تاریخ انتشار :21.11.2021 هنوز نفس میکشم ! hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
اون روزها فکر میکردم شرایط مثل دوران کورموزومی است ، کمی که بدوی میرسی ولی هر چه بیشتر دویدم فهمیدم رسیدنی در کار نیست . فهمیدم این دوران اساسا تفاوت کیفی دارد با آن دوران کورموزومی . اولین تفاوتش این بود که دُم نداشتیم ...
با همین فرمان ما میخواستیم بریم جلو ...یعنی نماز میخواندیم و از خدا درخواست کیک یزدی و یام یام میکردیم...
و اما این مصیبت را با ذکر خاطره ایی از دایی جان به پایان میبرم .
سالها پیش یک شب دایی ما گفت برو لباس خوب بپوش تا بریم مسجد ! کف کردم مسجد ؟ اونم دایی من ؟ ولی جدی گفته بود . لباس مدرسه را پوشیدم و با دایی رفتم . وسط شهر کافه یا باری بود که اسمش یادم نیست ، تنها چیزی که از آنجا یادم ماند تبلیغی بود که رویش نوشته بود هی بخورید هی بخورید...ورودی 25 تومان بود . داخل شدیم عده ایی دایی من را مهندس خطاب میکردند و احترام میگذاشتند . مهندس که نبود کارمند پست بود ولی همیشه ظاهرش را مهندسی میزد . من خوردم و دایی جان نوشید . خلاصه اخر شب همراه با دایی مست و ملنگ برگشتیم خانه . بین راه دایی گفت اگر زندایی پرسید کجا بودید ؟ بگو مسجد... من هم همان را گفتم ولی بوی تند الکی قابل حاشا نبود . زندایی هم زرنگ بود با تمسخر گقت از کی تا جالا تو مسجد به جای شربت گلاب عرق میدهند ؟ د ؟ بعدها دایی گفت یادته اون شب رفته بودیم کافه هی بخورید هی بخورید ... من که پول کافه ندارم . ولی زندایی تو یه پولی توی خیابون پیدا کرد و داد که من ببرم مسجد تا از بلندگو جار بزنن و صاحبش پیدا بشه ... ببرای همین هم گفتم بگو مسجد بودیم !
____________________________________________________________ توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد