حرکت ازنو.....
جماعت قاچاق ، دستهایش را به هم زنجیرکرده بود وبا چشمای بسته "الله" را صدا میزد . با هرالله اکبری ، قایق بیشترزیرآب فرومیرفت . با خشم گفتم : داریم غرق میشیم باید کاری کنیم ...! ولی صدایم به جایی نرسید و نعره الله اکبربلندترشد ! بالاخره دقایقی بعد قایق کاملا درآب فرو رفت و عربده الله اکبرهم قطع شد چون همه مشغول شنا کردن و برگشتن به سمت ساحل ترکیه شدند . تنها تدبیرمثبت قاچاقچی ، دادن جلیقه نجات به هرمسافرقاچاق بود وهمه ما قاچاقها ، با همان جلیقه 500 مترشنا کرده و نجات یافتیم . وابتکارابلهانه قاچاقچی هم سوارکردن 30 مسافردریک قایق 10 نفره بود و...... با رسیدن به ساحل کسانی که تلفن هاشان سالم مانده بود با قاچاقچی تماس گرفنتد و قاچاقچی وعده داد به زودی ماشین برای برگرداندن مسافران قاچاق خواهد فرستاد . آن همه تقلاها درآن نقطه ، توجه گشت دریایی ترکیه را هم جلب کرده بود و آنها با قایقهای گشتی به سمت ما آمدند و ما مجبوربه پناه گرفتن و سکوت کامل پشت صخره ها شدیم . حدود 2 ساعت بعد تقریبا مطمئن شدم ماشینی درکارنیست ..... در ساعت 3 نیمه شب کدام قاچاقچی به فکرنجات مسافرش است ؟ آن هم با آن همه ریسکها و تهدیدات پلیسی .....هرمسافرازنظراکثر قاچاقچیان فقط شکل دلار بود و بس..... تنها نفرفارسی زبان ازمیان آن جمع پیشم آمد و با زحمت سیگاری خیس شده را روشن کرد و کشیدیم . هرچند تابستان بود ولی با لباس خیس و کنارساحل با نسیمی کوچک میلرزیدیم . سیگارکه تمام شد سوال کرد : به چی فکرمیکنی ؟ جوابی ندادم . درواقع به چیزی فکر نمیکردم ذهنم به هم ریخته بود . پرسیدم : به نظرت چکارمیشه کرد ؟ گفت : هیچی . فردا با طلوع خورشید ، پلیس میرسد و همه را به ژاندارمری میبرد . مدتی بازداشت هستی و بعد یا با رشوه آزاد میشی و یا دیپورت میشی به ایران ....! بعد از دیپورت ، چند روزی هم آنجا الافت میکنند و بعد جریمه و بعد آزاد .... فقط اینقدر ضرر مالی و ازهمه سختر، سرکوفت خانواده.....! ذهنم فعال شد دیگربه ادامه حرفهای همراه گوش نکردم . وضعییت من کاملا متفاوت بود . اگر این باردستگیرشوم دومین باراست که درترکیه دستگیرشده ام . سریع ازاثرانگشت برایشان مشخص میشود و دیگرمعلوم نیست چه کنند ؟ باراول بعد از دستگیری به کردستان عراق دیپورت کردند وجدای ازضررهای مالی که به راحتی برای من قابل بازسازی نبود.... آن مسیر سخت کردستان عراق به ترکیه هم باید دوباره به جان میخریدم . همین بارهم که موفق شدم اگر2 تن ازهمراهان زندان تیف نبودند وکمکم نمیکردند سقوط به دره محتمل بود . دیپورت به ایران هم باید درنظرمیگرفتم که برای من یک جام زهرهمه جانبه بود ! همراه مشغول چرت زدن بود . بلند شدم و گفتم : نباید اینجا ماند . چون دستگیری قطعی است با زدن سپیده برای کمی دید بهتر ، من میروم . با تعجب پرسید کجا ؟ گفتم : تا هرجایی که بشود ....رفتن بهترازماندن در اینجا است . دستگیری درماندن 100 درصد است و دررفتن 99 درصد ! گفت : راه را بلدی ؟ گفتم : نه . ولی زیاد نباید دور باشد من دیشب وقتی ماشین قاچاقچی ازشهرخارج شد زمان گرفتم 10 دقیقه بعد ما را اینجا پیاده کرد ، 10 دقیقه با ماشین یعنی یک ساعت پیاده روی ! همراه چرتش پریده بود و ظاهرا فکرمیکرد . درگرگ و میش سپیده دم حرکت کردیم . لباسهای رویی را درآوردیم و با لباس زاپاس که درزیر داشتیم و خیس هم بود راه افتادیم حدود 100 متربعد جفت پا درباتلاقی فرو رفتم وبا کمک همراه خودم و کفشهایم را از باتلاق بیرون کشیدم . خوشحال بودم که تنها نیستم و طرف تصمیم گرفت با من همراه شود . علائم نزدیکی شهردر سپیده مشخص شد هرچند خود شهر دیده نمیشد . مسیر تیرهای چراغ برق و جاده های آسفالت نیمه کاره ......بعد از یک ساعت راهپیمایی ما را به خانه های ویلایی شیکی رساند که خوشبختانه همه خالی بودند . ما در ورودی یا خروجی شهر بودیم . لباسها تقریبا خشک شده بود اما ظاهرخسته و به هم ریخته مان برای یک تیپ توریستی کمی مسخره به نظرمیرسید . نیم ساعت بعد تقریبا درمرکزشهربودیم . شهردرساعت 6 صبح خیلی خلوت بود واین خلوتی زیاد برایمان خوب نبود . باید تاکسی میگرفتیم و سریع ازآن منطقه خارج میشدیم . تاکسی هم پیدا نمیشد ولی بالاخره یکی کنارخیابان و درکنارقهوه خانه ایی پیدا کردیم . راننده درقهوه خانه داشت صبحانه میخورد . صدایش کردم و گفتم : ما توریست هستیم و خانواده ما در"ازمیر" منتظرماست تا آنجا چقدرمیگیری ؟ راننده با شکاکیت نگاهی به ظاهرمان کرد ونمیدانست چه کند تنها علامت توریستی عینکی آفتابی و پهنی بود که موقع حرکت ازروی زمین پیدا کردم و برداشتم. راننده تاکسی با ناباوری و بی حوصله گی لیست قیمتها را از ماشینش آورد و گفت : ازاینجا تا ازمیر کرایه میشود 150 یورو. ووقتی قبول کردیم تقریبا بال درآورد و رفت تا پول صبحانه را بدهد و برگردد . درست درهمین لحظه مینی بوسی تلق تلق کنان از راه رسید که رویش نوشته بود ترمینال ! نگاهی به همراه کردم و او هم نگاهی به من کرد و بعد بدون هیچ مشورتی دست بلند کردیم و مینی بوس ایستاد و سوارشدیم . با سوار شدن ما بوی گند لجنی درمحیط کوچک مینی بوس پیچید . هنوز فرصت نکرده بودم کفشهایم را که درباتلاق گیرکرده بود تمیزکنم . پنجره را بازکردم . درترمینال به سرعت چپیدیم توی توالت و خودمان را تمیزکردم بوی کفشها خیلی کم شده بود . پول مستراح داررا با اشتیاق دادیم و رفتیم بلیط بگیریم . به بلیط فروش گفتم : لیره نداریم دلارداریم . بلیط فروش هم گفت : اینجا ما لیره را با دلاربرابر حساب میکنیم . سریع قبول کردیم و بلیط را برای نیم ساعت بعد گرفتیم . بلیط فروش خوشحال بود که چه سودی کرده ، و ما خوشحالتربودیم که دستگیرنشدیم . دراتوبوس همراه ، سریع خوابش برد و من علیرغم خستگی مفرط ...ولی خوابم نمیبرد . درفکربودم و خوشحال که خوب شد حرکت کردم . خوراکی هایی را که با عجله از ترمینال خریده بودم را آرام آرام میخوردم وازتابیدن تیغ آفتاب به روی صورتم لذت میبردم . ساعت 10 صبح درهتل وقتی با قاچاقچی روبروشدیم تقریبا شاخ درآورده بود . گفت : بهش گفته اند همه شما دستگیرشدید .! پول را ازقاچاقچی پس گرفتم . 2 روزاستراحت کردم دوباره لوازم مورد نیازیک توریست واقعی را خریدم و برگشتم استانبول . 3 هفته بعد با کانالی که ازسوئد معرفی شده بود و مطمئن بود قرارحرکت بعدی را گذاشتم . همراه دیگر ازازمیربا من نیامد درهمان ازمیر ماند ومن از استانبول حرکت کردم . دوست نداشتم بعد از صفارکه درزندان تیف با هم بودیم ودرآبهای ترکیه و یونان غرق شد ، دومین نفردرآن منطقه من باشم .
به یاد حسن نعمتی ( صفار) که بعد ازآزادی اززندان تیف ، بنا برشهادت یک شاهد عینی ، درآبهای مرزی ترکیه و یونان غرق شد .
حسن نعمتی ( صفار ) درزندان تیف
اسماعیل هوشیار ژنو 26 شهریور 1389
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد