خاطره ایی از اردشیر زاهدی
. شاه و خروشچف
>>>>>>در تیر ماه سال ۱۳۳۵ سفر شوروی پیش آمد . از این سفر خاطرات زیادی
دارم . روسها
>>>>>>خیلی گرم از شاه استقبال کردند . برای اولین بار بود که زیر پای
میهمان خود که
>>>>>>از یک کشور پادشاهی میآمد فرش قرمز میگستردند و تشریفات و پذیرایی
شاهانه در نظر
>>>>>>گرفته بودند. به یاد داشته باشیم که این مسافرت همزمان با دوران
اقتدار خروشچف و
>>>>>>مخالفت سخت او با پیمان بغداد و مخصوصاً عضویت ایران در این پیمان
است. وزیر امور
>>>>>>خارجه ـ علیقلی اردلان ـ در آن سفر همراه نبود. از وزرا ابراهیم
کاشانی وزیر اقتصاد
>>>>>>ملی بود که روسی هم خیلی خوب میدانست. مرحوم ساعد بود، سپهبد
جهانبانی بود، سپهبد
>>>>>>یزدان پناه بود. محمد ساعد روسی را به حد فصاحت و کمال میدانست.
سپهبد جهانبانی و
>>>>>>سپهبد یزدان هر دو در روسیه تحصیلات نظامی کرده بودند و با این زبان
آشنایی کامل
>>>>>>داشتند. سرتیپ نصیری فرمانده گارد بود، همچنین سرلشکر ایادی و
ابوالفتح آتابای،
>>>>>>سفیرمان در مسکو هم مرحوم عبدالحسین مسعود انصاری بود.
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>شاه گفته بود ما همگی در موقع مذاکره حضور داشته باشیم. یک
طرف میز ،در
>>>>>>کاخ کرملین، ما مینشستیم و در طرف دیگر وروشیلف و خروشچف و بولگانین
و میکویان و
>>>>>>مولوتف و گرومیکو و دیگران. مذاکرات اولیه، طبعاً بر محور پیمان
بغداد دور میزد.
>>>>>>شاه در پاسخ گله گزاری خروشچف (دبیرکل حزب کمونیست) که چرا
ایران با عضویت در
>>>>>>پیمان بغداد به صف دشمنان اتحاد جماهیر شوروی پیوسته است
گفت :
پیمان بغداد
>>>>>>پیمان دفاعی است و پیمان تعرضی نیست و ایران به دوستی خود با همسایه
شمالی اهمیت
>>>>>>میدهد اما نظر به تجارب گذشته نمیتواند از دوستی طرف مقابل مطمئن
باشد. به دلیل
>>>>>>اینکه بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی، آمریکا و انگلستان به وعده خود
وفا کردند و در
>>>>>>زمان مقرر نیروهای خود را از ایران بیرون بردند اما کشور شما به تعهد
خود عمل نکرد
>>>>>>و ارتش شوروی در ایران باقی ماند و توطئه آذربایجان و کردستان را
درست کردید و
>>>>>>میخواستید مملکت ما را چند تکه بکنید بعد هم با تقویت حزب توده و از
طریق این حزب
>>>>>>مقاصد دیگری داشتید و این تجربههای تلخ به ما حق میدهد که از
برنامههای دفاعی
>>>>>>غافل نباشیم.
>>>>>>
>>>>>>در جواب شاه، خروشچف میگفت که آن قضایا مربوط به دوره استالین
است و ما
>>>>>>سیاستهای استالین را ترک گفتهایم و چنین و چنان.
>>>>>>
>>>>>>مذاکرات به وسیله علی اف ترجمه میشد که فارسی و روسی را به خوبی
میدانست و گویا
>>>>>>مدتی هم وابسته مطبوعاتی و فرهنگی سفارت شوروی در ایران بود. ضمناً
سفیر ما در
>>>>>>مسکو، که پدرش مشاورالممالک انصاری هم در زمان انقلاب سفیر ایران در
روسیه و چند
>>>>>>بار وزیر امور خارجه بود، بهتر از خود روسها روسی میدانست. خروشچف
مرد بانمکی بود.
>>>>>>به شاه میگفت سفیر شما روسی را بهتر از من صحبت میکند چون
زبانی که او صحبت
>>>>>>میکند زبان فاخر طبقه بالاست. من در خانواده کارگری بار آمدهام و
خودم کارگر
>>>>>>بودهام و زبانی هم که حرف میزنم هنوز همان زبان کارگریست. آنقدر
محیط خودمانی شده
>>>>>>بود و خروشچف با همه گرم میگرفت و شیرین زبانی میکرد که من هم
یکبار از دهانم در
>>>>>>رفت و به شوخی چیزی گفتم که جای گفتنش آنجا نبود.
>>>>>>
>>>>>>یک روز خبر دادند که در برنامه بازدید شاه تغییری داده شده
است و باید برویم
>>>>>>به فرودگاهی برای مشاهده هواپیماهای ساخت شوروی و مانور هوایی و
زمینی. سپیده دم
>>>>>>حرکت کردیم و با هواپیما به محل مانور رفتیم. من اولین بار بود که
جتهای شوروی را
>>>>>>میدیدم، از جتهای مسافری گرفته تا بمب افکن و باری و شکاری. مانور
آنها هم
>>>>>>تماشایی بود. گویا این برنامه را ترتیب داده بودند که قدرت هوایی خود
را نشان دهند
>>>>>>و شاه ایران را به خودش بیاورند. باری، آنجا مقدار زیادی خاویار روی
میز پذیرایی
>>>>>>چیده بودند. من گفتم این خاویارها مال ایران است. علی اف ترجمه کرد.
خروشچف گفت خیر
>>>>>>مال شوروی است. اعلیحضرت به من خیره شده بود که بفهمد مقصودم از این
فضولی چیست. من
>>>>>>گفتم شما میدانید ماهیهای استروژن از شمال میآیند به جنوب و در
آبهای ایران تخم
>>>>>>ریزی میکنند؟ خروشچف گفت بله، برای این است که آب ولگا آلوده است و
با قدرت زیاد
>>>>>>به دریا وارد میشود و ماهی برای تخمریزی به آبهای دورتر میرود.
گفتم نه. دلیلش
>>>>>>این نیست، دلیلش این است که ماهیها در شمال جرأت ندارند دهانشان را
باز کنند و از
>>>>>>ترسشان میآیند به جنوب!
>>>>>>
>>>>>>ناگهان سکوت سنگینی برقرار شد. من دیدم شاه طوری نگاهم میکند
که از صد ملامت
>>>>>>زبانی بدتر است. تازه متوجه شدم که چه غلطی کردهام. خیس عرق شدم ولی
خوشبختانه
>>>>>>خروشچف به فریادم رسید. خنده مفصلی سر داد و موضوع را به شوخی برگذار
کرد و مجلس از
>>>>>>حالت بهت و سکوت بیرون آمد.
>>>>>>
>>>>>>بازگشتیم به مسکو. در کاخ کرملین پذیرایی ناهار ترتیب داده شده بود.
ما را بردند به
>>>>>>تالار سن ژرژ که سالن بسیار مجللی است و از عهد تزارها باقی مانده
است. روسها در
>>>>>>پذیراییهایشان پیاپی گیلاسهای ودکا را بلند میکنند و میهمانان
ناگزیرند با آنها
>>>>>>هم پیاله شوند. من همیشه مقداری کره یا روغن زیتون همراه داشتم که
قبل از صرف غذا
>>>>>>میدادم شاه بخورد تا زهر مشروب را بگیرد. ناهار آن روز یک
ناهار رسمی و مفصل
>>>>>>بود. ناهار که تمام شد خروشچف برخاست برای ایراد نطق.
اول دستور داد
یک شیشه ودکا
>>>>>>برایش اوردند و ودکا را قل و قل ریخت توی لیوان و به همان راحتی که
من و شما آب
>>>>>>میخوریم ودکا را خورد و خورد و خورد و لیوان خالی را بالای کله براق
و از ته تیغ
>>>>>>انداختهاش گرفت و برگرداند که معلوم شود حتی یک قطره هم در آن باقی
نمانده است. آن
>>>>>>وقت شروع کرد با لحن خشنی به شاه حمله کردن که به شما
میگوییم با ما
>>>>>>دوست باشید و متقابلاً دوستی ما را جلب کنید. شما با ما دشمنی
میکنید. ما هر لحظه
>>>>>>بخواهیم قادریم به ایران حمله کنیم و ایران را ببلعیم. هر قدر هم شما
نیرو جمع کنید
>>>>>>و اتحاد نظامی تشکیل دهید قادر نخواهید بود در مقابل ما بایستید.
بدانید که شوروی
>>>>>>نمیتواند در برابر این پیمانها بیتفاوت بماند.
>>>>>>
>>>>>>نطق خروشچف چنان تند و تهدیدآمیز بود که همه را مبهوت کرد. من در بین
دو ژنرال قوی
>>>>>>هیکل شوروی نشسته بودم که سینههایشان غرق مدال و نشان بود. یکی از
آنها مارشال
>>>>>>ژوکف فاتح برلین بود. کم کم حالت عصبی پیدا میکردم و نگران بودم که
حالا چه پیش
>>>>>>میآید.
>>>>>>
>>>>>>آنجا شاه عکس العمل نشان داد . وقتی
>>>>>>خروشچف نطقش را تمام کرد و نشست، اعلیحضرت برخاستند و فرمودند وکا
بیاورند. ودکا را
>>>>>>آوردند. ودکا را ریختند توی لیوان و لیوان را تا نیمه
خورد و
گفت امروز روز
>>>>>>خوبی است. چه خوب شد امروز آمدیم اینجا و این حرفها را شنیدیم و
دانستیم که در
>>>>>>تشخیصمان اشتباه نکردهایم. این چند روز حرفهایی از شما شنیدیم که
ممکن بود ما را
>>>>>>به اشتباه بیندازد و باور کنیم که سیاستهای شما عوض شده است. حرفهای
شما داشت در ما
>>>>>>اثر میکرد. اما امروز خودتان را لو دادید. تا به حال میگفتید این
حرفها و این
>>>>>>افکار مال دوره استالین بود، حالا میبینیم که خیر، همان افکار را در
سر دارید و
>>>>>>همان حرفها را میزنید. پس ما حق داریم مراقب خودمان باشیم. برای
همین است که وارد
>>>>>>پیمان بغداد شدهایم .
>>>>>>
>>>>>>خیلی شمرده شاه به یکایک مطالبی که خروشچف عنوان کرده
بود جواب داد.
>>>>>>بعد لیوان را برداشت، تا قطره آخرش نوشید و برای اینکه نشان دهد یک
قطره هم در آن
>>>>>>باقی نمانده است برد به طرف گلدان پر از گلی که روی میز قرار داشت.
اما پس از
>>>>>>تأملی، از این که لیوان را روی گل برگرداند منصرف
شد و کمی آن
>>>>>>طرفتر، روی یک ظرف نقره واژگون گرفت.
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>میکویان که مرد پخته معتدلی بود برخاست و گفت احساس میکنم سوءتفاهمی
رخ داده و
>>>>>>اشتباهی در ترجمه کلمات رفیق خروشچف پیش آمده است.
شاه بیدرنگ
پاسخ دادند که
>>>>>>خیر، اشتباهی در کار نیست. بی جهت آقای علی اف را متهم نکنید. من به
ترجمه ایشان
>>>>>>اکتفا نمیکنم. سفیرمان که خودتان اذعان دارید روسی را بهتر از روسها
میداند سخنان
>>>>>>آقای دبیرکل را کلمه به کلمه برای من ترجمه کرد.
>>>>>>
>>>>>>باری، جلسه در فضای نامطبوعی پایان یافت و فردای آن روز هم مسکو را
ترک گفتیم و از
>>>>>>طریق باکو به ایران بازگشتیم.
>>>>>>
>>>>>>پس از بازگشت از این سفر ، جنگ رادیویی که
جنگ امواج
>>>>>>نامیده شده با وسعت و شدت بیسابقهای آغاز شد و مدتها ادامه یافت.
>>>>>>
>>>>>>سرانجام روسها از طریق سفیر خود در تهران که در راه بهبود روابط بین
دو کشور تلاش
>>>>>>میکرد، آماده صلح و آشتی و مذاکره شدند و این جنگ تبلیغاتی پایان
>>>>>>یافت.
>>>>>>
>>>>>>پس از آن، پگوف سفیر شوروی به درخواست خودش به اتفاق نماینده تشریفات
وزارت امور
>>>>>>خارجه به دیدار نصرتالله معینیان رفت و در
آن زمان مدیرکل
>>>>>>انتشارات و رادیو بود رفت و به او گفت که از این پس میخواهیم با
یکدیگر دوست
>>>>>>باشیم. آنگاه به مناسبت این آشتی کنان یک میهمانی شام با حضور عباس
آرام وزیر امور
>>>>>>خارجه و مدیرکل انتشارات رادیو در سفارت شوروی در پارک اتابک ترتیب
داد و روابط دو
>>>>>>کشور در مسیر تازهای جریان یافت.
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>فراموش کردم بگویم که در آخرین روزهای اقامتمان در مسکو، قبل از آن
جلسه کذایی،
>>>>>>روسها به شاه و ملکه ایران دو هدیه دادند. یک هواپیما به
شاه
هدیه کردند و یک
>>>>>>پالتو پوست به همسرشاه
. ملک ثریا در خاطراتش نوشته است شبی ما در
اتاق خواب
>>>>>>اقامتگاهمان صحبت میکردیم و چون میدانستیم به حرفهایمان گوش
میدهند من گفتم چوب
>>>>>>خوب بود روسها به من یک پالتو پوست کادو میکردند. شاه گفت: و به من
هم یک هواپیما
>>>>>>هدیه میدادند. بیست و چهار ساعت بعد این هدایا را دریافت داشتیم!
>>>>>>
>>>>>>البته شاه به علت اینکه در حالت قهر با روسها بسر میبرد از این
هواپیما
>>>>>>استفاده نمیکرد .
_______________________________________________________
|