رو به چپ، پشت به ليبرالها
هژير پلاسچی

چندی پيش رفيق نازنينم، آرمين نيکنام يادداشتی را در صفحهی فيسبوکش منتشر
کرد تحت عنوان: «رو به "دانشجويان و دانشآموختگان ليبرال ايران"». آرمين
تلاش کرده بود در اين يادداشت با طرح هفت پرسش در مورد مواضع اعضای اين
گروه در مورد جنگ، تحريم و مداخلهی بشردوستانه باب گفت و گويی انتقادی را
با ايشان بگشايد، هرچند پس از گذشت پنج روز از انتشار اين يادداشت هيچکدام
از اعضای اين گروه پاسخی به پرسشهای مطرح شده نداده است. شايد به اين دليل
که فعلن به شدت مشغول نجات «زنان ايرانی» از بندهای حجاب اجباری به وسيلهی
عکسهای فيسبوکياند.
مخاطب اين پرسشها طبعن من نبودم و نميتوانستم باشم، گرچه به تامل پيرامون
اين پرسشها فرا خوانده شده بودم. برای من لااقل همه چيز از پرسش هفتم
آرمين نيکنام آغاز ميشود. آنجا که ميپرسد: «در حالی که يکی از اصول اوليهی
ليبرالی احترام و نشستن به گفتگو با مقابلين خود است، دليل آنچه که در ميان
اعضای اين سازمان به جرات ميتوان «چپستيزی» ناميد چيست؟ چرا در تمامی
بيانيههای اين سازمان (منجمله بيانيهی اخير در ارتباط با شرايط افاغنهی
ايران) آنچه بيش از موضوع اصلی بيانيه به چشم ميخورد حملات بيهيچ زمينه
و بنيانی به فعالين چپ بوده است؟ چرا آنچه که اين سازمان در نقد جبههی چپ
عرضه ميکند بجای اينکه مبتنی بر فهم «چپ» امروز در ايران باشد، مبنی بر
مشاهدات رسانهای از پديدههايی مانند شوروی يا کرهی شمالی است؟ اين
سازمان بر چه اساسی چپ امروز ايران را مرتبط و همسو با تجربههايی از اين
دست ميبيند؟». باز هم طبيعی است که پاسخ دادن به اين پرسش بر عهدهی من
نيست. مسئلهی من خود اين پرسش است. در واقع آنچه خواهم کرد پرسش از پرسش
خواهد بود.
آنچه که در پس پرسش هفتم آرمين پنهان شده، و از قضا بخشن در کامنتها تشنج
ايجاد کرده است، مسئلهی آرمين نيکنام نيست. طرح چنين پرسشي، با اين صورتبندی
خصلتنمای گنگی و بلاتکليفی عمومی آن بخشی از چپ است که از "چپ سنتی" گسسته
يا ميخواهد بگسلد. بگذاريد يک بار ديگر اين پرسش را مرور کنيم. آرمين
نيکنام تلاش ميکند چپستيزی "دانشجويان و دانشآموختگان ليبرال ايران" را
با ارجاع به «اصول اوليهی ليبرالی» که طبعن بايد مورد قبول آنها باشد، به
چالش بکشد. برای اين منظور تلويحن آنها را متهم ميکند که قادر به «فهم چپ
امروز در ايران» و درک تفاوتهای آن با «پديدههايی مانند شوروی و کرهی
شمالی» نيستند. پرسش من از پرسش آرمين درست در اينجا شکل ميگيرد. آيا اگر
"دانشجويان و دانشآموختگان ليبرال ايران"، چپ امروز در ايران و تفاوتهای
آن با شوروی و کرهی شمالی را ميفهميدند، با وفاداری به اصول اوليهی
ليبرالی ميتوانستند با اين چپ با «احترام» به گفت و گو بپردازند؟ قصد من
از طرح چنين پرسشی به هيچ وجه توجه دادن به اين امر بديهی نيست که "دانشجويان
و دانشآموختگان ليبرال ايران" حتا ليبرال هم نيستند، بلکه طرح اين مسئله
است که آنها با فهميدن «چپ امروز ايران» چه چيزی در آن خواهند يافت يا «ما»
انتظار داريم چه چيزی در آن بيابند که حاضر باشند گفت و گويی محترمانه را
با آن آغاز کنند و از چپستيزی دست بردارند؟
پيش از پاسخ گفتن به اين پرسش اما بايد توجه کرد که اتفاقن "دانشجويان و
دانشآموختگان ليبرال ايران" در معنای روشنی که آرمين نيکنام استفاده کرده
است، چپستيز نيستند. آنها درست همان زمان که عکس جنازهی چه گوارا را به
اشتراک ميگذارند و از قتل او ابراز خشنودی ميکنند، فراموش نميکنند که
برای دفاع از کمپين «از ايران برای صلح و دموکراسی» بگويند: «در همين کمپين
"از ايران برای صلح و دموکراسی" که به ظاهر توسط ليبرال ها اداره می شود،
کسانی از نحله ی فکری چپ مشارکت يا با آن همراهی کردهاند».(1) يا زمانی
که حسام سلامت با به اشتراک گذاشتن اخباری در مورد سوريه مينويسد: «چپ در
قبال "بحران سوريه" يا بايد بتواند تجربهای چون "جنگ داخلی اسپانيا" را
تکرار کند و کيست که نداند چنين چيزی به هزار و يک دليل منتفی است و يا
بايد در واکنش به هرگونه "مداخله"ای از جانب قدرتهای نظامی خفهخون بگيرد.
راه سومی هم البته هست: رودرروشدن با تناقضها، انسدادها و دستبستگيهايش
در اين دقيقهی تاريخی»، آن را نشانهی تائيد مداخلهی نظامی در سوريه از
سوی يک «چپ» ميگيرند و سياوش صفوي، همان عضو اين گروه که چند هفته قبل به
دليل وفاداری به آرمان فلسطين تعدادی از فعالان چپ را همراه با هتاکی از
صفحهاش حذف کرده بود، کامنت ميگذارد: «ما از چپی که قابل بحث و نقد و
مذاکره و همکاری باشد استقبال ميکنيم» و عليرضا کياني، همان عضو اين گروه
که چندی بعد عکس جنازهی چه گوارا را به اشتراک گذاشت و با ابراز شادمانی
از قتل او نوشت: "چه خوبه بعضی آدما زود بميرن...مثلا همين قاتل انقلابی
آقای چه گوارا...برادر معنوی عمو بن لادن...در دنيايی که امثال اين آدمها
نباشند، بهتر ميشه نفس کشيد"، کامنت ميگذارد: «حسام از تو بايد يک مجسمه
ساخت و در خانهی هر چپ نو! گذاشت... آفرين، براوو، بارکالله».(2) پس آنها
بر خلاف دار و دستههای فاشيستی ايرانگرا (که البته با هم ارتباطات
تنگاتنگی دارند)، سلطنتطلبان، نوتوابها و چپهای سابق شرمنده، «چپستيز»
به معنای صريح کلمه نيستند. آنها با شکل خاصی از چپ مشکل دارند. همان چپی
که راست و مستقيم با پروژههای کوتاهمدت و بلندمدت آنها سر ستيز دارد.
به مسئلهی اصلی اين يادداشت بازگرديم. در "پديدههايی" چون شوروی و کرهی
شمالی چه چيزی وجود دارد که در «ما» وجود ندارد و به همين دليل «ما» را
شايستهی احترام و گفت و گو خواهد کرد؟ در برابر آن فعال چپی که در صفحهی
يکی از «ما» کامنت گذاشته است: «خودم هم در عمل هميشه با ليبرالها و
رفرميستها کار کردم» ميتوان اين پرسش واروونه را پيش گذاشت: چه چيزی در
تو/او بوده است/نبوده است که ليبرالها و رفرميستها هم هميشه در عمل با تو/او
کار کردهاند؟ و اينجا تازه پرسش اصلی به ميان ميآيد: اگر «ما» از "چپ
سنتی" گسستهييم، از چه چيزی در چپ سنتی گسست کردهييم؟
گسست از چپ سنتی اگر به معنای گسست از يک انسداد تاريخي، گسست از يک تجربهی
شکست باشد بايد به چيزی راديکالتر از "چپ سنتی" فرا رود. تمام آن گنگی و
بلاتکليفی از جايی آغاز ميشود که چپی که از چپ سنتی گسسته است تلاش ميکند
تا از سوی وضعيت موجود به عنوان چپی «بهتر» و «متمدنتر» شناسايی شود. در
واقع در رويکردی متناقض تلاش ميکند به جای رو کردن به «مردم» به مثابه
فاعل حقيقی سياست، به جای گشودن افقهای رهايی در برابر وضعيت حاکم، ابتدا
از سوی وضعيت حاکم به رسميت شناخته شود. اين است که دائم در حال توضيح
تفاوتها و اختلافاتش برای کسانی است که از آنها «احترام» طلب ميکند. همهی
حرف اين است: اين گسست تنها آن زمانی گسستی رهاييبخش خواهد بود که "دانشجويان
و دانشآموختگان ليبرال ايران"، يا هر مجموعهی مشابه ديگری که در جهت
ادامهی نظام سلطه و بهرهکشی فعاليت ميکند، هنگام مقايسهی آن با "پديدههايی
چون شوروی و کرهی شمالی" به اين نتيجه برسد که "چپ امروز ايران" شايستهی
هيچ "احترامی" نيست چرا که در پافشاری بر پيکاری رهاييبخش برای انهدام نظم
مسلط موجود پيگيرتر، راديکالتر و کارآمدتر است.
پانوشت:
۱- نگاه کنيد به نقد مصاحبهی اميرحسين اعتمادي، مسئول روابط عمومی
دانشجويان و دانشآموختگان ليبرال ايران در يادداشت «آنها در کمپين صلح به
دنبال چيستند؟» در اين آدرس.
۲- از فيسبوک حسام سلامت: چپ در قبال «بحران سوريه» يا بايد بتواند تجربهای
چون «جنگ داخلی اسپانيا» را تکرار کند � و کيست که نداند چنين چيزی به هزار
و يک دليل منتفی است� و يا بايد در واکنش به هرگونه «مداخله»ای از جانب
قدرتهای نظامی خفهخون بگيرد. راه سومی هم البته هست: رودرروشدن با تناقضها،
انسدادها و دستبستگيهايش در اين دقيقهی تاريخی. (تاريخ ۲۸ مي)
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|