تاریخ انتشار :27.04.2025
فریدون تنکابنی طنز پرداز و نویسنده سیاسی
ایرانی در مهر سال
1403 در گذشت.
داستان کوتاه زیر از او می باشد ، البته
به جز پاراگراف آخرش …
يادش گرامى
"کودک استثنایی"
فریدون تنکابنی

همین که نوزاد به دنیا آمد پزشک ضربهای به پشتش زد تا مانند همه
نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد. نوزاد نفس کشید اما بر خلاف
نوزادان دیگر به گریه نیفتاد بلکه با صدایی رسا این جملهها را بر
زبان آورد: منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر
اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِد حیات است و چون بر
میآید مُفَرَح ذات.
پزشک با شگفتی و ناباوری تمام ضربه دیگری به پشت نوزاد زد. نوزاد
این بار گفت: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد
دوار بماند. پزشک با خود گفت این کودک استثنایی است و مغز نابغهها
را دارد مسلماً در این جامعه هشلهف عقبمانده دچار زحمت و دردسر
خواهد شد. بهتر است نیمی از مغزش را درآورم
.
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای
به پشتش زد. نوزاد این بار گفت: «در زندگی زخمهایی هست که روح را
در انزوا مثل خوره میخورد و می تراشد.» پزشک ضربه دیگری به پشت
نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید: «من
مسلمانم قبلهام، یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مهرم نور، دشت سجاده …
پزشک با خود گفت: «خیر درست شدنی نیست. بهتر است بقیه مغزش را هم
بیرون بیاورم. اصلاً مغز به چه دردش میخورد. بیمغز بهتر و
راحتتر زندگی خواهد کرد. پزشک بقیه مغز نوزاد را هم بیرون آورد و
باز ضربهای به پشت او زد ...
نوزاد این بار فریاد برآورد: «مرگ بر بیحجاب! مرگ بر لیبرال! مرگ
بر مطبوعات! مرگ بر دانشجو! حزب الله بیدار است، از دانشجو بیزار
است.
مرگ بر مجاهد ، مرگ بر کمونیست ،
نابود باد سوسیالیسم حسود ، هر کی نگه رهبر من
پهلویه اجنبیه ، رضاشاه روحت شاد ، جاوید شاه ، زنده باش ققنوس ، بابا ، گاندی ، رهبر …
نوزاد در آغوش پزشک جیغ میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به
زیر پوششی از پشم پنهان بود...
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|