همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هستهيي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرونرفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب ميشود». اکنون می بینیم با این که رهبری مجاهدین سرانجام به خاطر جلب رضایت دولت آمریکا برای خارج کردن نام مجاهدین از لیست گروههای تروریستی(که مدعی بودند سد بزرگ در راه مبارزه مجاهدین است) پذیرفت که اشرف را ترک کند و اعضا و رزمندگانش در لیبرتی مستقر شوند، تا مساله انتقال آنان به کشورهای دیگر که عراق برآن پافشاری می کرد عملی شود، اما با مطالبی که در مورد توطئه کوبلر از افشاگری های طاهر بومدرا شنیده می شود و رهبر مجاهدین خود طی سخنانی آن را شرح داده است( موسسان چهارم- ارتش آزایبخش ملی با شرکت هموطنان»*، می بینیم که وضع مجاهدین بسیار شکننده است و برخلاف وزنی که رهبری محاهدین برای خود و گروهش در تاثیر گذاری در معادلاتِ روابط سه طرفه، آمریکا وغرب – عراق – رژیم، تصور می کند، در واقعیت و در عمل نقشی که برای غرب دارد، مثل نقش مزاحمی در بیرون جلسه مقامات مهم است که با داد و فریادش سبب مزاحمت برای مذکره کنندگان است.
افشاگری های بومدرا و شرایط
مجاهدین در عراق نشان می دهد که نه تنها از نظر آمریکا و غرب «آلترناتیو»
رژیم به حساب نمی آید، بلکه قصد از هم پاشیدن گروه مدعی الترناتیو بودن را
(با همدستی با مالکی و رژیم آخوندی)، دارند و بنابر افشاگریهای بومدرا برای
حدود دویست نفرشان هم توسط عراق و رژیم پرونده دستگیری تشکیل شده است. اگر
گروه تحت هدایت مسعود رجوی «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم(به ویژه
آلترناتیو غرب پسند رژیم که سالهاست رهبر مجاهدین برای عرضه آن به غرب تلاش
می کند) بود که نباید کمر به متلاشی کردنش می بستند. دکتر هزار خانی در
مقاله یی با عنوان «در باره رابطه عاشقانه» که در سایتهای متعلق به مجاهدین
درج شد،
توّهم
رهبری مجاهدین در مورد نقش محوری خود و گروهش(مثل اعلام مرحله سرنگونی رژیم
که اراده مبارکشان اخیرا بر آن قرار گرفته است) البته اصلا چیز تازه ای
نیست و این قبیل توّهمات به دلیل آنچه که من اسمش را «جنگ خصوصی» بر سر
مساله رهبری و انحصار قدرت گذاشته ام، اصلا زدودنی نیست و کارهای بی معنی
ناشی از شیفته قدرت و مظاهر قدرت بودن، مثل پوشاند یونیفرم های رنگارنگ به
تن اشرفیان و راه انداختن رژه نظامی در اشرف، درکشوری که دولتش گرمترین
رابطه را با رژیم دارد، و راه انداختن دسته شیپورچی و طبّال برای ورود مریم
رجوی به محل برگزاری گردهمایی در فرانسه، یا استخدام موتور سوار برای
اسکورت اتومبیل حامل ایشان و کرایه توپ های برنزی دوقرن پیش و شلیک آنها
توسط توپچی ها و سربازانی که لباس همان دوران را به تن دارند(حتما با
استخدام کسانی که به عنوان سیاهی لشکر در فیلم و نمایش ظاهر می شوند)، همه
نشان از این عشق رسواگر دارد. در بین این رفتارها از نظر نگارنده، فکر
پوشاندن یونیفورم های رنگارنگ به تن اشرفیان و راه انداختن رژه در آنجا، از
جنونی وخیم تر از آن چه صدام حسین در حمله به کویت و ضمیمه کردن آن کشور به
عراق، به آن مبتلا بود، زاییده شده بود، جنونی که مانع از توجه به مسخرگی
آشکار این کار بود. پیام مسعود رجوی در مورد سقوط رژیم سرهنگ قذافی که با
عنوان «ارتش آزادیبخش پیروز شد» در سایت مجاهدین منتشر شد، کاملا منعکس
کننده روحیات و احوال آدمی است که مطلقا در دنیای دیگری است و در توّهمات
خودش غرق است.(در لینک زیر هم نوشتاری و هم صوتی آن در دسترس است)
مرحله دوم اشرف، با تغییر شرایط و با پیش گرفتن رویارویی با سیاستهای دولت مالکی برای کنترل اشرف، از سوی رهبری مجاهدین شروع می شود، فیلم های درامِ فاجعه دردناک شهادت و زخمی شدن ساکنان اشرف جای آن کمدی ها را گرفت و رهبری مجاهدین آنها را حماسه و «حماسه کبیر» نام گذاشته که همه از نظر ایشان در راه سرنگونی رژیم بوده است و آنها را دستآورد و پیروزی بزرگ و «فتح مبین» معرفی کرده و می کند. البته تدفین «پرجلال و شکوه هم برای شهدای مظلوم آن درگیرها برگزار کردند» خصوصا برای دفن کشته شدگان 19 فروردین که دولت مالکی اجازه دفن آنها را در قطعه مروارید نمی داد و گفته بود باید در گورستانی خارج از اشرف دفن شوند، رهبر معظم چهل روز جنازه ها را نگهداشت تا برای آنان تابوت های «قشنگِ »سفید و برای گارد مخصوص تدفین و تشییع که برای اولین بار به همین مناسبت حضورشان دیده شده (که در هیچ نیروی نظامی در هیچ کشوری نیست و شاید عامل این ابتکار، ارزش جنازه و خون و عزاداری در مکتب عاشورایی ایشان باشد) یونیفورم سیاه بریده و دوخته شود. اما این هم البته از غم انگیزی ماجرا و تصویر آن نمی کاست. از آنجا که مردم و افکار عمومی در نظر «رهبرمقاومت» جایی ندارند، خبر و فیلم خاکسپاری آنان سه ماه بعد انتشار یافت در حالی بسیاری چون من در میان مردم ایران بوده اند که فکر این که 37 جنازه در گرمای تابستانی عراق چگونه نگهداری می شود، رهایشان نمی کرد و بعد از اطلاع از عدم خبر رسانی در مورد دفن شهدا در زمان انجام آن از سوی مجاهدین، از رفتار رهبری مجاهدین به خاطر آن تاخیر طولانی حتما حیرت زده و منزجر شده اند.
به هرحال به آن رویدادهای تاسف بار، هیچ
صدمه یی به رژیم نزده و برخلاف دادن صفت «قیام آفرینان» به اشرف نشینان از
سوی رهبری و تزیریق این باور کاذب به آنان که آنها در راه سرنگونی رژیم دست
به «حماسه آفرینی» زده اند، نه تنها آن فاجعه ها که با واقعیت گریزی رهبری
و تاکتیک «بیابیا گفتن به دشمن» آفریده شد، منشاء و موجد هیچ قیامی در داخل
کشور نشدند، بلکه باعث تآسف و خشم بسیاری از ایرانیان که آن صحنه ها را
دیده بودند شد و آنچه آن رویدادها آفریدند گسترش این سوآل بود که رهبری
مجاهدین از ماندن در عراق با این هزینه های فاجعه بار درپی چیست؟ به عبارت
دیگر آنان بر بیهودگی این هزینه های سنگین فاجعه بار تآسف می خورند و از
سیاست و رفتار رهبری مجاهدین خشمگین هستند. امروز دو سال بعد از فاجعه 19
فروردین با 37 کشته و چند صد مجروح که به گفته مریم مهرتابان، جناب مسعود
رجوی در مورد آن گفته بود«فتح مبین فقط همین»، بازهم باید از رهبری مجاهدین
سوال کرد که چه تغییر مثبتی به نفع مجاهدین و برای تثبت موقعیت و امنیت
مجاهدین از آن رویارویی خونین غیر لازم به دست آمده است؟ عراقی ها آمده
بودند منطقه استقرار مجاهدین را با ایجاد خاکریز و سیم خاردار محدود و معین
بکنند که کردند. اگر عراقی ها آنطور که دکتر قصیم با استناد به
«مدارک»ارائه شده توسط مجاهدین، در گفتگویی در برنامه بی بی سی گفت، برای
«صاف کردن» محل اقامت مجاهدین رفته بودند و تارومار کردن آنها، آن در گیری
که نمی توانست مانع از اقدام آنها شود، برعکس بهانه لازم را به دست آنها می
داد.
اکنون می
دانیم که در عراق چه گذشته و می گذرد و اوضاع چقدر با آن برآوردها که ذکر
شد تفاوت دارد(از جمله الهاشمی از عراق گریخته و غیابا به مرگ محکوم شده
است) و به رغم تظاهرات متعدد در اعتراض به مالکی، در انتخابات اخیر شوراهای
استانی، بنا بر اخبار نتیجه به زیان مالکی نبوده است و می بینم که مجاهدین
در چه وضع آسیب پذیری در عراق قرار دارند و نه آن ائئلافی که رهبر مجاهدین
آن را ضربه ای به رژیم می دانست و نه آن امضای حمایت جمع کردنهای میلیونی
از شهروندان عراق هیچکدام سر سوزنی در وضع مجاهدین تاثیر نداشته و ندارد و
هیچ حرکتی هم از حامیان عراقی مجاهدین به نفع اینان دیده نخواهد بعضی به
خاطر اصابت بیل لورد دچار شکستگی استخوان و آسیب دیدن اعضای داخلی بدن شده
اند، بهای چه سیاستی بعضی به خاطر اصابت بیل لورد دچار شکستگی استخوان و
آسیب دیدن اعضای داخلی بدن شده اند، بهای چه سیاستی شد. در زیر آن اطلاعیه که با جوهر سبز و به خط خود ایشان نوشته شده، تاریخ روز نوشته نشده وامضای دیگری هم وجود ندارد. فعل بکار گرفته شده در متن اطلاعیه از طرف صادر کننده فعل اول شخص مفرد است:«... به میمنت و فرخندگی بنیانگذاری "ارتش آزادیبخش ملی" را به اطلاع میرسانم». تصویر این اطلاعیه در ماهنامه شورای ملی مقاومت،« شورا» شماره 41 و 42-خرداد و تیر 1367، ضمیه مطلبی آقای از دکتر هزارخانی با عنوان «ارتش آزادیبخش سال یکم» است. ایشان در توضیحات خود گفته است که موسسان دوم در سال 74 بود که مریم در عراق نبود. یعنی در سال 74 ایشان انحلال ارتش آزادیبخش و(ثبت نام مجدد در آن برای کسانی که با آگاهی از شرایط در پیش رو که برایشان ترسیم شده بوده)، برای اولین بار اعلام می کند. انحلال دوم در سال 1385 بوده که موسسان سوم را همراه داشته است و انحلال بار سوم و موسسان چهارم را هم حالا«با شرکت همه هموطنان» براه انداخته اند که بنا بر توضیح خودشان: « بعد از اعلام مرحله سرنگونی و بعد از اعلام آماده باش به یکانهای ارتش آزادی در داخل ایران» صورت گرفته است. آن طور که در تصویر یکی از اطلاعیه های اعلام انحلال و ثبت نام دوباره دیده می شود، این ماجرا در آذر 91 به راه افتاده، اما انتشار ویدئوها بیش 2 ماه بعد از آن صورت گرفته است(البته دستگاه رهبری مجاهدین هیچ نیازی به توضیح به افکار عمومی در مورد اقدامات خود نمی بیند، همچنان که قبلا اشاره شد دفن اجساد شهدای فاجعه 19 فرودرین 90 هم سه ماه بعد، با انتشار ویدئو های مراسم خاکسپاری به اطلاع عموم رسید). از «انحلال»های قبلی، هیچوقت حرفی زده نشده بود به هر حال در سخنان ایشان که البته «ادیت» شده است، توضیح چندانی در مورد ضرورت آن دو انحلال داده نشده است. در این مورد اخیر البته شرح مفصلی ایشان داده که می توان به روشنی دریافت این اقدام پاسخی به انتقادات در مورد سیاست ماندن در عراق - که همراه رویداد های خونین و فاجعه آمیز 6 و 7 مرداد 88 و 19 فرودین 90 بود-، و واکنش به پافشاری هایی است که منتقدان برای ترک هرچه زودتر عراق کرده اند و جناب رجوی می خواهد با این کار نشان بدهد که ماندن در «ارتش آزادیبخش» و تحمل شرایط دشوار کنونی داوطلبانه است و هرکس نمی خواست بماند، اختیار انتخاب داشته است که برود و حتی مجاهدین از دادن کمک مالی به او هم مضایقه ندارند. البته یک دلیل دیگر اعلام موسسان چهارم و آن سخنرانی های ده- پانزده ساعت بعدی «کارزار سرنگونی» این هم هست که، بعد از در آمدن از لیست سازمانهای تروریست شناخته شده توسط آمریکا، که می گفتند مانع بزرگ سر راه مبارزه مجاهدین برای سرنگونی رژیم است، باید کاری صورت می گرفت. اما در خلال سخنان ایشان در همان ویدئو این دو نکته هم خود را می نمایاند که کسانی نمی خواهند بماند باید ضمن رونویسی و تایید متن از پیش تدوین شده که در آن اذعان می کنند که اولا آمدنشان به لیبرتی برای برخوردار شدن از موقعیت حفاظت بین المللی و پناهجو شناخته شدن، بر روی خون شهیدان ممکن شده است ثانیا به علت ناتوانی و نداشتن تحمل شرایط دشوار پیش رو، مایل به ادامه ماندن در ارتش آزادیبخش نیستند و می خواهند بروند دنبال «زندگی مطلوب خودشان». اما نکته دیگر که از خلال صحبت های جناب رجوی خود را می نمایاند این است که این انحلال و ثبت و نام، برای جدا کردن و دور ریختن «زالوها» هم هست که از قول بچه های اهل شمال ارتش آزادیبخش می گوید که مثل «نمک ریختن روی سر زالو ست».
نگارنده این سطور به این روش بسیار «دمکراتیک» و
بزرگوارنه ای که برای ماندن یا رفتن از سوی ایشان بکار گرفته شده یک ایراد
کوچک دارم و آن این که کسانی که نمی خواهند بمانند، نباید با باز نویسی یک
شرط تحمیل شده آن هم در جوّی که کسانی که رفتن را انتخاب می کنند، علاوه بر
اعتراف به ناتوانی در تحمل شرایط سخت یا به عبارت صریح اعتراف به «بریدگی»
آنطور که در روابط مجاهدین بکار گرفته می شود، و زالو بودن را هم خواه نا
خواه بپذیرند، بلکه آنها باید این امکان را داشته باشند که اعلام کنند، به
دلیل موارد متعدد تحلیل ها و ارزیابیهای غلط رهبری از اوضاع و به دلیل
انتخاب تاکتیک های فاجعه بار و دادن فرمان «بیا بیا» گفتن به دشمن درنده و
مسلح، با دست خالی و خوابیدن جلوی خودروهای نیروی های جنایتکار عراقی، که
هیچ فایده یی نه در تغییر شرایط به نفع مجاهدین در عراق و نه تاثیر مثبتی
در بین ایرانیان داخل و خارج کشور داشته است، بلکه باعث تاسف و تألم آنان
از این روشهای جنون آمیز شده، دیگر انگیزه ای برای ماندن در عراق که پیامدی
جز فاجعه های دیگر ندارد، ندارند. با آن جوّی جناب رجوی ساخته اند، گویی
آنها که می روند هرچه از سالهای عمر خود در این مدت پرداخته اند و هر رنج و
محرومیتی که کشیده اند، تنها بخشی از بدهکاری و قرضی بوده که پرداخت شده و
حال وقتی می روند، بدهکار تر از قبل هستند. 1- بازگشت مجاهدین به اشرف تا زمان انتقال همه آنها به خارج 2-انتقال یکجای همه آنها به آمریکا 3 – باز گرداندن سلاح به ساکنان لیبرتی برای دفاع از خود. البته روشن است که از بین این سه راه حل، آنچه ظاهرا عملی به نظر می رسد و در ضمن مطلوب رهبری مجاهدین روی آن کارزار تبلیغاتی گسترده یی راه انداخته اند بازگشت به اشرف است که البته آن هم بدون یک دگرگونی بزرگ سیاسی در عراق که نه تنها با حذف مالکی از نخست وزیری، بلکه با تضعیف شدید تشکل های سیاسی شیعه شریک در قدرت که مالکی و بازماندگان حکیم متعلق به آن هستند، و بالا آمدن چشمگیر ائئلاف رقیبان سنی آنها، ممکن است عملی شود. اما واقعیتهای موجود و آنچه اظهارات جان کری وزیر خارجه آمریکا که من در نوشته قبلی خود آن را مورد بررسی قرار دادم نشان می دهد این راه حل عملی به نظر نمی سد. از آن دو پیشهاد دیگر، بازگرداندن سلاح که بکلی پوچ و بی معنی است چرا که اولا نه آمریکا و نه دولت عراق این را نخواهند پذیرفت و از آن گذشته، مسلح بودن ساکنان لیبرتی آنها را در برابر عملیات ایذایی شلیک مینی کاتیوشا و خمپاره، که از دور و خیلی سریع انجام می گیرد و پایان می یابد و عاملان آن صحنه عملیات را ترک می کنند، نمی تواند حفاظت کند و معلوم نیست چرا فرمانده کل ارتش آزادیبحش مسلح شدن را سبب حفاظت ساکنان لیبرتی در مقابل آن حمله های تروریستی می داند. جواب آن یکی راحل یعنی پیشنهاد انتقال همه به آمریکا هم، فکر می کنم در عمل داده شده است. من صادقانه می گویم بد خواه مجاهدین و رهبری مجاهدین یا از هم پاشیده شدن تشکیلات مجاهدین نبوده و نیستم. اگر چه خیلی از انتقاداتم شاید لحن خیلی تندی داشته بوده باشد. من خواهان آنم که رهبری مجاهدین از خود مقدس بینی، از رفتار زشت قلدرمنشانه و مرعوب کردن منتقدان با برچسب رژیمی زدن به آنها و هتاکی به آنان دست بردارد و در روشهای غلط گذشته در واقعیت گریزی و در برخورد با منتقدان و در تبلیغات و در بی توجهی به مبارزاتی که باید به عنوان«یک مو از خرس غنیمت است» دیده می شد تجدید نظر کند همچنانکه که در ادبیات و پاره ای رفتار ها که بوی مخلوطی از تمایلات سلطنتی و آریامهری و امامانه، می دهد، تجدید نظر کند، جناب ایشان و یاران نزدیکشان به خوبی می دانند سابقه انتقادات«خصوصی و مکاتباتی» من در موارد یاد شده به نزدیک به سی سال پیش می رسد. رهبر مجاهدین اگر به جای واقعیت گریزی تن به ارزیابی درست از عملکرد خود می داد و اشتباهات خود را می پذیرفت اینگونه از چاله به چاه نمی افتاد. اگر ایشان به مفهوم شورا و اهدافی که به خاطر آن شورا شکل گرفته بود وفادار می ماند و اصل را به بر انحصار قدرت و اقتدار خویش و نام خود را چون مهری به هم چیز کوبیدن، قرار نمی داد و این این نیت باطل را از خود دور می کرد و واقعا هدف خود از مبارزه را استقرار دموکراسی و آزادی در ایران قرار می داد، این همه به بیراه نمی رفت و این هم کارهای بی معنی و رفتار ناپسندی که اخیرا شدت گرفته از ایشان و مریدانشان سر نمی زد که اینها همه باعث انزوا و به زیانشان بوده است. رهبر مجاهدین باید شهامت اخلاقی پذیرفتن اشتباه و پذیرش شکست استراتژی خود را در خود به وجود بیاورد. خمینی با سرکشیدن جام زهر و پذیرفتن آتش بس و معامله کردن آبرویش با خدا، رژیمش را نجات داد. اگر صدام به کویت حمله هم نکرده بود، ناچار بود که دیگر فکر جنگ گسترده دوباره با رژیم را از سر بیرون کند چون در روابط بین المللی درگیر بود و ناچار به رعایت آتش بود، چنانکه بهای حماقتش در حمله به کویت راه هم بسیار سنگین پرداخت. آیا مسعود رجوی شهامت سر کشیدن جام زهر برای نجات سازمان و بازگرداندن آن به مسیر مبارزات مردم خواهد داشت؟ اگر چه می دانم برای جناب رجوی بسیار ناگوار است اما خدمت ایشان عرض می کنم آنچه مشهود است این است که، چه در ایران در انتخابات پیش کودتایی بشود اوضاع بهم بریزد، چه آمریکا دست به اقدام نظامی علیه رژیم بزند(که حتما در صورت وقوع هوایی خواهد بود و نیرو در ایران پیاده نخواهد کرد) و خلاصه «اوضاع به هر طرف که بچرخد» شما و نیروی تحت امرتان، در رهبری شرایط بعد از آن رویدادهای مفروض نخواهید بود. چون سالهاست که ارتباطی با جامعه و تحولات آن ندارید و اصلا هیچوقت حاظر به شنیدن هم در این مورد نبودید و خیلی حرفهای دیگر هم هست که فعلا بیان آن را کار درستی نمی دانم. یک اشکال بزرگ جناب رجوی این بود که حاضر نشد بپذیرید که مبارزه و نیز ارتباط مردم با یک رژیم «خودی» هرچه قدرهم که آن رژیم جنایتکار باشد، از همان قاعده و معیار پیروی نمی کند که مبارزه با رژیم اشغالگر و بیگانه و به طور مثال هیج گروهی صاحب چنان حق و مشروعیتی نیست که کارمندان دستگاه دولت را همینطوری «یک کاسه» خدمتگزار رژیم بداند.
من این
را خیلی سال پیش در یک بحث در اجلاس شورا هم مطرح کردم که آن مردم در لایه
ها و گروههای اجتماعی و شغلی گوناگون با هزار رشته ارتباط به یک دیگر مربوط
هستند و سروکار دارند و در این ارتباطات خیلی از آن دیوار کشی ها و ضابطه
های رژیم نقض می شود که نمونه یی فوق العاده جالبی هم به یادم آمد که بماند
برای فرصتی دیگر، همچنین یاد آوری کردم که آن مردم اگر دزد به خانه شان
دستبرد زد باید به همین نیروی انتظامی و همین قوه قضائیه موجود مراجعه کنند
و برای سفر باید از همین رژیم گذرنامه بگیرند، از جمله بستگان هواداران و
اعضای خانواده مجاهدین هم چاره ای جز این ندارند و به این خاطر هیچ اتهامی
به آنها نمی شود زد.
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد