کم شدم یا اضافه !؟
این سوال و تناقض همیشگی ذهنم در پایان و شروع سالهای نواست . مناسبتها و روزهای قراردادی اش مهم نیست . روزتولد شخص خودم و یا بیگ بنگ ....ما همه با هم هستیم ، ذراتی قابل دیدن و حس شدن . از یک مولکول آب و واکنشهایش تا ذهن خلاق بشر وتا ادامه ماجرا ....! فقط هنوز نمیدانم که هرروز و سال و گذشت زمان ؛ از من کم میکند یا اضافه ؟ منظور فرد خودم نیست . یعنی که بالاخره هرذره و لحظه ای که میگذرد؛ ازمن و ما کم میکند یا اضافه ..... منظورم همه مجموعه دردسترس است .
بعد از سوال اصلی بقیه اش بیشترسلقیه است . برای شخص من خیلی مهم است که همیشه با این سوال کلنجاربروم . حداقل وزنی دارد قابل توجه . وسعتی دارد قابل نگاه و عمقی دارد قابل خفه شدن....! با این همه هیچوقت هیچ ذره ای را نادیده نمیگیرمش . هرچی هست همین است . ذهنهای ابتدائی با توجیهات پیچیده وسقفهایی کاذب ! کوروش کبیر و کوروش صغیر....علی اکبروعلی اصغر....استالین و رهبر..... مزاحمهای سرخر و حقانیتهای همیشگی .....
سال 2011 گذشت . بهارموسوم به عربی و جنگ و بحران اقتصادی و سانسور و خود سانسوری و فحش و تعریف و روغن جلا روی منیتهای رایج و مرگ وتشکراز چیزهای که نمیفهمم و بقیه زندگی ......من قانع نبودم و دنبال قانع شدن هم نیستم . لحظات خوش و غمگین زیادی داشتم ؛ لحظاتی که زیر فشار دچارتهوع میشوم ..... و لحظاتی که زیبایی آن را نمیشود ترسیم کرد . مرگ حمیده را میفهمم و تولد آرزو را حس میکنم و جنگ مرضیه را برای زنده ماندن و زندگی ......و لبخند فرشته و ناهید و زهره وفرزانه و رضا و بهمن و فرشاد و داریوش وبقیه......
چه اهمیت دارد که زمین چند ساله شد ؟ قوانین اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی وتشکرمریم رجوی از امریکا ؛ نامه های سرگشاده به جلاد ؛ کمپ آزادی اشرف نشینان برای دفن نعش اعتمادها ؛ تبلیغات وغش و ضعفهای همیشگی برای انتحابات مجلس اسلام ؛ شعاربی اعتبار اتحاد به دور هیچ.....
دوستی پرسید درچه حالی و چه میکنی ؟ گفتم زندگی......گفت : منظورم این است درسالی که گذشت چه کردی ؟ گفتم : زندگی ! گفت : چه میخواهی بکنی ؟ گفتم زندگی .....دندانهایش صدا میکرد و من هنوز نمیفهمم که چرا.....؟
**************** از ربط عکس به مطلب هم نپرسید که نزانم.... فرستنده اش نوشته بود به تلافی عید قربان ! اینم نتیجه و آخرعاقبت اصلاح طلبی و گاندی و ماندلای اسلامی......
حاکمی را گفتند چه خوری ؟ گفت: گوشت انسان.... گفتند :چه نوشی ؟ گفت: خون انسان... گفتند: چه پوشی ؟ گفت: پوست انسان..........
وی را گفتند از چه راه اینها را بدست میاوری ؟ گفت: از
جهل انسان! گفتند، ازجهل چگونه نگهداري و مراقبت ميكني؟ گفت در
جعبة طلائي خرافات ...
اسماعیل هوشیار 30.12.2011 نهم دی . 1390
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد