاینکه ایشان درروایت خود پیرامون ترجیح یک کاندید مذهبی درآمریکا نسبت به یک کاندید غیرمذهبی ویا مسیحی دربرابرغیرمسیحی توسط رأی دهندگان، ودروزن این فاکتورنسبت به سایرفاکتورها مبالغه می کند.
درحالی که واقعیت
های آماری درجوامع غربی درمجموع حاکی از کاهش نفوذ مذهب و فاصله گیری مردم
ازآن وعبورازخطوط قرمزهای آن است تاجائی که به عنوان مثال حتی امروزه یک
سیاستمدارهم جنسگرا هم می تواند شانس حضوردراین گونه مناصب را داشته باشد.
بزرگنمائی ایشان درمورد میزان نفوذ مذهب(حضورپرتوان وپرقدرت،توأم با ستایش
ازآن) درنزدمردم ایران ،آنهم درپی آزمون سه دهه فاجعه حکومت اسلامی،حتی
اگرواقعیت هم می داشت هیچ حقانیتی برای وی ایجاد نمی کرد.بلکه برعکس ضرورت
مقابله بیشتربا آن ازسوی مدافعان دموکراسی واقعی را بیشترمی کرد.درهمه این
موارد وی مرزبین دوسطح کیفا متمایزازباورهای مذهبی را نادیده گرفته وخلط
مبحث می نمایند.برای ایشان ترمزتسامح وتساهل دردرون خودماشین مذهبی قرارداد
وکافی است که رانندگانی متصف به اسلام اخلاقی، تصدی هدایت آن را به عهده
گیرند.اما برای بسیاری دیگر ترمزواقعی واصلی دربیرون ازآن ودرمتن جامعه ای
قرارداردکه ارزشهای جذب شده جهان شمول برابری وآزادی توسط تک تک آحاد آن
تضمین کننده ممانعت ازبازتولید مناسبات سلطه وازجمله درقالب مذهبی اش می
باشد. تنها درچنین صورتی است که بجای ادغام وبلعیده شدن جامعه مدنی وآزادی
توسط مذهب،این مذهب است که به شیوه ای دموکراتیک توسط جامعه هضم شده
ودرسرشت متکثروبالنده آن بسوی رهائی وآزادی ادغام می گرد. ازهمین رو با نفی وظیفه روشنگری ونقد، دعوت ازمردم برای کنارگذاشتن این باورهای واپسگرایانه رابی مهری به این میرات فرهنگی بسیاربزرگ می داند!. چون اسلام حرفی برای گفتن ونشان دادن راه و رسم زندگی این جهانی هم دارد،ازهمین رو"آشتی دادن آن با سیاست وامرحکومت گری ممکن است" ونادیده گرفتن آن "جفاوخطای بزرگ" و "پاک کردن صورت مسأله" است.اودایما با خلط مبحث، جوری القاء می کندکه گوئی سکولاریسم ویا لائیسته به معنی درخواست ازمردم برای کنارگذاشتن دین وعقاید خوداست. دراین میان او نگران نوعی دیکتاتوری بقول خود سکولاریست هاهم هست که خود هم چون "دین جدیدی" حق باوربه اعتقادات مذهبی را موردتهدید قرارمی دهد. بی شک درمسیر حساس دین زدائی ازسیاست وامورعمومی نمی توان ازتبدیل شدن آن به یک ایدئولوژی وبازتولید استبداد درمتن آن غافل شد.بدیهی است که اگرجدائی وعدم مداخله دین(نهادها واحکام وآموزه های دینی) ازدولت وامورعمومی وازجمله ازبخش آموزش وپرورش بخشی ازرونددموکراسی و استبداد زدائی است،باید بیشترین توجه را برای عدم انحراف ازاین هدف مبذول داشت.نمی توان ازیکسو ازدموکراسی واقعی وتعمیق آن سخن به میان آورد وازسوی دیگرچه درسخن وچه درعمل آن را محدودکرد.شیوه ازخودهدف نمی تواند جداباشد.دراین رابطه یعنی دین زدائی ازسیاست وعرصه عمومی، بخصوص پای بندی به حق آزادی بی قیدوشرط عقیدو بیان،ازجمله برای دین باوران ازاهمیت ویژه ای برخورداراست ونگرانی های امثال سروش را دراین گونه موارد باید درک کرد. بااین همه ابرازآن نیازمند مسخ مفهوم سکولاریسم وافتادن آن به دام توجیه نقش دین درعرصه عمومی ودورشدن ازنقد قدرت دینی به مثابه تعریف روشنفکردینی توسط خودآنان نیست. همانطورکه اشاره کردم چنین ادعائی جزوارونه کردن حقیقت نیست وسکولاریسم خواستار جدائی دین ازسیاست وامورعمومی ولاجرم نفی اسلام سیاسی وسودای تصاحب حاکمیت است ونه نفی مذهب وحق اعتقاد به آن به طورکلی وبطورمطلق. سکولاریسم مکتب وایدئولوژی نیست،خیلی ساده بیان ضرورت جدائی دین ودولت است درجهانی که این جدائی یکی ازمؤلفه های مهم دموکراسی است که بدون آن-والبته نه فقط آن- امکان تحقق دموکراسی وجود ندارد.همانطورکه بدون درک تئوری تکامل ویا قانون جاذبه و... مفاهیم علمی قابل فهم نیستند،بدون آن مفهوم دموکراسی هم قابل فهم نیست . ازهمین رو تأکید برحکومت مذهبی ولوبااتیکت اخلاقی ،درتقابل کامل با موازین بدیهی دموکراسی قراردارد.اگرواقعا هدف تحقق دموکراسی باشد،بدیهی است که این دموکراسی ازآسمان نازل نمی شود بلکه ازمتن جامعه بیرون می تراود. بنابراین بدون تبلیغ و ترویج فرهنگ وآگاهی واقعا دموکراتیک ونافذشدن آن درجامعه و ازجمله کنارنهادن اندیشه اسلام سیاسی (صرفنظرازآنکه به دین باورداشته باشیم یانه ) چگونه ممکن است؟
مبنای تضمین کننده آن قرار ومدارهای حقوقی برای رعایت حقوق دگراندیشان
چیست؟ قواعدحقوقی بجای خود،اما تضمین کننده نیستند. اگرفرهنگ وآگاهی مردم(وارد
جنبه های اقتصادسیاسی برپا دارنده و قوام دهنده آن نمی شویم) پشتوانه آن
نباشد به سهولت توسط قدرتهای حاکم مسخ می گردد.این رویکرد واپسگرایانه
دقیقا آن چیزی است که آقای سروش دراین گفتگو روشنفکران را ازآن برحذرمی
دارد. "اسلام سکولار" یعنی آن نوع تفسیروبرداشتی ازاسلام که ازسودای سلطه
دین برسیاست وبرحکومت ومداخله درعرصه های عمومی دست بردارد واین همانطورکه
گفته شد به معنای نفی حق مردم درداشتن ویانداشتن باورهای مذهبی نیست
ومتأسفانه گوئی هنوزهم نواندیشان دینی ما ازاین نوع "سکولاریسم مذهبی" هم
تهی هستند. این واقعیت داردکه عقاید مذهبی درجوامع مشابه ما ریشه دارند
وجان سخت ترازآنند که باین سادگی ها روبیده شوند،اما این دلیل موجهی برای
تقدیس آن توسط نواندیش دینی منتقد به حکومت دینی برای ایجاد حکومت دینی از
ترازاخلاقی برای آقای سروش فراهم نمی کند. حتی اگرهم وجودمی داشت به معنی
آن نبود که عقد مردم این مرزوبوم با اسلام سیاسی ،درآسمان بسته شده است.
دریک تجربه سترگ ومرگ بارمردم درمستی ناشی ازتوهم نسبت به نقش مذهب، آن را
ابزارمناسبی برای ضدیت با استبدادحاکم وتحقق مطالبات انباشته شده خود تلقی
کردند ولی درعمل تاوان سنگینی را برای این خطای هولناک خود پرداختند
وهنوزهم می پردازند.هم چنانکه درجنبش مشروطیت وفرازهای متعدد دیگر چنین
نبوده است وهم چنانکه اگرآقای سروش خوب به تحولات جامعه درطی این چندسال می
نگریست، گسیختن آن پیمان توسط اکثریت بسیار بزرگی ازجامعه را به عینه می
دید ودیگرمفتون ومسحور"حضورپرتوان وقدرتمند" اسلام درجامعه نمی شد. .taghi-roozbeh.blogspot.com
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد