حس متناقض اول مهر !
با وجود انبوهی مشغله ذهنی ، ولی همه ساله با رسیدن اول مهر بازهم درگیر حسی متناقض میشم . اول میرم سراغ خاطراتی به یادم مانده ازآن زمانها ! خاطراتی خوبی که بیشتر به دوران دبستان و راهنمایی برمیگردد . نیمی از دوران دبیرستان هم عمدتا یا در زندان سپری شد و یا درخیابان با چماق حزب الله و یا عدم صلاحییت حضور درکلاس .گوشه حیاط و اتاق خانه با کتابی که میخواندم و دنیایی که طعم خون میداد !
حس متناقض یعنی اینکه یاد بابای خوب مدرسه میافتم که با خط بدش نوشته بود : برپدرومادرکسی که آشغال درحیاط بریزد لعنت... و کسی که نریزد صلوات ! و این دست نوشته را بالای دکه اش زده بود . آن روزها من با دیدن این نوشته هیچوقت به قیمت کالاهای بابا توجه نمیکردم فقط وقتی از 2 ریال یک ریال پس میداد ، متوجه قیمت کیک میشدم .
حس متناقض یعنی که ، بعد از تمامی آن روزگار
اسبتداد سلطنتی ، امروز از خبرجدا سازی جنسیتی دردانشگاهها حالت
تهوع دارم و دلم
میگیرد . و من خوشحالم که دانشجوی چنان دانشگاهی که از نظرحکام
مسلمان از درودیوارش شهوت میریزد و چاره اش هم جدا سازی است ؛ نشدم
. حس متناقض یعنی که دراول مهر ذهن متمرکز ندارم ، به طوری که
مواقعی از دستم درمیرود که ازچه خبری باید شاد شد و ازچه خبری
دلگیر ! حس متناقض یعنی که درنظام آموزشی اسلام ، چه تعدادی جان
سالم درمیبرند و اسیر خزعبلات غیرعلمی نظام اسلامی نخواهند شد ! حس متناقض یعنی یاد 5 ریالی که از انسی میگرفتم تا انشایش را بنویسم و انسیه چقدر درهمان سن وسال هم بوی خوبی میداد . من از بوی انسیه نه حشری میشدم و نه هیچ شری دیگر . ابتدا پنجزاربود و بعد لبخند انسیه و پشت سرش چشم غره مادرش و دست آخر غرش کودکانه برادرش . 10 دقیقه بعد دوباره با برادرش میرفتیم دوچرخه سواری !
انسیه را در13 سالگی و از وسط کلاس بردند و شوهردادند و در15 سالگی همشان خوشحال بودند که انسیه بچه دارشده و بزرگترها مانده بودند فکری ؛ که حالا انسیه که هنوز مثل بچه ها اصلا سینه ندارد چطور باید شیر مادر به کودکش بدهد ؟ ولی من حالم به هم خورد ، چون هنوز انسیه بچه بود . این تهوع از ارزشهای جامعه مسلمین همزمان بود با رفتن من درخیابان سیاست آن روزگار .
و بالاخره امروز، در خطي از مدار زمين باز هم اول مهر . با
کولهباري از خاطرات و يادها. خاطرات و يادهايي که در گذر اينهمه
سال کمرنگ و بيرنگ هم شده اند. درست مثل رنگ جوگندمي موی
سرهایمان . انگار که گفتهايم، گذشتهها گذشته.
حالا ديگر نگران دستهای تاول زده از ترکه خیس آلبالو نیستم . نگران
ذهنهای تاول زده از ترکه جهل دین باوری هستم !
ولی با همه تناقضات ، اول مهر باز هم بوی خوش مدرسه را درضمیرم زنده میکند . بوی کتاب و مداد وجریمه و نیمکت نم کشیده و به قول خواننده قدیمی فرهاد ، بوی کاغذ رنگی و بخشی ازهمان بوهایی که فرهاد ازشان درترانه اسم برد . بوی ماهی دودی جزوشان نبود ! مواقعی هم دیگرازآن همه بوی خوش خبری نیست ! دوباره ذهن کلاس درگیر است و درس اول نان آغشته درخون برای شکمهای گرسنه... دوباره روسری و توسری و چادرجهل و جنایت و خرافات دینی برسرکودکان، دوباره مقنعه ها با رنگ تحقیر وزندان ضمیروذهن وجسم.... و بوی گند الله و خون و قصاص و جنایت قرآنی و دروس دینی .....
حس متناقض یعنی اینکه نزدیک به یک چهارم از جمعییت ایران
درگیرکلاس و آموزش است و سوال فاجعه باراین میشود که آموزش چه
چیز....؟ دزدیهای کلان میلیاردی آخرین نقطه این سونامی وحشتناک است
. اصل فاجعه قرار گرفتن ذهن همین یک چهارم جمعییت مستعد فراگیری ،
درزیربمباران تبلیغی بلاهتهای مذهبی و کلاسهای جهل و خرافات دینی
نظام حاکم به جای علم و علوم انسانی است .
اسماعیل هوشیار 30 شهریور1390
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد