مقاله

 

 

تاریخ انتشار :25.11.2022

فوتبالی که تماشا ندارد!

کیارش آرامش


بازی فوتبال ایران و انگلیس را نگاه می‌کنم. با دل خون. دل همگی‌مان خون است. چشم همگی‌مان اشک آلود است. برای مهاباد. برای زاهدان. برای سقز. برای کیان. برای نیکا. برای مهرشاد. برای مهسا. برای هزاران زندانی آزاده. برای وطن...


با حیرت و وحشت خودم را می‌یابم که برای تیم ایران آرزوی بردن ندارم!

یادم آمد آن لحظه که خداداد عزیزی گل دوم را به استرالیا زد، ایران منفجر شد. من در خیابان بودم. در میدان انقلاب، راننده‌ی مسافربر فریاد می‌زد: «راه آهن، مجانی!» مردی که حتما از سر فقر در خیابان کار می‌کرد، این‌جوری می‌خواست در شادی ملی شریک باشد.

ما یک ملت بودیم. ما امیدوار بودیم. با همه رنج و ستمی که بر ما رفته بود، به آینده امید داشتیم. همان روزها دادگاه کرباسچی و نوری را با هیجان دنبال می‌کردیم. برایشان آرزوی پیروزی داشتیم. تلویزیون ماهواره‌ای درکار نبود. نشاط و جامعه و صبح امروز را با شوق از روزنامه فروشی می‌خریدیم. انگار عاشق بودیم. سودایی و پرشور.

امید به اصلاح داشتیم. در صف‌های طولانی رای دادن، ما را می‌دیدی که تمام امید یک تاریخ و یک ملت را روی برگه‌های سفید می‌نوشتیم و در صندوق می‌انداختیم.

بعضی‌ها می‌گفتند:« بیهوده امید بسته‌اید. از این صندوق جز لعنت بیرون نمی‌آید.»
ما باور نمی‌کردیم.

آخرین بار سال نود و شش خورشیدی بود. هزاران کیلومتر دور از وطن. رفتیم و در صف رای دادن ایستادیم. این‌بار شیفته‌ی یک سید خندان عبا شکلاتی نبودیم. فقط می‌خواستیم آخرین بارقه‌ی امید را برای کشور حفظ کنیم.
خیلی ها گفتند: «بیهوده امید بسته‌اید. از این صندوق جز لعنت بیرون نمی‌آید.»

می‌دانستیم راست می‌گویند. ولی در «آخرین امید» جاذبه‌ایست که فقط غرقه در دریایی می‌داند که ریسمانی را بر روی آب می‌بیند.

حالا دیگر امیدی به اصلاح نمانده است. تنها گزینه‌ی شبه‌انتخابات حکومتی، یک جنایتکار علیه بشریت بود و همان از صندوق بیرون آمد. وقتی بازیکنان تیم ملی به دیدارش رفتند و تبلیغات‌چی ها لحظه‌ی دست بر سینه‌گذاشتنشان را با دوربین شکار کردند و به رخ مردم عزادار کشیدند، دل همه‌مان شکست. آرزوی پیروزی تیم ملی در دلمان مرد.


یادم آمد مرثیه‌ای که سایه برای احسان طبری سروده بود. جایی از آن، خطاب به طبری می‌گوید که :

کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی مردی چنین ای نازنین!

بعد به خودش می‌اید و به خود نهیب می‌زند:

شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگ یاران می کنم
آن که از جان دوست تر می دارمش
با زبان تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخون تر است
رنج او از رنج من افزونتر است

حالا این حکایت ماست. مردمی که از عشق وطن آرزوی باختن تیم ملی را داریم..
و این نمادی است از مصیبت این چهل و سه سال که کمترین مصیبتش آرزوی مرگ دوست، آرزوی باختن تیم ملی بوده است. حکومتی که هیچ به اصلاح تن نداد و نشنید این نهیب را که روزی خیرخواهی به اوگفت:

یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی
چنین هزار امید بنی‌ادم است این!

و حالا شجاعت و شکوه فرزندان وطن در خیابان‌های ایران و جهان است که این امید را در دل زنده نگاه می‌دارد که روزی دوباره با شوق بازی تیم ملی را با هم تماشا کنیم و با هر گلی که می‌زند فریاد شوقمان به آسمان برود.

ندا، پویا، نیکا،. مهرشاد!
آن روز، آن روز که دیر مباد، اگر هنوز باشیم، به یادتان خواهیم بود.

۳۰ آبان خونین ۱۴۰۱

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد