از قیام گوچی تا قیام تیمچه
بهمن شفیق
بازاریان تهران قیام کردند. حجره ها و تیمچه ها برای چند روزی با
قدرت تمام نبض «اعتراضات اجتماعی» را به دست گرفتند تا جوانه های
امیدی دوباره در پیاده نظام سرخورده سبز زنده شود. افسوس که این
اعتصاب تداوم نیافت تا «جنبش اعتراضی» یک بار دیگر بتواند نفسی
تازه کند.
امری که در جریان قیام تیمچه ها چشمگیر بود، آرامشی بود که
بازاریان غیور در قیام قهرمانانه خویش از خود به نمایش گذاشتند و
نهایتاً پیروزی چشمگیر آنان در دستیابی به «خواسته های صنفی» شان.
اتحاد و همستگی بازاریان در اعتصاب «شکوهمند»شان و گسترش دامنه
اعتصاب آنان به شهرهای دیگر، نشان داد که بازاریان مبارز اولاً از
درجه بالائی از آگاهی طبقاتی برخوردارند و ثانیاً این درجه بالای
آگاهی طبقاتی با درجه یالائی از سازمانیابی هم متبلور می شود. عقب
نشینی طرف مقابل هم که معلوم است به چه دلیل صورت می گیرد. چپ
انقلابی هم بنا بر رسالت انقلابی اش این را نیز به خوبی فرموله
کرده است تا بتواند از آن در جهت سیاست انقلابی خود بهره برداری
کند: بحران رژیم و ضعف جناح حاکم یا ترس رژیم از اعتراضات مردمی و
یا چیزی از این نوع. البته بدیهی است که چپ انقلابی ایران خود در
کنار بازاریان نبیند و حتی به افشاء این نیز بپردازد که بازاریان
مالیات نیز نمی دهند. اما رسالت انقلابی این چپ به او حکم میکند
که هر چه را واقع میشود و در آن میشود نشانی از ضعف رژیم را دید،
به فال نیک بگیرد و در جهت استفاده از آن برای جنبش سرنگونی نقشه
بریزد. اعتصاب بازار نزد این چپ نشانه ضعف رژیم است، چرا که بازار
نزد این چپ جزئی از رژیم نیست. همچنان که موسوی و کروبی تا مدتها
جزئی از آن نبودند
.
پرسش اصلی در باب قیام بازاریان اما بازیابی توازن قوای درون رژیم
و حاشیه رژیم و امثالهم نیست. این پرسشی انحرافی است که چپ در
مقابل طبقه کارگر قرار می دهد. پرسش اصلی این است که کدام عوامل به
بازاریان چنان اعتماد به نفسی را دادهاند که به این راحتی و با
اطمینان کامل به موفقیت کرکره هایشان را پایین میکشند و یکپارچه
دست به اعتصاب می زنند؟ صحبت بر سر دلایل اعتصاب چیزی را در این
باره روشن نمی کند. معلوم است که دولت میخواهد مالیات بگیرد و
بازاریان هم نمیخواهند مالیات بدهند. دولت میخواهد دفاتر
بازاریان را کنترل کند و کاسب هم که همین نظام وی را «حبیب خدا»
اعلام کرده است حاضر نیست دفاترش را به روی مؤیدان مالیاتی باز
کند. همه اینها روشن است، اما هیچ کدام اینها منشأ قدرت بازاریان
و سرچشمه اعتماد آنان به نیروی خود را توضیح نمی دهند. این تبیین
نیز که بازاریان خودی به حساب می آیند گرچه به حقیقت نزدیک است،
اما هنوز توضیح کل حقیقت نیست. منشأ این قدرت را در جای دیگری باید
جستجو کرد. قیام گوچی نشانههای بهتری برای توضیح موضوع در اختیار
میگذارد تا قدرت هیأت مؤتلفه عسگر اولادی و شرکا.
همزمان با قیام بازار تهران، قیام دیگری در گوشه دیگری از دنیا به
مراحل پایانی خود نزدیک می شد: قیام گوچی. گوچی Gucci را شاید
همگان نشناسند. گوچی یک مارک «با پرستیژ» لباس است. گوچی و ارمنی
پوشیدن کار هر کسی نیست. کار از مابهترانی است که خانمهایشان عصرها
در کلوب گلف دور هم جمع می شوند. قیام گوچی هم قیام همینها بود در
شهر هامبورگ آلمان. شهری بسیار ثروتمند با اختلاف طبقاتی بسیار
چشمگیر و فقری بسیار چشمگیرتر. هامبورگ هم شهر گتوهای خارجیان و
فرودستان جامعه است و هم شهر بوتیکهایی که در آنها ساعت ۱۰۰ هزار
یوروئی میتوان خرید. اشتباه نکرده اید: ۱۰۰ هزار یورو برای یک
ساعت مچی
.
نظام آموزشی هامبورگ یکی از نابرابرترین نظامهای آموزشی در سطح
آلمان است. در خود آلمان نیز نظام آموزشی در مقایسه با کشورهای
دیگر اروپائی از نابرابرترین نظامهای طبقاتی است. در هامبورگ
تقریباً از پیش میتوان گفت که فرزندان کارگران و بیکاران جامعه
راهی به دبیرستان و بعد هم دانشگاه نخواهند یافت. نظام آموزشی برای
این طیف از مردم که اکثریت چشمگیر مردم را تشکیل میدهند دو نوع
مدرسه متوسطه را در نظر گرفته است که تقریباً مشابه هنرستان در
نظام آموزشی ایران است. شاخص بارز این دو نوع مدرسه متوسط کیفیت
پایین دروس در آنها و بی نظمی چشمگیرشان و کمبود امکانات است. کسی
که وارد این مدارس می شود، تقریباً هیچ شانسی برای وارد شدن به
الیت اجتماعی ندارد. اما چه کسی و در چه زمانی تشخیص میدهد که
کدام کودک به کدام مسیر وارد خواهد شد؟ این را معلم هر کلاسی در
پایان دوره چهار ساله مدرسه ابتدائی تشخیص داده و به والدین و به
مدرسه اعلام می کند. تنها بعد از چهار سال و در حالی که کودک هنوز
در اولین مراحل آموزش به سر می برد، جداسازی بر اساس ارزیابی از
استعدادها صورت می گیرد. البته دمکراسی طبقاتی عاقل تر از این است
که جداسازی را اجباری کند. آنها فقط توصیه می کنند. تصمیم با خود
والدین است. معلمین فقط والدین را در گفتگوی حضوری قانع میکنند به
این که حضور فرزندشان در دبیرستان به نفع او نیست و والدینی که از
خانوادههای کارگری و خانوادههای فقیر هستند، طبعا در این گفتگو
با یک متخصص امر تعلیم و تربیت «قانع» میشوند و به سرنوشت
فرزندشان رضایت می دهند. و روند بازتولید پرولتاریا ادامه می یابد
.
مشکل اینجاست که کیفیت بسیار نازل آموزش در شهر هامبورگ چنان به
میزان تخصص مورد نیاز برای حتی یک کار ساده لطمه زده است، که انجام
رفرمی در این نظام را غیر قابل اجتناب کرده است. دقیقاً به همین
دلیل نیز دولت ایالتی هامبورگ دست به تدوین طرحی زد که کل نظام
آموزشی را تغییر داده و با بهره گیری از الگوهای رایج در
اسکاندیناوی در صدد تعدیل نابرابری آشکار در این نظام آموزشی و
بالا بردن سطح عمومی آموزش در این شهر برآمد. دو رکن اساسی این
رفرم را اولاً افزایش سالهای مدرسه ابتدائی از ۴ به ۶ سال و دوماً
از بین بردن نظام سه گانه آموزش متوسطه و تبدیل آن به نظام دوگانه
ای بود که در آن شانس گرفتن دیپلم برای همه وجود داشته باشد. با
این تفاوت که گرفتن دیپلم در دبیرستان ۶ سال و در نوع دوم مدرسه
متوسطه بعد از ۷ سال امکانپذیر می شد. روشن است که این رفرم در
درجه اول ارتقاء سطح عمومی آموزش را مد نظر قرار داده بود و از
جمله با افزایش دوره ابتدائی به ۶ سال شانس بیشتری برای نزدیکتر
شدن سطح دانش کودکان گروههای مختلف اجتماعی به یکدیگر فراهم می
کرد. و این نکته آخر دقیقاً چیزی بود که حساسیت ثروتمندان شهر را
برانگیخت و آنان را به قیام بر علیه طرح دولت ایالتی کشاند
.
دولت ایالتی هامبورگ دولتی مرکب از ائتلاف حزب دمکرات مسیحی و حزب
سبز است. این دولتی قدرتمند بود، یک سال هم درگیر نبرد خیابانی با
تظاهر کنندگان نبود. کسی هم به این دولت اتهام تقلب نزده بود.
مهمتر از اینها، احزاب اپوزیسیون پارلمان ایالتی هامبورگ، یعنی دو
حزب سوسیال دمکرات و حزب چپ هم حمایت خود را از طرح رفرم آموزشی
اعلام کردند. با همه اینها این دولت در رفراندوم روز یکشنبه ۱۸
ژوئیه شکستی سنگین خورد. طرح رفرم نظام آموزشی در هامبورگ با شکست
روبرو شد و این شکست سرآغازی است برای ممانعت از طرحهای مشابه در
سایر ایالات آلمان. مسأله در این رفرم غلبه بر نظام طبقاتی آموزش
نبود. مسأله بر سر تعدیل این نظام بود. تعدیلی که امروز دیگر شانسی
برای موفقیت ندارد. اما آنهائی که این طرح را به شکست کشاندند چه
کسانی بودند؟
قیام بر علیه طرح آموزشی از محلات ثروتمند نشین و ویلائی شهر آغاز
شد. وکلا، اشراف سابقه دار شهر، ستارههای سینِما و ثروتمندان هسته
اصلی کمپینی را تشکیل دادند که از حدود یک سال و نیم قبل - چه
تصادفی، تقریباً مقارن با شروع جنبش سبز در ایران - تحت عنوان «ما
میخواهیم یاد بگیریم» به راه افتاد. کمپین ضد رفرم با امکانات مالی
گسترده و استراتژی مدیائی تعرضی در کوتاهترین مدت خود را تثبیت
نمود. حد نصاب ۶۰ هزار امضا برای تحمیل رفراندوم را با موفقیت پشت
سر گذاشت و بیش از ۱۸۰ هزار امضا جمع نمود. دست اندرکاران کمپین از
هیچ روشی برای تخریب طرح رفرم خودداری نکردند. آنها حتی با دست
زدن به تعرضی ترین شیوههای تبلیغی پرونده های خصوصی زندگی
کارمندان دولتی مسئول آماده سازی رفرم را بیرون کشیده و به افشاء
علنی «ضعفهای» آنان پرداختند. روزنامه پر تیراژ بیلد با درج تصویر
بزرگی از یکی از مسئولین اجرای طرح تیتر زد که «کمونیستها مجریان
رفرم آموزشی اند». اطلاعات مربوط به عضویت این شخص در حزب کمونیست
آلمان در سالهای دهه هشتاد را یک هفته پیش از آن مسئولین کمپین در
اختیار این روزنامه قرار داده بودند. کاراکتر آشکار طبقاتی و ضد
کارگری کمپین به آن منجر شد که روزنامه معتبر «دی تسایت» کمپین را
با تعبیر «قیام گوچی» توصیف کند و در رسانهها از «مبارزه طبقاتی
در هامبورگ» سخن به میان بیاید.
با همه این احوالات، کمپین در
ادامهاش موفق شد به محلات دیگر شهر راه باز کند و طیف گستردهتری
از «شهروندان» را با خود همراه کند. خرده بورژواهائی که از معاشرت
فرزندان خود با فرزندان خانوادههای کارگری دل خوشی ندارند،
«مهاجرینی» که خواهان جداسازی هر چه سریعتر کودکان دوره ابتدائی
بودند تا بچه هایشان با بچههای ممتاز آلمانی در دبیرستان به کلاس
مشترک بروند و همه آنهائی که احساس تعلق به از مابهتران را داشتند،
به نیروی اصلی کمپین بدل شدند. قیام بورژواها به مدد خرده بورژوای
خواهان ترقی اجتماعی به پیروزی رسید. نه به این خاطر که طرف مقابل
ضعیف بود. نه به این خاطر که رژیم ایالتی هامبورگ دچار بحران
موجودیت بود، بلکه به این علت روشن که قیام بورژواها دقیقاً بر
همان چیزی متکی بود که هگل از آن به عنوان «روح زمان» نام می برد.
بنیانهای ایدئولوژیک طرح رفرم بر ایده عدالت بنا شده بود، بنیانهای
ایدئولوژیک قیام گوچی بر ایده سعادت فردی. یکی به وجدان اجتماعی
مردم مراجعه می کرد، دیگری به غریزه ابتدائی آدمها، یکی بر همبستگی
تکیه می کرد، دیگری بر سودگرائی، یکی به کانت تکیه داشت، دیگری بر
جرمی بنتام. پیروزی قیام گوچی، پیروزی سودگرائی بنتامی بر اخلاق
گرائی کانتی بود. این روح زمان معاصر است. گوچی معیار ارزشهاست
.
برگردیم به قیام تیمچه ها و حجره ها. ظاهر حاج آقا شمشیری و
امثالهم را با لردهای محله بلانکه نزه هامبورگ اصلاً نمیتوان
مقایسه کرد. نماینده یکی عسگر اولادی است و نماینده دیگری وکیل خوش
تیپی به نام شویرل. یکی عصرهایش را - لااقل ظاهراً - با نماز و
روزه سپری میکند و دیگری با شراب. اما تفاوتها همینجا به پایان می
رسد. مدار زندگی و کسب و کار حاج آقای تیمچه هم بر همان منطقی
میچرخد که مدار زندگی اشراف هامبورگ. قدرت حاج آقای بازار نیز در
همان چیزی است که اشراف هامبورگ نیز از آن نیرو می گیرند: تقدس
مالکیت خصوصی و تقدم عیش فردی بر سعادت اجتماعی. هر دو سهم بیشتری
از ثروت اجتماعی را برای خود خواستند و میخواهند و موفق نیز شدند.
قیام تیمچه های بازار یک سال و اندی پس از خیزش سبز واقع می شود.
این قیام تنها به آن دلیل قدرتمند نبود که جناح حاکم درگیر عواقب
جدال با سبز است. نیروی این قیام از جای دیگری سرچشمه میگیرد و آن
جابجائی مؤلفه های ایدئولوژیک جامعه در جریان جنبش سبز است. سبز
اعلام حضور سیاسی نخبگان جامعه، مانیفست بازار آزاد رها از هر گونه
ولایت و قیمومیت، طغیان ایدئولوژیک بنتامیسم در مقابل تعرض
«عدالتخواهان» امام زمانی بود. سبز پیش از هر چیز ابراز اطمینانی
به بورژوازی بود مبنی بر این که حریم مالکیت هیچگاه مورد تعرض
خیابان قرار نخواهد گرفت.
حتی بیش از این: سبز بسیج خیابان برای
دفاع از حریم مقدس مالکیت بود. در غیر این صورت چگونه میتوان این
نکته را فهمید که در کشوری با بیش از ۴۰ درصد مردم زیر خط فقر، یک
سال تمام خیابانها دستخوش آشوبند و حتی یک انبار مواد غذائی و یک
سوپر مارکت هم مورد تعرض قرار نمی گیرد؟ کدام دستها به هدایت
شورشگران خیابانی می پرداختند که از میان جانیان حاکم ثروتمندان را
با آغوش باز به صفوف خود میپذیرفتند تا در مقابل نماد «مردم بی سر
و پا» به صف آرائی بپردازند؟ هیچ، مگر «روح زمان». روحی که در آن
متبلور میشود که حتی کارگر نیز تنها تا زمانی کارگری میاندیشد که
در جریان بلاواسطه تولید قرار دارد. به محض ترک این عرصه، به محض
حضور در جامعه، به محض ظاهر شدن به مثابه شهروند، حتی کارگر نیز
بورژوائی میاندیشد و عمل می کند. این «روح زمان» بود که در سبز به
عنوان جنبشی اجتماعی ظاهر شد تا اطمینان خاطر لازم را به بازاریان
و همه صاحبان سرمایه بدهد. اطمینان از آنکه شهر امن و امان است.
اطمینان از آنکه هیچکس را یارای تعرض به حریم مقدس حجره ها و
تیمچه هایشان نیست. اطمینان از آنکه حتی «لباس شخصی ها» هم باید
فاصله خود را با تیمچه هایشان حفظ کنند. اطمینان از ثبات در
بنیانها. همین به بازار قدرت لازم را داد تا به مصاف دولت برود.
قیام تیمچه ها اگر چه در ظاهر با شورشهای خیابانی تفاوت داشت، اما
ادامه منطقی همان جنبش در سطحی دیگر و با ابزارهایی دیگر بود. کافی
بود یک و فقط یک بار در سال گذشته و در گوشه ای از تظاهرات خیابانی
شعار «مرگ بر سرمایه» سر داده شود، کافی بود فقط یک بار رسته ای از
بازار در جریان تظاهرات مورد تعرض قرار گیرد، کافی بود فقط یک
انبار غله و بازار مواد غذائی به تصرف گرسنگان درآید، آنگاه بازار
نه تنها دست به اعتصاب نمی زد، بلکه پیشاپیش و دودستی مالیاتش را
بر سینی نقره ای خدمت همین دولت احمدی نژاد تقدیم می کرد. پیروزی
اعتصاب بازار را شاید بتوان با ضعف دولت توضیح داد، پیدایش آن اما
محصول ضعف آرمان عدالتخواهی، محصول انزوای ایده سوسیالیسم است.
همچنان که قیام گوچی چنین بود. بر این ضعف باید غلبه کرد.
۱۹ ژوئیه ۲۰۱۰
۲۸ تیر ۸۹
_______________________________________________________
|