«فتنه» ای که نمی
ميرد، و رژيمی که بيدار نمی شود
حسين باقرزاده
تظاهرات وسيع روز ۲۵ بهمن شگفتی های زيادی آفريد. گستره و کيفيت اين
تظاهرات هم رژيم را غافلگير کرد و هم برای طرف داران جنبش سبز نامنتظره بود.
پس از يک سال و اندی که از تظاهرات خيابانی جنبش سبز گذشته و رژيم همراه با
سرکوب خونين و مرگبار جنبش بارها خبر «مرگ» آن را در بوق و کرنا گذاشته
بود، يک بار ديگر جوانان جان بر کفی که از تحولات اخير تونس و مصر قوت قلب
گرفته اند به خيابان ها آمدند تا عملا بطلان افسانه «مرگ فتنه ۸۸» را به
نمايش بگذارند. پاسخ رژيم به اين اعتراضات، مانند هميشه، ضرب و شتم و جرح و
قتل و دستگيری بود - و عميق تر کردن شکافی که جامعه ايران را به سوی يک
برخورد خشونت بار و فاجعه آميز در سطح ملی سوق می دهد. رژيم با ادامه اين
سياست، برای بقای خود کاری انجام نمی دهد و بلکه می رود تا سقوط اجتناب
ناپذير خود را به يک فاجعه ملی تبديل می کند.
تظاهرات ۲۵ بهمن از جهات مختلفی با آن چه که در سال ۸۸ رخ داد تفاوت می کرد.
اول اين که اين اعتراضات پس از يک دوره سرکوب سازمان يافته از سوی رژيم
صورت می گرفت که در آن علاوه بر ضرب و جرح و قتل خيابانی از حربه دستگيری و
شکنجه و اعدام نيز وسيعا برای ارعاب استفاده شده بود. رژيم تصور می کرد که
با کاربرد گسترده خشونت وحشيانه و عريان می تواند اراده مردم و به خصوص نسل
جوانی را که برای گرفتن «حق رأی» خود به پا خاسته اند در هم بشکند. اين
تصور با تظاهرات 25 بهمن باطل شد. دوم، شرکت کنندگان در اين تظاهرات
توانستند با ابتکارات خاصی طرح های امنيتی مأموران رژيم را خنثا کنند، و به
اين ترتيب حضور هزاران مأمور امنيتی و بسيجی نتوانست مانع از آن شود که
مردم در سدها نقطه تجمع کنند و عليه رژيم شعار دهند. و سوم، اين که شعارها
اکنون ديگر کاملا سکولار شده و نفی حاکميت و نظام جمهوری اسلامی را علنا و
مستقيما هدف قرار داده اند.
پديده سوم از يک تغيير کيفی فاحش در محتوای تظاهرات ۲۵ بهمن با آن چه که در
سال گذشته از ۲۵ خرداد به بعد رخ داد حکايت می کند. شعار اصلی تظاهرات در
۲۵ خرداد ۸۸ «رأُی من کو؟» بود، و کمتر صدايی حاکميت يا نظام جمهوری اسلامی
را به چالش می کشيد. در هفته ها و ماه های بعد، به موازات گسترش موج سرکوب،
شعارهای ضد حاکميت و محمود احمدی نژاد شيوع پيدا کرد. و در آخرين تظاهرات
خيابانی سال قبل، اين جا و آن جا شعارهای ضد نظام جمهوری اسلامی و عليه
نماد اصلی آن علی خامنه ای نيز به گوش می خورد، بدون اين که اين شعارها وجه
غالب را پيدا کند. اکنون، و به برکت واکنش های خشن حاکميت در برابر معترضان
و موضع گيری های شخص خامنه ای در برابر جنبش سبز، نفی نظام جمهوری اسلامی و
برکناری خامنه ای به شعار اصلی تظاهرات تبديل شده است.
جنبش اصلاح طلبی بيش از يک دهه برای نجات جمهوری اسلامی از دست دشمن درونی
خود تلاش کرد. آخرين اين تلاش ها در خرداد ۸۸ صورت گرفت و بی نتيجه ماند.
علی خامنه ای کوشش های «خيرخواهانه» محمد خاتمی و سپس مهدی کروبی و ميرحسين
موسوی را برای اصلاحات در قالب جمهوری اسلامی و تمديد حيات آن به سنگ کوبيد
و بی اثر کرد. با موضعگيری خصمانه خامنه ای در برابر جنبش سبز و رهبران
اصلاح طلب آن، آخرين امکان تغييرات اصلاحی گام به گام با حفظ نظام بر باد
رفت. اين اقدام حاکميت در واقع مهمترين عاملی بود که به تضعيف گرايش اصلاحی
در درون جنبش سبز کمک کرد و آن را از اعتبار انداخت. گرچه بارها رهبران
اصلاح طلب جنبش سبز بر خصوصيت اصلاحی آن و تغييرات در قالب نظام اسلامی
تأکيد کرده اند، ولی بدنه اين جنبش که به اصلاح ناپذيری نظام پی برده به
سرعت خواست های ساختارشکن و سکولار را پيش کشيده و شعارهای اصلاحی را به
کنار گذاشته است. تظاهرات اخير را می توان به عنوان نقطه پايانی سلطه گرايش
اصلاح-طلبانه بر جنبش سبز تلقی کرد.
اگر يک سال و نيم پيش علی خامنه ای می توانست با موسوی و کروبی و خاتمی
کنار بيايد و ادامه حيات نظام خود را تا مدتی بيمه کند، امروز ديگر اين
امکان مطلقا از بين رفته است. رژيم به راهی گام گذاشته است که همه راه های
آشتی خود با مردم را بسته و تغيير بدون خشونت را عملا ناممکن کرده است.
تغيير در تونس و مصر با خشونت و خونريزی نسبتا کمی انجام شد، ولی سياست های
رژيم ايران اين امکان را به تدريج از بين برده است. همه ارکان رژيم از شخص
علی خامنه ای گرفته تا رييسان سه قوه مجريه، مقننه و قضاييه، نمايندگان
مجلس، دادستان ها، مقامات امنيتی و پليس و سپاه همه و همه با زبان خشونت با
مخالفان سخن می گويند و حکم سرکوب و مرگ می دهند. نمايندگان مجلس رژيم با
فرياد خواهان اعدام موسوی و کروبی می شوند و نماينده مستقيم خامنه ای در
روزنامه کيهان (تحت پوشش نقل قول) فرمان قتل می دهد: «جوانان بسيجی در صورت
مشاهده هواداران جنبش سبز ... برای كسب ثواب بعيد نيست آنان را به قتل هم
برسانند، لت و پار كردن كه جای خود دارد»(۱).
رژيم با کاربرد زبان و فرهنگ خشونت عريان، به سرعت شکاف بين خود و مردم را
عميق تر می کند و راه حل های مسالمت آميز مشکلات سياسی و اجتماعی کشور را
می بندد. حاکميت با کاربرد منطق دوگانه «با ما يا بر ما» نيروهای ميانه را
که می توانند در حل و فصل اختلافات نقش ميانجی گری ايفا کنند زير فشار قرار
می دهد تا تکليف خود را با رژيم يک سره کنند، و در واقع از آنان می خواهد
که بدون قيد و شرط و به صورت مطلق از رژيم حمايت کنند. در منطق رژيم، حمايت
نيز به همان معنای معمول در شکنجه گاه های جمهوری اسلامی به کار گرفته می
شود: اگر واقعاً به ما وفادار هستی بايد که با زدن تير خلاص به رفيقان
پيشين خود وفاداری خود را ثابت کنی. از اين رو، وفاداران به رژيم بدون
استثنا بايد «سران فتنه» را سب و لعن کنند و خواهان دستگيری و حتا اعدام
آنان شوند. در غير اين صورت، اگر حتا کسی مانند هاشمی رفسنجانی باشی از طعن
و سرزنش اعوان و انصار ولی فقيه در امان نخواهی بود. با حاکميت چنين روش و
فرهنگی طبيعتاً جايی برای نيروهای «ميانه» به شمول اصلاح طلبان باقی نمی
ماند و جامعه ايران به دو قطب متخاصم و آشتی ناپذير تبديل می گردد.
رژيمی که چنين بی بند و بار دست به خشونت می زند و همه راه های مسالمت آميز
حل و فصل اختلافات خود با مردم را می بندد از يک سو مرگ اجتناب ناپذير خود
را تسريع می کند و از سوی ديگر هزينه های سياسی و اجتماعی اين مرگ را بالا
می برد. هر خشونتی که از سوی رژيم يا هواداران آن متوجه مردم می شود نفرت
تازه ای را متوجه رژيم می کند، و انباشت نفرت ها نتيجه ای جز اعمال خشونت
متقابل از سوی مردم نخواهد داشت. از سوی ديگر، فشار حاکميت در کاربرد خشونت
آميز منطق «با ما يا بر ما» هواداران حکومت را به دشمنی مستقيم با مردم می
کشاند، و در نتيجه آن، نفرت انباشته مردم آنان را نيز در امان نخواهد گذاشت.
به عبارت ديگر، سياست فعلی رژيم جمهوری اسلامی جامعه را به دو قطب متخاصم و
آشتی ناپذير تبديل کرده است. هر گونه تحول سياسی در اين جامعه به روندی
بسيار خشونت آميز تبديل می شود و ممکن است سرانجامی کمتر از يک فاجعه ملی
نداشته باشد.
جنبش سبز به عنوان يک جنبش مسالمت آميز شکل گرفت و هنوز اين خصوصيت خود را
حفظ کرده است. حاکميت، اما، از هيچ اقدامی برای به خشونت کشاندن اين جنبش
کوتاهی نکرده است. با سرکوب های خشن حاکميت و به خصوص کاربرد حربه اعدام که
به صورت فاجعه آميزی گسترش يافته است، انتظار اين که جنبش هم چنان مسالمت
آميز بماند چندان واقع گرايانه نيست. مردمی که بی رحمانه سرکوب می شوند
طبعا در برابر آن واکنش نشان می دهند و احساسات خشن و انتقام جويانه در بين
آنان تقويت می شود. اين گرايش را می توان در سير تحول تظاهرات جنبش سبز و
شعارهای آن در طول ۲۰ ماه گذشته ديد. رژيم که فريب تبليغات خود را خورده
است می پندارد که با اعمال خشونت می تواند جنبش سبز را در هم بشکند. ولی
تظاهرات ۲۵ بهمن نشان داد که نه تنها اين پنداری خام بيش نيست، و بلکه
سياست رژيم دو اثر ديگر بر جا گذاشته است: يکی تضعيف گرايش اصلاح طلبی و
تقويت گرايش ساختارشکن و سکولار در جنبش سبز، و ديگری تقويت احساسات خشن و
انتقام جويانه.
تظاهرات ۲۵ بهمن نشان داد که (به تعبير معروف مارک توين) در خبر مرگ «فتنه
۸۸» مبالغه شده است. جنبش سبز هم چنان زنده و پويا است، و مردم به رغم
سرکوب های خشن، وحشيانه و عريان رژيم و با تحمل خطر شکنجه و مرگ حاضرند در
فرصت مناسب به خيابان ها بريزند. از آن سو، در دنيايی که نه ديکتاتورها جای
امنی در کشور خود دارند و نه در عصر حقوق بشر برای يک حکومت مذهبی قصاص و
سنگسار ولايت فقيهی محلی از اعراب باقی مانده است، رژيم جمهوری اسلامی هم
چنان مسحور از تبليغات خود به خواب رفته و از سرنوشت محتومی که آن را در
انتظار می کشد بی خبر مانده است. رژيم در برابر اعتراضات مردم راهی جز
ادامه و تشديد خشونت نمی شناسد، و اين به نوبه خود نتيجه ای جز تشديد شکاف
بين ملت و دولت يا دو قطب مخالف اجتماعی و آشتی ناپذيری آن دو نخواهد داشت.
تظاهرکنندگان در تهران شعار می دادند: «مبارک، بن علی، نوبت سيد علی». ولی
سيد علی خامنه ای ظاهرا به سادگی آن دو رفتنی نيست و بلکه بر آن است تا
برای رفتن خود هزينه سنگينی به مردم ايران تحميل کند - هزينه ای که ممکن
است از جنس يک برخورد خشونت بار و فاجعه آميز در سطح ملی باشد.
_______________________________________________________
|