هرفرد یا جریان و تفکری همیشه درمعرض و درحال انتخاب است . انتخابی آزادانه و آگاهانه که هر واکنشی به نتیجه جبری آن توجیه است از جمله شرایط تحمیلی و الی آخر....و
حماسه های خاموش درسرابی تاریخی 3 اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی
- قسمت سوم پس از آتش بس و عملیات فروغ جاویدان در سال 67 ، موضوع سرنگونی رژیم ایران از سوی مجاهدین و یا زنده کردن تئوری جنگ آزادیبخش، سراب شده بود و به ویژه پس از جنگ نخست خلیج فارس در سال 1370 ، چنین امیدی برای همیشه از میان رفت. اما در کنارش اصرارها و فریادهای مجاهدین برای سرنگونی رژیم بیشتر می شد. از یک سو یورش صدام به کویت را اشتباه و مجاهدین را نخستین و بزرگترین بازنده و زیان کننده ی آن خواندند و از دیگر سو اصرار بر اینکه درست آمده ایم و درست هم می رویم. راستی منظور از این سخن که "مجاهدین بزرگترین زیان کننده ی جنگ خلیج فارس بود" چه می توانست باشد؟ آیا این زیان بزرگ، چند ماه زندگی در سنگرها و شرایط سخت یا به گفته ی مجاهدین رسیدن به ضرورتی اجتناب ناپذیر در عمومی کردن بحث طلاق برای همه ی نیروها با هدف سرنگون کردن رژیم ولایت فقیه بود؟! یا اینکه رهبر عقیدتی و مسئولان بلند پایه ی مجاهدین کاملاٌ مطمئن شدند که پس از جنگ خلیج فارس در سال 90 میلادی، سرنگونی رژیم ایران به دست مجاهدین دیگر شدنی نبود و یک سراب است و در این باره هیچ ابهامی در رده های بالا وجود نداشت. اما به شعارها ادامه دادند و این بار حریص تر هم فریاد زدند تا کسی شک نکند. تا لحظاتی مانده به حمله ی آمریکا و سرنگونی صدام هم باز شعار می دادند که "باید به ایران برویم و حتماٌ خواهیم رفت حتی با کلاشینکف و دست خالی" و تشریح جزئیاتی که تنها بوی فریب می داد وبرای نمونه: "اگر آمریکا هم جلوی ما را بگیرد خواهیم گفت". We want to go home آیا بهتر نبود در تحلیلهای خود پیش از آغاز جنگ، این هر دو احتمال واقع بینانه را با اعضای سازمان بازگو می کردند: 1- قتل عام نیروها 2- اتخاذ سیاست خط موازی با آمریکا؟ گرچه رهبر عقیدتی این گزینه ی دومی را "انطباق اصول با شرایط" معرفی فرموده اند! تردیدی در این نبود که مجاهدین پیش از آغاز جنگ، درباره ی همه چیز با آمریکا به توافق پشت پرده رسیده بودند. اما در ظاهر تنها گزینه ی رفتن به ایران و سرنگونی رژیم ولایت فقیه را برای نیروها بازگو می کردند. چرا؟ اگر بدنه ی سازمان می توانست پیش از آغاز جنگ تنها بخشی از واقعیت ها را ببیند، آنگاه می دانست که باید برای چه چیز آمادگی داشته باشد. برای نمونه هنگام عملیات فروغ جاویدان، سازمان، همه ی اعضا و حتی هواداران را نیز از سراسر جهان برای شرکت در عملیات به عراق آورده بود. اما این بار پیش از حمله ی آمریکا به عراق 90 درصد از نفرات کادر رهبری سازمان از عراق خارج و رهسپار اروپا شدند و با آغاز جنگ ناگهان به ضرورت سیاست خط موازی با دولت ایالات متحده ی آمریکا پی بردند! گرچه مجاهدین همه ی این وضعیت را تحمیلی و ناخواسته معرفی کرده اند، اما با یک تحلیل منصفانه در ذهن، هر کسی به این نتیجه ی روشن خواهد رسید که رقم خوردن چنین سرنوشتی برای مجاهدین، نمی توانست محصول یک اتفاق ناگهانی و بدون پیش آگهی باشد. پس باید به دنبال ریشه ی اصلی این انحرافات بود و دریافت که آیا خطی- استراتژیک است یا سیاسی- استراتژیک و در کجاست؟ عنصر تاثیر گذار عقیدتی را هم در این میان نباید نادیده گرفت!! یک نظر این می تواند باشد که مجاهدین از همان هنگام که در فاز سیاسی وارد یک اتحاد سیاسی با بنی صدر شد، خشت نخست انحرافات بعدی خود را زدند. چنانچه مجاهدین وارد این بازی نمی شدند، بی گمان سیر تحولات بعدی به گونه ای دیگر رقم می خورد و چه بسا از پایه مبارزه ی مسلحانه ضرورت پیدا نمی کرد. پرداختن به این داستان و بررسی آن بماند برای معتقدان به آن! من وارد آن نمی شوم زیرا بر اساس یک احتمال به نتیجه نخواهیم رسید. آنگونه که مسولان مجاهدین می گویند "سیاست خط موازی" با آمریکا کمترین سنخیتی با عقاید مجاهدین ندارد اما در یک بررسی جداگانه، تردید نباید کرد که از گزینه ی قتل عام نیروها بسیار بهتر است. به هرحال این نظر هم داده شده که باید از فاز سیاسی آغازکرد تا بشود به درستی به رمز و راز سیاست خط موازی اشراف پیدا کرد. زیرا مجاهدین همواره مدعی بوده اند که تا بن استخوان با بورژوازی در تضاد هستند اما به ناگهان چنان چرخشی به آن سر طیف کردند و شعار خوب بودن اقتصاد جهانی را سردادند که در تاریخ سیاسی ایران کاملاٌ نوین بود! البته در پیش گرفتن سیاست خط موازی را به شرایط جبری نسبت می دهند. اما به نظر من به این موضوع باید دقیقتر و ظریفتر نگاه کرد. از همان سال 57 رهبری مجاهدین ابتدا این سیاست چانه زنی و قلاب شدن به بالای حاکمیت را با خمینی آغاز کردند اما درداشتن دست بالا در قدرت و اینکه هژمونی با کدام طرف باشد؛ خمینی دست رد به سینه رجوی زد. در گام بعدی، مجاهدین سوار بر تضادهای بالای حاکمیت، خودشان را به بنی صدر چسباندند اما خمینی زرنگ تر از این حرفها بود. به هر حال در آن مقطع هم سیاست قلاب شدن به بالا راه به جایی نبرد. گام بعدی این سیاست مجاهدین در عراق و پیوند با صدام بود و بالاخره با دولت آمریکا که باز همان سیاست قلاب شدن به بالای حاکمبت را به امید رسیدن به قدرت سیاسی در پیش گرفتند. اگر سیاست خط موازی را به جبر و شرایط خاص سیاسی ربط میدهند، گامهای پیش از آن آگاهانه و آزادانه برداشته شده بود این روشی بود برای رسیدن به قدرت که عملی شدن آن از نظر رهبری مجاهدین به نسبت کار کردن از پایین و اتکا به عنصر اجتماعی، راه حل سریعتری میباشد. اما به دلایلی باز هم این بحث را به عهده ی دیگران میگذارم ادامه دارد اسماعیل هوشیار _______________________________________________________
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد