مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 24.11.2013

خودفریبی و دیگر فریبی

شعله امید



آدمها تصور میکنند کسی را که خیلی دوستش دارند ، نزدیکترین و امین ترین فرد زندگی شان است. آدمها تصور میکنند کسی را که خیلی دوستش دارند میتواند بتمامی و بطور مطلق در تمام فراز و نشیبهای زندگی ، یار و همراه باشد و در غم آدم غمگین شود و پا به پای شادیها و خنده های آدم ، شاد گردد و بخندد. حالا خنده هم که نکند لااقل از شادی ِ طرف مقابل خوشحال شود و لبخند بزند و یا در اندوههای دوست خود اشک هم که نریزد اما لااقل نگرانش شود.

آدمها خیال میکنند کسی را که خیلی دوستش دارند ، صادق ترین و معتمدترین و خوش نیت ترین و بی اشتباهترین موجود دنیاست. زیباترین ( نه فقط از نظر ظاهری بلکه از نظر فکری و جوهره و جانمایه) ، آگاهترین در تمام زمینه ها، منطقی ترین تا جایی که آدم به منطق خود نیز شک کند!، باهوش ترین و.....و هرچه « ترین» های مثبت هست را به اومی بندند تا وی را به اوج افلاک برسانند و خود را زیر سایهء او در امن و امان بدانند و بی نیاز از غیر و بی هراس از آینده ای ناپیدا.

اما افسوس... چراکه گاه درست برعکس ِ این تصورات ، صادق است!

آدمها نمی دانند گاه آن کسی را که دوستش دارند ، یعنی « تنها کسی که خیلی دوستش دارند»، از قضا بسی دور ، غیرقابل درک ، نامحرم ، بی عاطفه ، بی توجه و ( و حتی همراه با ناراستی) است.

آدمها نمیتوانند با واقعیتی که علیرغم میل و خواستشان است براحتی کنار آیند و بهمین دلیل حقیقت تلخ را نمیپذیرند و به رویای شیرین که سراسر دروغ و فریب است چنگ می اندازند. گویی تشنه ای در صحرا و بیابان که با علم به نبودن هیچ چشمه و جویباری ، سراب را باور میکند ، فقط بخاطر اینکه دوست دارد باورش کند !

این « فریب ِ خویشتن » مسئله ای پیچیده و بغرنج است. این فریب دادن ِ خود ، شاید نوعی مکانیزم دفاعی باشد. اما دفاع در برابر چه ؟

بهرحال آنچه مسلّم است اینست که انسان در سیر تحولات و تکامل فکری و عاطفی خود ، دیر یا زود به این نکته پی خواهدبرد که اسیر افسونی شده که آن افسون به ارادهء خویش و سر رشتهء آن در دست خویشتن ِ خود بوده . افسونی که نه مبنای صرفا" عاطفی بلکه پایه هایی فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی دارد.

در مقطعی که سیاست در تمام لایه های زندگی آدمها رسوخ کرده و هرچه در زندگی هست ، از کتابی که در دست نوشتن یک نویسنده است تا لقمه نانی که اگر دیروز 500 تومان بوده امروز 600 تومان شده ، از تماشای برنامه های تلویزیون گرفته تا قدم زدن در پارک و گفتگو با آدمهای خسته و پژمردهء نشسته بر نیمکت پارکها ، همه و همه در پایان به سیاست گره میخورد ، چگونه میتوان انتظار داشت که «عواطف»، « بدون دخالت عوامل دیگر» شکل بگیرد و ریشه بدواند؟ آنهم عواطفی که خشت خشت بنای آن - حال گیریم نه مطلقا" سیاسی اما - همه از جنس آرمانگرایی و هدف اجتماعی بوده است.

و زهی تاسف وقتی که پله پلهء یک آشنایی و شناخت و دوستی ، از سوی یکطرف با اوج سادگی و صداقت و اعتماد و ایمان و باور و از جان مایه گذاشتن ، و از سوی طرف مقابل از ابتدا با بیصداقتی و فریب و خدعه و با هدفی خاص همراه باشد.
و تلختر از آن ، اینست که هنوز هر دو سوی قضیه نخواهند اعتراف کنند و نخواهند به روی هم بیاورند که فریب خورده اند یا فریب داده اند!

و آیا این باز ادامهء همان تسلسل ِ باطل ِ « فریب خویشتن» نیست!!؟ گونه ای از شکل تکامل یافتهء خود فریبی و دیگر فریبی!!!؟

و این خودفریبی و دیگر فریبی ، هنگامی که جنبهء بزرگتر و وسیعتر بخود بگیرد و در صحنهء اجتماعی و سیاسی از آن بهره برداری شود ، بزرگترین صدمات و لطمات تاریخی را به جامعه وارد خواهدکرد. هرگونه بهره برداری از عواطف جامعه و سوء استفاده از ناآگاهی و اعتماد و اعتقادات و احساسات مذهبی مردم ، از سوی هرکس که باشد بنا بر وجدان بشریت ، چیزی جز جنایت نیست و این بهره برداری در سیری که مبداء آن جنایت است بدون جنایت طی نخواهدشد. پس بایستی از ادامه و شکل گیری مجدد آن ، جلوگیری بعمل آورد.

وقتی در عرصهء سیاسی ، از فردی چهرهء کاریزماتیک ساخته میشود و وی را به انواع و اقسام و به جمیع صفات تفضیلی و عالی متّصف کرده و از این چهره ، نقشی ماورائی زنند و جایگاهش را به عرش اعلاء برسانند ؛ و زمانیکه بندگانِ درگاهش ( بردگان دربارش) خادمین چشم و گوش بستهء بارگاه گردند و یا چاکران ِ دارای جیره و مواجب ؛ آنگاه بتدریج « چهرهء کاریزما » که اینک بر مسند جایگاه « رهبری» و « پیشوایی» نشسته است و بر جمعیتی کلان ، حکمرانی و فرماندهی میکند براحتی میتواند بر موج احساسات و معصومیت و جان بی آلایش جامعه ( بویژه جوامع شرقی) سوار شود و قیمومت خود را بر آنها رسمی ساخته و مُهر خدایی بر تک تک سخنان و فرامین خود بزند.


اینچنین شخصی بر اساس حمایتهای پنهان و آشکار دولتهای از ما بهتران ، حرفهایش را چونان آیاتی نازل شده از آسمان به مردم قالب میکند. در این شرایطست که جامعهء زیر دست رهبری ، بتمامیت تحت سلطه و سیطرهء رهبری قرار خواهدگرفت و چنانچه در پروسهء رشد و تحولات فکری ، به نقطه ای برسد که بندهای احساسات و هیجانات را بریده و با تعقل و خرد و منطق به پوچی عملکردهای گذشته اش برسد ، در تلاش برای شکستن بت بزرگ بایستی درگیر ِ جدال با خودساخته ها و خودپرداخته هایی گردد که دیروز بی عقلانیت و برحسب تهییج و شور زودگذر ِ جامعه ، همانها را « درست» و « صحیح» میشمرده و برای استقرار و قدرت بخشیدنش از جان نیز مایه میگذاشته، و حال در این راستاست که هرچه رنگ و نیرنگ است را باید به آب زلال حقیقت شست و واقعیت را پذیرفت. هرچند تلخ.

البته درکشاکش و نبرد با بت بزرگ، نوکران و چاکران دربار و آستان شخص ِ رهبر، از هیچ حیله ، دروغ ، تهمت ، فحاشی ، توطئه ، تجاوز ، خشونت و خونریزی و کشتار فروگذاری نخواهندکرد، جوی های خون به راه خواهند انداخت ، همانگونه که تابستان 67 را رقم زدند، بهمانگونه که فروغ جاویدان را نقش بستند. اما سرانجام مردم ِ فریب خورده که بعد از فریب ، با قساوت هرچه افزونتر تحت ستم و ظلم قرار گرفته اند، اینبار با وقوف بر خطاهای گذشته و با علم به واقعیتها، و با پرهیز و گریز از موهومات و هرچه ایدئولژیست، حقانیت خویش را به اثبات خواهند رساند.

آنچه پیروز است نور و روشنایی ِ حقیقت است. روزی که مردم به اشتباهات تاریخی خود پی برده و حقانیت خود را باور کنند ، روزیست که نه دیگر خمینی ها و خامنه ای ها با استناد به قانونِ خودساخته قادر خواهندبود « ولی فقیه » و مالک جان و مال جامعه باشند و نه امثال رجوی قادر خواهندبود که بر اساس انقلاب ایدئولژیک «رهبر عقیدتی» شوند و دیگران را فنا و ذوب شده در خود و خود را صاحب جان و مال اعضای سازمان خویش بخواهند و بدانند.


در عصری که انسان به مدد پیشرفت علم و دانش و تکنولژی درحال تسخیر فضا و کهکشانهاست ، پیروی از عقاید موهومی که به قلدری و سلطه و دیکتاتوری دشمنان عقل و خرد بینجامد خود ظلمیست آشکار بر انسان و انسانیت.

به امید روزی که هیچ خمینی و رجوی و هیچ دیکتاتوری وجود نداشته باشد و نتواند با سوء استفاده از احساسات مذهبی و عاطفی مردم مظلوم و بیگناه، تپه تپه شهید بسازد !

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-56857.html


آقای رجوی مرگ مجاهدین در لیبرتی فقط بار مسئولیت خونهای به هدر داه تان را میافزاید


منیژه حبشی


هر آنکس که توان و امکانی داشت که مظلومیت این درماندگان را انعکاسی دهد فریاد کرد. اما گوئی واقعا نرود میخ آهنین در سنگ!

من بی اثر بودن فریادها را هم میبینم اما بغض در گلو مانده نمیگذارد که به سهم ناچیز خود معترض اینهمه بی تفاوتی رهبری مجاهدین نسبت به شرایط دردناک و وخیم مجاهدین لیبرتی نشوم .

بواقع قادر نیستم ذهن بیمار شما آقای مسعود رجوی را سر سوزنی درک کنم که چه ثمره ای را در این کشتار سفید در انتظارید. آیا نمیبینید که تمامی کشورها و حتی سازمان ملل چشم و گوش خود را گرفته اند و گوئی نه میبینند و نه صدای اعتراضی را میشنوند؟

خود بخوبی میدانید که مانند جریان به آتش کشیدن به ظاهر انتخابی چند تن در اعتراض به بازداشت مریم رجوی، اینها هم با خط داده شده از سوی شما به سمت مرگ میروند. پس به این کشتار با یک پیام پایان دهید.

لااقل برای یکبار هم که شده در مقابل نگاه خیره همه شاهدان با یک حرکت ، نمایشی از اعتقاد به ارزش جان انسانها بدهید.

اما آقایان و خانمهای عضو شورای ملی مقاومت، تا کی به خاطر منافع حقیر زندگی روزانه خویش چشمتان را به اعمال غیر انسانی رجوی ها میبندید؟ اینکه دیگر شکنجه مخالفین نیست که چون در مقابل چشمتان صورت نگرفته بالکل منکر شوید. این کشتار در برابر چشم همگان است حتی شما!

آیا نیمی از قلمفرسائی هائی که بر علیه مخالفان روشهای مستبدانه سازمان کرده اید ، در راه نجات جان این همه انسان درمانده و اسیر کرده اید؟

تا کی فرافکنانه مسئولیت تمامی مصائب وارده بر مجاهدین و اعضاء و هواداران سابق و لاحق آنها را بگردن دیگران باید افکند؟ پس نقش رهبران سازمان از نظر شما چیست؟ همیشه دیگران مقصرند؟

بدانید که شمانیز در این جنایات شریکید و روزی باید به ملت ایران پاسخگو شوید. حرکت کنید و حداقل یک برگه سفید نیز به کارنامه سیاه سکوت و بی خیالی چند دهه تان بیفزایید.

متاسفم که آقای هزارخانی را در این سقوط میبینم. کجا رفته است آن قلم گویای شما؟ من خوب میدانم که شما اگر اعتراض کنید چه چیزها از دست خواهید داد ولی باور کنید جان اینهمه انسان درمانده ارزشش را دارد. قبل ار اینکه دیر شود حرکتی کنید.

جان انسانهای بسیاری در خطر است. اینکه آنها همه چیز خود را در طبق اخلاص به امید رهائی ملت ایران از استبداد قرون وسطائی و حکومت جهل و جنایت به سازمان تقدیم کرده اند به رهبری سازمان جواز کشتار آنها را نمیدهد.

آقای رجوی،

آنقدر برای آنها نطق کرده و خود را صاحب جسم و جان اعضاء خوانده اید که خود نیز بر آن باور کرده اید! پس قدم پیش گذارید و برای یکبار هم که شده به مسئولیتتان در قبال حفظ جان اعضاء سازمان عمل کنید.



خطاب من در این فریاد به آقای مسعود رجوی و اعضاء شوراست چون کسانی که سازمان را میشناسند میدانند که مریم همانا منشی مسعود و پیش برنده خط و خطوط اوست و نه بیش. او هم تحت تعالیم رهبر عقیدتیش، از ریخته شدن خون مجاهدین پروائی ندارد. تا فرمان از مسعود نرسد او ندائی سر نخواهد داد. دریغ!



منیژه حبشی

30 آبان 92.


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد