تیف
یا خروجی مجاهدین
روز شنبه 19 ژوئن، افسران ارتش آمریکا متن قراردادی را به زندان تیف آوردند
که باید امضا می کردیم. طرف اصلی قرارداد، سازمان مجاهدین بود و اگر از
زندانیان تیف کسی آن را امضا نمی کرد او را به انفرادی می فرستادند.
قرارداد ترجمه نشده بود و بیشتر زندانیان درست نمی دانستند که چه چیزی را
باید امضا می کردند! نیروهای آمریکایی هم با سلاح و فریاد فقط می گفتند
باید امضا کنی؛ ظاهرا" بسیار عجله داشتند. بعدها پی بردیم که که یکی از
بندهای آن، ماندن ما در زندان تیف با رضایت خودمان است!
روز 30 ژوئن، سرهنگ "فیلیپ" به تیف آمد و گفت :" تا 3 روز دیگر حکم آزادی
شما را ابلاغ می کنیم". روز 4 جولای، سرگردوایب به صراحت گفت:" سرهنگ فیلیپ
درباره ی حکم آزادی به شما دروغ گفته است و ما نمی توانیم زیر قراردادمان
با مجاهدین بزنیم". روز 15 جولای، یک نفر اقدام به فرار کرد که دستگیر و به
انفرادی فرستاده شد. روز 17 جولای، مجاهدین دوباره در فهرست سازمانهای
"تروریستی" وزارت خارجه ی آمریکا آورده شدند. از دید دولت آمریکا تروریست
مثبت هم وجود دارد!
روز 21 جولای، یک زندانی موفق به گریختن از قفس شد و سپس برق زندان را به
مدت یک هفته قطع کردند. دمای هوا به بیش از 50 درجه می رسید. روز 23 جولای،
یکی دیگر از زندانیان اقدام به خودکشی کرد. روز 24 جولای دورتادور زندان ،
جنگ افزارهای سنگین و زرهی مستقر کردند. روز 25 جولای نامه ای از ژنرال
"میلر" برایمان خواندند که وضعیت قانونی یک شهروند تحت حفاظت را تعریف می
کرد. همان روز سرگرد "جورجز" در تیف به زندانیان گفت: "جدا شدن شما از
مجاهدین هیچ تاثیری در روند کارتان ندارد. شما از نظر دولت آمریکا هنوز عضو
سازمان مجاهدین به حساب می آیید و این خواسته ی مجاهدین بوده که تا زمانی
که در عراق هستند ما این شرایط را رعایت کنیم".
از 30 ژوئن 2004 و تعریف دولت آمریکا از مجاهدین به عنوان شهروندان حفاظت
شده، به ناگهان جمیعت زندانیان افزایش پیدا کرد و از مرز 700 تن گذشت تا
جایی که اگر مجاهدین با کمک ارتش آمریکا جلوی آن ریزش را نمی گرفتند، "نه
از تاک، نشان می ماند، نه از تاک نشان!"
روز دوم آگوست یک نفر اقدام به فرار کرد که دستگیر و تا 2 روز به تخت بسته
شد. روز 3 آگوست چادری در بند 6 آتش زده شد. جو تیف به شدت ملتهب شده بود.
روز 4 آگوست سرهنگ "جورجز" بار دیگر به تیف آمد و اعلام کرد: "تا زمانی که
مجاهدین در عراق هستند شما حق خارج شدن ندارید. مجاهدین با ارتش آمریکا
همکاریهای مثبت و خوبی دارند! ما به تشکیلات مجاهدین نیاز داریم. اینجا خاک
ایالات متحده شده است و شما باید تابع قوانین دولت آمریکا باشید!"
روز 8 آگوست سیم خاردارهای زندان تیف (یا همان خروجی مجاهدین) را دو برابر
کردند و با وجود این باز هم روز 9 آگوست، یک نفر موفق به فرار شد. روز 12
آگوست، یک نفر دیگر در حال فرار دستگیر شد. روز 13 آگوست، زندانیان تیف را
به زندان جدید و محکم تری که در همان نزدیکی تازه ساخته بودند، منتقل
کردند. در 10 نوامبر حدود 50 نفر از زندانیان که اسرای جنگی ایران و عراق
بودند و به مجاهدین پیوسته بودند با صلیب سرخ در خارج ازتیف دیدار کردند تا
برای فرستاده شدن به ایران آماده شوند. در اواخر مهرماه 83، یک اکیپ 10
نفره اقدام به فرار کرد که 8 نفر آنها موفق شدند.
. در ماه نوامبر، بوش برای چهار سال دیگر به ریاست جمهوری انتخاب شد.با
اینکه در فارنهایت 11/9 "مایکل مور" به بسیاری از واقعیت ها اشاره کرده
بود؛ اما گویی همه مانند خرس های قطبی در خواب بودند! به هرحال، بوش 4 سال
دیگر در کاخ سفید ماند تا به ریش دنیا بخندد.
در 17 نوامبر، دومین نامه از ژنرال "میلر" را به دستمان دادند که زندانیان
را تشویق به رفتن به ایران می کرد. در زمان صدام هم هر کس از مجاهدین جدا
می شد، پس از 2 سال در زندان انفرادی خروجی، تحویل صدام و زندان ابوغریب می
شد و سپس به ایران استرداد می شد. اکنون هم آمریکا به جای صدام همان
سناریوی رهبر عقیدتی را اجرا می کرد. انقلاب نوین، در ابتذال نظم نوین ،
مقاومت می کرد.
در روز یکشنبه 19 دسامبر، 14 نفر از اسیران جنگی ایران و عراق که به
مجاهدین پیوسته بودند "داوطلبانه" به ایران مسترد شدند. روز دوشنبه 20
دسامبر، 14 نفر دیگر مانند روز پیش به ایران تحویل داده شدند. در اوایل سال
نوی میلادی ، 2005 سیم خاردارهای زندان تیف را افزودند اما فرارها همچنان
ادامه داشت. این بار 7 نفر دست به فرار زدند که 3 نفر موفق شدند و 4 نفر
دیگر دستگیر شدند. جرم فرار، یک ماه حبس در زندان انفرادی بود. در میانه
های ژانویه بود که 14 نفردیگر از زندانیان "داوطلبانه" به ایران استرداد
شدند. در 30 ژانویه، انتخابات عراق برگزار شد. در ماه فوریه، 10 نفر دیگر
اقدام به فرار کردند که 3 نفر موفق و 7 نفر ناموفق بودند.
حدود 230 نفر دیگر در 2 مرحله تا روز 9 ماه مارس به ایران استرداد شدند.
نوروز 84، فرارسید. تیف تاحدودی خلوت شده بود. روز دوم فروردین ،84 سرهنگ
"وودساید" ( Woodside) به زندان تیف آمد و گفت: "من باید با شما مصاحبه کنم
تا مشخص شود که آیا واجد شرایط پناهندگی هستید یا نه". همه می دانستیم دروغ
می گوید چون موضوع پناهندگی ربطی به ارتش نداشت. شغل ارتش آمریکا جنگ و
اشغال است.
چند روز پس از مصاحبه ها با سرهنگ آمریکایی، یکی از زندانیان که 20 سال
سابقه ی تشکیلاتی در مجاهدین را داشت، به توصیه ی سرهنگ "وودساید" با تشویق
و حتی تهدید، از زندانیان می خواست تا به ایران بروند و برای نمونه می گفت
که مجاهدینی که سابقه ی تشکیلاتی آنان اندک است، بخت بسیار کمی برای گرفتن
پناهندگی دارند و باید به ایران بروند. آقای "نادر" پیش از آغاز این همکاری
با ارتش آمریکا ، از سوی زندانیان به عنوان مسئول داخلی یکی از بندهای
زندان انتخاب شده بود. سرهنگ به او قول داده بود که هرچه نفرات بیشتری به
ایران فرستاده شوند کار او برای گرفتن پناهندگی و رفتن به کشور سوم آسانتر
انجام خواهد شد. مزدوری او برای ارتش آمریکا بیشتر جنبه ی منافع فردی داشت
و تصورش این بود که ارتش آمریکا کارش را درست خواهد کرد. به وضوح ، این
وعده ی ارتش آمریکا هم مانند همیشه دروغ بود. با این دروغها از بلاهت و
سادگی شماری از زندانیان استفاده می کردند. شمار دیگری از زندانیان که از
نظر سیاسی با تجربه تر بودند، در برابر این حرف آقای "نادر" و این خط ارتش
آمریکا ایستادگی کردند و همین موضوع آغاز درگیریهایی بود که بسیار زود در
تیف رنگ سیاسی به خود گرفت.
یک جبهه ، مزدوران آمریکا و جبهه ی دیگر، مخالفان سیاست فرستادن افراد به
ایران بودند. متاسفانه آقای "نادر" و دوستانش نشانه های بسیار بدی از
خودشان نشان می دادند و در همه ی کارهایشان از حمایت ارتش آمریکا برخوردار
بودند.رفتاری که یاداوررفتارحزب الله درفازسیاسی درایران بود! رفتار لمپنی،
عربده کشی، فحشهای رکیک، ایجاد درگیری فیزیکی، مست کردن و تحریک نفرات
جوانتر به درگیری، ایجاد فضای تهدید آمیز برای بستن دهانها، تبلیغ مستمر
برای رفتن به ایران، نوشتن گزارشهای کاذب و دروغ به ارتش آمریکا علیه کسانی
که با آنها مخالفت می کردند؛ همه و همه از اقدامات این مزدوران بود. تا
آنجا که پیرو یکی از همین گزارشها ، شماری از زندانیان تیف را به قفس
فرستادند و در حالت اعتصاب غذا آنها را به زندان ابوغریب هم منتقل کردند.
یکی از زندانیان به نام سعید جمالی را به مدت 2 سال در انفرادی نگه داشتند
و بالاخره شاهکار این مزدوران گزارشی بود مبنی بر اینکه کسانی که در زندان
کار نمی کنند مخالف آمریکا و سیاستهای آن هستند و از ارتش آمریکا خواهش
کردند که این تعداد 20 تا 30 نفر را به انفرادی بفرستد. حتی تا آنجا پیش
رفتند که مخالف پیگیری قوانین کنوانسیون چهارم ژنو بودند تا زندانیان به
حقوق خودشان آشنا نشوند! در عوض، ارتش آمریکا هم از سایت "محسن رضایی"
برایشان مطلب درمی آورد و آنها هم با تهدید، آن را بر روی تابلوی زندان می
زدند.
پس از چند هفته، مجاهدین در اخبارشان نام 5 نفر از همین نفرات را اعلام
کرده و آنها را عاملان وزارت اطلاعات رژیم ایران معرفی کردند. البته دیگر
زندانیان هم بی نصیب نماندند و کل زندان تیف را چراگاه وزارت اطلاعات
نامیدند!
مجاهدین در طول چهار دهه عمرشان، خود را در مقاومت همواره سرآمد دیگران
خوانده اند. حال چه پیش آمده که نفراتی از کادر سازمان، با 20 یا 30 سال
سایقه ی تشکیلاتی، در کمتر از 3 ماه اینگونه عوض می شوند و 180 درجه تغییر
موضع می دهند!؟ چگونه می توان پذیرفت که عملکرد رژیم یا وزارت اطلاعاتش،
این اسطوره های شکست ناپذیر را به چنین نقطه ای رسانده باشد!؟ آیا انقلاب
ایدئو لوژیک عامل چنین تغییرات شگرفی است یا سرخوردگی و یاس و ناامیدی ناشی
از پیوند استراتژیک با صدام و یا سیاست خط موازی با آمریکا؟
در منطق دیالکتیک، حیات هر ارگانیزمی به جذب و دفع طبیعی بستگی دارد. اما
مجاهدین مدعی شدند که با سلاح انقلاب ایدئولوژیک، دیگر چیزی برای دفع
ندارند! و البته در گذر زمان سیم خاردار و زندان و شکنجه و خودکشی و فرار،
جزئی از ابزار انقلاب ایدئولوژیک شدند! اعضای سازمان هم به صورت برده و
گروگان توسط رهبر عقیدتی، یا در پای صدام ذبح می شدند یا باید زیر پای ارتش
آمریکا زنده زنده تجزیه می شدند. بستن راه خروج از تشکیلاتی که روزگاری آن
را انقلابی می نامیدند در دهه ی 70 ، چنان فضای متعفن و مصنوعی و مزورانه
ای در دنیای مجاهدین ایجاد کرده بود که خارج از درک و تصور است. اما این
امر در فضای فکری و جو تشکیلاتی مجاهدین یک امر طبیعی و حتی ارزش شده بود.
همواره هم به همه ی نیروها چنین القا می کردند که تنها ما بر حق هستیم و
همه ی دیگران ناحق و باطل هستند ....!
این انباشت تهوع آور نیروها به صورت اجباری و شکل دادن یک جماعت سیاهی
لشکر، راه به یک فرجام زشت و اجتناب ناپذیر برد که ما در زندان تیف شاهد
تنها بخش کوچکی از آن بودیم. در مقطع سرنگونی صدام، بخشی از آنچه را که طی
سالیان دراز به نام انقلاب ایدئولوژیک و با اختناق کامل اندوخته بودند،
ناگهان بیرون ریختند و بوی تعفن آن دیگر جایی برای تحمل یا حتی گفتگو و
دیالوگ در یک جامعه ی عادی هم نگذاشته بود. به هر حال به یمن حمایتهای
پنتاگون و دولت آمریکا، موقتاٌ توانستند جلوی ریزشها را بگیرند.
مجاهدین هرکجا که به سودشان باشد به هر کسی برچسب مزدوری را به سادگی می
زنند.اما فراموش نکنند همه ی این فضاحت کنونی تا ابد بر گردن رهبر عقیدتی
است .
ماه اردیبهشت 84، همچنان زندان تیف با گرد و خاک و گرما و سیم خاردار و
چماق و سرکوب، میزبان ما بود. در نخستین روزهای اردیبهشت ماه، ژنرال "براید
نبرگ" که خودش را جانشین ژنرال "میلر" معرفی کرد، سری هم به تیف زد و از
پشت سیم خاردارها به زندانیان تیف امیدواری داد که بالاخره روزی آزاد
خواهند شد.البته ما هم این را می دانستیم که روزی این بازی میان آمریکا و
مجاهدین و رژیم ایران، پایان خواهد یافت!
روزی آمدند و پیشنهاد دادند که برای ارتش آمریکا کار کنید و ساعتی یک دلار
مزد بگیرید! شک نداشتیم که این پیشنهاد در واقع ابتکار سازمان بود و ارتش
آمریکا هم ما را زیر منت فراوان خود گذاشت که: کار کردن حق شما نیست و این
امتیاز ویژه ای است که ما به شما می دهیم! به هر حال بیشتر زندانیان وارد
چرخه ی کار شدند. تنها 30 نفر به کار نپیوستند که آنها هم کار کردن در ارتش
آمریکا را نوعی تایید سیاستهای آمریکا و مجاهدین می دانستند. کارها عبارت
بودند از نظافت چادر آمریکاییها و یا سرویسها و درست کردن سنگر یا کارهایی
از این دست.
در اوایل خردادماه، سرهنگ "وودساید" اعلام کرد دولت آمریکا اقداماتی را
انجام داده تا کسانی که گذرنامه ی معتبر ایرانی دارند به ترکیه فرستاده
شوند. سپس یک نفر را هم به همین صورت به ترکیه فرستادند که از خبر چینان
ومزدوران ارتش امریکا درتیف بود.(کیوان). اما به زودی روشن شد که آن طرح،
تنها برای ایجاد فضای مثبت و امیدواری در تیف ارائه شده و در عمل یک طرح
ناموفق بود. سرهنگ، پس از شکست آن برنامه گفت: "طرح فرستادن به ترکیه عملی
نیست زیرا همان یک نفر را هم که آزاد کردیم (حسین مدنی از اعضای ارشد
سازمان) اعتراض کرده بود که نباید چنین کاری می کردید و شما قرارداد را نقض
کرده اید"!
چند روز پس از آن که در انتخابات رژیم ایران، "محمود احمدی نژاد" را از
صندوقها بیرون آوردند و به او عنوان ناچسب "ریاست جمهوری" دادند، دولت
آمریکا 14 نفر دیگر از زندانیان تیف را به ایران مسترد کرد. از همه ی آنان
نیز امضا و فیلم گرفتند که در آن گواهی داده بودند که استردادشان داوطلبانه
است. به راستی که ما را تا چه اندازه ساده لوح می پنداشتند!
روز شنبه 11 تیرماه، ژنرال "براید نبرگ" دوباره به تیف آمد واین بار تلاش
کرد نقش یک آدم ساده و ابله را بازی کند یا احتمالاٌ ما را آنگونه فرض می
کرد. او گفت: "وضع جمهوری اسلامی خوب است؛ رییس جمهور خوب و جوانی دارد.
شما چرا به ایران نمی روید؟ آقای خامنه ای به همه عفو عمومی داده و چنانچه
اکنون به ایران نروید، آزادی شما تا 10 سال به درازا می کشد"! و هنگامی که
زندانیان هم حرفهای خودشان را زدند و پرسشهایی را مطرح کردند، ژنرال که
پاسخی برای آنان نداشت با گردن کج، زندان را ترک کرد. گفته های ژنرال، تیر
خلاصی بود که به پیکر زندانیان تیف نشست تا همه را ناامید کنند و به ایران
بفرستند.
وضع روحی روانی زندانیان هیچ خوب نبود. زندانیان از رژیم ایران زخم خورده
بودند ، از سازمان هم زخم خورده بودند و از دست دکتر نظم نوین "پرزیدنت
بوش" هم سرخورده و ناامید شده بودند! گوشی هم برای شنیدن دردها و حرفهای
آنها نبود. اینکه گروه گروه به سوی ایران می رفتندیک انتخاب نبود؛ ما
قربانیان انقلاب نوین و نظم نوین بودیم.
روز دوشنبه 13 تیر، دو نفر دست به فرار زدند. روز چهار شنبه 15 تیر، هم پنج
نفر دیگر فرار کردند. پس از دو روز، 2 نفر از زندانیان فراری دستگیر و به
زندان بازگردانده شدند. سازمان به همه ی روستاها و عربهای آن، پول داده بود
که فراریان تیف و اردوگاه اشرف را دستگیر کنند. با آغاز موج فرارها ، ارتش
آمریکا هم دست به تنبیه همگانی زد و فشار بر زندانیان را افزایش داد: یورش
به چادرها و تخریب آن و آزارهای همیشگی.
روز چهار شنبه 22تیر، یکی از زندانیان با نام مستعار "هومن"، که در مزدوری
برای ارتش آمریکا سنگ تمام گذاشته بود و حتی بیسیم به دست، در جستجوی
زندانیان فراری از سربازان آمریکایی هم فعال تر بود، به سوئد فرستاده شد.
جالب آنکه پدر همان فرد هم در تیف بود اما چون فن مزدوری را به اندازه ی
پسر نیاموخته بود، تنها پسر را فرستادند. پدر همچون پسر نگندیده بود!
در همان روز یک نفر دیگر موفق به فرار شد و یک نفر دیگر هم به سازمان
بازگشت. پنجشنبه 23 تیر، یک نفر دیگر دست به فرار زد که او را دستگیر کرده
و به قفس انداختند. سیمهای خاردار و تله های منور را روز به روز افزایش می
دادند. روز یکشنبه 26 تیرماه، پنج نفر از زندانیان تیف را به قفس انداختند.
جرم آنان تشویق زندانیان، به فرار و نرفتن به ایران بود. در واقع گناه آن
پنج نفر، پیگیری مستمر وضع حقوقی زندانیان و اطلاع رسانی به دیگر زندانیان
و طرح این ادعا که رفتار دولت آمریکا غیر قانونی است؛ بود.
روز دو شنبه 27 تیرماه، همان پنج نفر در قفس دست به اعتصاب غذا زدند.
سربازان آمریکایی برای ترساندن دیگر زندانیان، یکی از آنان را در برابر
دیدگان همه به شدت کتک زدند. این رفتار برای حفظ تشکیلات "تروریستی"
مجاهدین ضروری بود. یکی از زندانیان موضوع اعتصاب غذا را با تلفن به بیرون
انتقال داد که یک هفته به انفرادی فرستاده شد. روز چهارشنبه 29 تیرماه،
تلفن زندان را کاملاٌ قطع کردند و سپس برای آرام کردن فضای زندان سرهنگ
"وودساید" وعده داد که در 15 سپتامبر با UN ملاقات خواهیم کرد و خواهان
آرامش زندانیان شد.
روز جمعه 22 جولای، اعتصاب کنندگان را با دستبند و پابند و گونی به سر، به
زندان ابوغریب منتقل کردند. در ورودی ابوغریب هم یک ساعت مورد ضرب و جرح و
توهین و تهدید قرار گرفته بودند و به آنها گفته شده بود که باید دست از
اعتراض و اعتصاب بردارند. جو زندان به شدت ملتهب و روح ناامیدی کاملا" حاکم
شده بود. در چنین اوضاعی دو نفر از زندانیان خواستار بازگشت به نزد سازمان
مجاهدین شدند.
یک هفته بعد، نفرات اعتصابی را که به زندان ابوغریب برده بودند به زندان
تیف بازگرداندند. ظاهراٌ آن تماس تلفنی با بیرون بی تاثیر هم نبود. البته
یکی از آن پنج نفر را به مدت 2 ماه در زندان ابوغریب نگه داشتند و مانند یک
زندانی گوانتانامو با او برخورد کرده بودند.
روز سه شنبه دوم آگوست، 10 نفر از زندانیان به ایران استرداد شدند. همان
روز خبر ترور قاضی پرونده ی "اکبر گنجی" را شنیدیم. اعضای سازمان، آزادانه
و با اسکورت ارتش آمریکا در همه جای عراق تردد می کردند. با این همه در
نیمه ی نخست آگوست، شنیدیم که دو عضو مجاهدین در بغداد ناپدید شدند. فشار
بر تیف را افزایش داده بودند. و نفرات از هواخوری محروم شده بودند. تلفن هم
قطع بود و در این میان، "مریم رجوی" در لندن به بزم ساستمداران پیوسته بود
.
روز شنبه 20 آگوست، سرهنگ "وودساید" به زندانیان گفت: "کوفی عنان اجازه
نداده که نمایندگان UN با شما دیدار کنند. اما تا 5 روز دیگر باز هم یک
گروه به ایران فرستاده خواهد شد و چنانچه کسی می خواهد برود باید هر چه
زودتر نام نویسی کند". همان روزها بود که از تلویزیون، اخبار و گزارشهای
توفان "نیواورلئان" را می دیدم و اینکه سیاهان و تنگدستان باید در آن شکاف
عمیق طبقاتی و فرهنگی در جامعه ی آمریکا تلف می شدند. "کالین پاول"، وزیر
خارجه ی پیشین آمریکا هم اشغال عراق را لکه ننگی برای خودش و آمریکا خوانده
و از دروغهایی که در سازمان ملل درباره ی عراق گفته بود ابراز شرمساری کرد
!خسته نباشی!!
روز چهارشنبه 21 سپتامبر، دوازده نفر دیگر از زندانیان تیف، داوطلبانه به
ایران فرستاده شدند و اعلام کردند که دوازده نفر بعدی هم هفته ی آینده
فرستاده خواهند شد. بنابراین از زندانیان خواستند که بی درنگ نام نویسی
کنند! اکنون شمار زندانیان به حدود 150 نفر رسیده بود. ایجاد جو فرسایش و
شرایط ناامیدی در زندان تیف ازسوی ارتش آمریکا، به روشنی تنها برای تمایل
زندانیان به استرداد داوطلبانه به ایران بود.هنگامی که یک ژنرال آمریکایی ،
مبلغ رژیم ایران میشود، آن هم در شرایطی که صحبت از تحریم شورای امنیت علیه
ایران در میان است؛ باید دانست که آمریکا و رژیم ایران، هیچ تضاد محتوایی
با هم ندارند؛ بلکه هر دو به هم نیاز دارند تا بتوانند ، هر گونه سیاستی را
توجیه کنند!
روز سه شنبه چهارم اکتبر، یکی از زندانیان دیداری با مادرش در قرارگاه اشرف
می کند و پس از بحثهای مفصل، مسئول مربوطه به زندانی می گوید:" سازمان می
دانست که ریزش پس از سرنگونی صدام اجتناب ناپذیر است. به همین خاطر کنترل
شما با موافقت کامل خودمان به ارتش آمریکا سپرده شد و تیف همان خروجی
مجاهدین است"! او درست می گفت. آمریکا به جای صدام نشسته بود. پناهنده و
کمر بسته ی حضرت ابوالفضل العباس و حضرت صدام، حالا دیگر زیر چتر حمایت
دولت آمریکا درفکربودتا طرحی نو دراندازد با انقلابی نوین!
روز دهم اکتبر، یکی از زندانیان زیر فشارهای روحی و روانی در زندان تیف پیش
مجاهدین بازگشت. پنجشنبه 13 اکتبر هم، 13 نفر دیگر به ایران مسترد شدند. پس
در این گیر و دار جنگ میان ارتجاع غالب و ارتجاع مغلوب، یکی گیر مجاهدین می
آمد و 13 تا گیر رژیم ایران! نکند این نشانه ی حقانیت رژیم ایران باشد!؟
در اواخر ماه اکتبر، دولت آمریکا نامه ای را به صورت انفرادی به تک تک
اعضای مجاهدین داد و مجاهدین هم در برنامه های تبلیغی خودشان آن را یک
پیروزی قلمداد کردند. بند هایی از آن نامه چنین است:
1 . ساکنان اشرف این حق را دارند که در برابر خشونت و تعرض به زنانشان تحت
حفاظت قرار گیرند.
2 . ساکنان اشرف حق تماس مرتب با خویشاوندان خود را دارند.
3 . ساکنان اشرف حق دیدار با نمایندگان UN و کمک گرفتن از آن و صلیب سرخ را
دارند.
4 . ساکنان اشرف حق انتقال از منطقه ی جنگی به ایران یا هر کشور دیگری که
مدارک لازم برای ورود به آن را در دست دارند، خواهند داشت.
5 . ساکنان اشرف می توانند آزادانه از عراق خارج شده و نیروهای ائتلاف هم
به آنها کمک خواهند کرد.
6 . پرونده ی کسانی که مایل به رفتن به ایران نیستند به UN ارجاع خواهد شد.
این نامه در 5 اکتبر نوشته شده بود اما در اواخر اکتبر ابلاغ شد. نامه را
ژنرال "ویلیام اچ برایدنبرگ" از ارتش آمریکا امضا کرده بود. هیچ ابهامی در
نامه نبود و اوضاع آن روز زندان تیف هم نیازی به توصیف بیشتر ندارد. این که
گفتار و کردار دولت آمریکا با هم نمی خواند، داستان سیاست است و دروغ، که
چکیده ی فرهنگ سیاستمداران است.
در 30 اکتبر، نامه ای با مهر UN به زندانیان تیف دادند. تاریخ صدور نامه 30
سپتامبر بود و در این نامه وعده ی مصاحبه ی ویدئویی زندانیان با UN طی 8
هفته ی آینده را داده بودند. نکته ی مهم و مضحک نامه این بود که UN هم
زندانیان تیف را تشویق به رفتن به ایران کرده بود و خواستار همکاری همه ی
زندانیان با UN برای رفتن به ایران شده بود! آقای کوفی عنان و دیگر دست
اندرکاران سازمان ملل متحد، آنقدر ها هم نادان نبودند که چنین پیشنهادی به
ما بدهند. اما سیاست قواعد خودش را دارد که بر اساس یکی از آنها ، لابد
اختلاس پسر جناب دبیر کل، قانونی و تمیز می شود!!
یک ماه بعد خانم سرهنگ "نورمن" به جای سرهنگ "وودساید" آمد و فرمی از UN به
دستمان داد که باید آن را پر می کردیم. سرهنگ نورمن خودش را نماینده ی محلی
سازمان ملل معرفی کرد و گفت: "از ژانویه ی 2006 مصاحبه ی شما با UN آغاز
خواهد شد. آن روزها صحنه ی سیاسی عراق پر تحرک شذه بود و مجاهدین در
نشستهای درونی خودشان به این نتیجه رسیده بودند که باید کاری کنند که احزاب
سنی در عراق 150 کرسی در پارلمان به دست آورند تا سازمان در عراق تثبیت
شود. آنها معتقد بودند برای پیروزی بر رژیم، 150 کرسی در پارلمان عراق را
نیاز داریم.!! همه ی این خبرها از سوی کسانی که ازاشرف فرار می کردند به
تیف می رسید. موضوع دیگری هم که در نشستهای درونی مطرح شده بود، استخدام
شماری نیروی عراقی در سازمان بود تا مجاهدین در صحنه ی عراق قدرت مانور
بیشتری پیدا کنند. این طرح از سوی دولت آمریکا بلامانع اعلام شد. اما شمار
بسیاری از بدنه و کادر سازمان با این کار مخالف بودند. بنابراین سازمان هم
موقتا" آن را مسکوت گذاشت.
در شب سال نوی میلادی 2006، ما همچنان میهمان برزخ تیف و سیم خاردار و
سیاستهای مشتی نادان ماجراجو بودیم. در روز 10 ژانویه 2006، سرهنگ "نورمن"
نامه ای به دستمان داد که تاریخ شروع مصاحبه ها را 23 ژانویه اعلام می کرد.
روز جمعه 13 ژانویه، ساعت 3 بعد از نیمه شب، تمام زندانیان را از خواب
بیدار کردند و از چادرها بیرون کشیدند و در سوز سرمای کویر تا ساعت 10 صبح
به حالت سرپا و بدون پوشش گرم در محوطه ی زندان سرپا نگه داشتند. در طول
این چند ساعت، اوباش پرزیدنت بوش به چادرها هجوم بردند و ضمن تخریب چادرها،
مواد خطرناکی که امنیت ملی ایالات متحده را تهدید می کرد با خود بردند؛
موادی مانند نان و شیر و میوه و چای! گزمه ها هیچ توضیحی برای این غارت
ندادند و تنها گفتند که دستور دارند. هفت نفر از زندانیان به خاطر اعتراض
به این یورش گرازان نظم نوین، با کتک و توهین به انفرادی فرستاده شدند.
فردای آن روز 4 نفر دیگر درخواست استرداد به ایران کردند.
روز یکشنبه 15 ژانویه، 2 نفر دیگر از زندانیان اقدام به خودکشی کردند.
اوضاع روحی زندانیان با هر فشاری بدتر می شد. روز پنجشنبه 16 فوریه، دو نفر
دیگر به ایران مسترد شدند. روز دوشنبه 20 فوریه مصاحبه ی ویدئو یی با UN
آغاز شد. مصاحبه کنندگان به صراحت می گفتند که تضمینی نیست که متن این
مصاحبه ها به جایی درز کند. البته روشن بود که تیف، زندان ارتش آمریکا و
زیر تیغ آن بود. هر مصاحبه حدود 4 ساعت به درازا می کشید و بیشتر شبیه
بازجویی بود با پرسشهایی مانند: چرا به سازمان پیوستی؟ چرا از سازمان جدا
شدی؟ چرا به ایران نمی روی؟ چرا خوشحال نیستی؟ چراگوزیدی؟و بالاخره یک پرسش
کلیدی و آن اینکه نظرت در باره ی جنگ مسلحانه چیست؟
در اواخر اسفند، دو روز توفان شن و خاک داشتیم که باعث قطع مصاحبه ها شد.
در گرماگرم مصاحبه ها اخبار را هم دنبال می کردیم. احمدی نژاد خبر تکمیل
چرخه ی سوخت هسته ای را اعلام کرد و 2 شیشه اورانیوم غنی شده به امام رضا
هدیه کرد!
در اواخر آوریل، مصاحبه ها به پایان رسید و گفتند تا دو هفته ی دیگر پاسخ
می دهند. در همان روزها، شماری از نظامیان بلغارستان در زندان تیف به کمک
ارتش آمریکا آمدند. نیروهای آمریکایی برای آموزش نیروهای بلغاری، فشار به
زندانیان را افزایش دادند. برای نمونه شماری از زندانیان را به سلول
انفرادی فرستادند تا بلغاریها یاد بگیرند!
روز سه شنبه دوم ماه می ، 2 نفر دیگر از زندانیان راهی ایران شدند. یکی از
این دو نفر همسر "آرام گفتاری" بود."آرام گفتاری" در سال 76 به مجاهدین
پیوست. دو سال پس از پیوستن آرام و همسرش به سازمان، آرام در ماموریتی با
ماموران وزارت اطلاعات درگیر و در تهران کشته شد. در تشکیلات از "آرام" به
عنوان یک قهرمان یاد می کردند. و حالا همسر او که نمونه ای از یک عنصر
اجتماعی بود و بنا به جبر عاطفی در تشکیلات مانده بود، پس از 8 سال سردرگمی
در میان مجاهدین و بنا به گفته ی خودش به خاطر فرزندشان تصمیم می گیرد که
از مجاهدین خارج شود. مجاهدین به او 50 دلار دادند تا خرج فرزندش کند.
زندانیان تیف از راز این 50 دلار سر در نیاوردند. بنابراین عده ای دست به
دست هم دادند و مبلغی نزدیک به هفت هزار دلار برایش جمع کردند. همسر آرام
هم ضمن تشکر گفت: "آن پنجاه دلار را برای مجاهدین پس می فرستم تاآلترناتیو
دچار تنگی نفس نشود!" ما که تعجب نکردیم!چون مجاهدین سالیان است که کاری با
عنصراجتماعی ندارند!راه به قدرت رسیدن ازنظرمجاهدین قلاب شدن به بالای
هرحاکمییتی است!!فرقی هم نمیکند چه کسی و کجا؟!خمینی/بنی
صدر/صدام/امریکا/.....
روز چهارشنبه 17 می، UN پاسخ مصاحبه ها را اعلام کرد. از مجموع 190 زندانی
حدود 20 نفر واجد شرایط پناهندگی شناخته نشدند. در واقع همه ی کسانی که
مبارزه ی مسلحانه با رژیم را تایید کرده بودند به دلیل "خشونت طلب" بودن
توسط UN رد صلاحیت شدند. نفرات رد شده، روز پنجشنبه 18 می، درخواست بازنگری
خود را دادند. روز یکشنبه 21 می، نامه ای از UN به دستمان دادند که در آن
وضع حقوقی پناهندگان را توضیح داده بودند:" سازمان ملل قادر به حمایت از
پناهندگان نیست و با دولت آمریکا توافق کرده تا وقتی که در عراق هستند زیر
نظر ارتش آمریکا و در زندان تیف بمانند". بنابراین سازمان ملل نهادی بود که
پیش برنده ی سیاستهای پنتاگون و سیا شده بود. ادامه ی حبس ما در برزخ تیف
به خاطر ناتوانی سازمان ملل نبود؛ از نتایج توافق سازمان ملل با دولت
آمریکا بود.
روز چهارشنبه 24 می ، زندانیان در یک نشست ویدئویی با آقای "هاوشاولن"،
نماینده ی سازمان ملل شرکت کردند. او در این دیدار به روشنی گفت: مشکل شما
این است که چون پیش از این، عضو یک سازمان "تروریستی" بوده اید، خروج شما
از عراق بدون کمک آمریکا شدنی نیست."شاوهاولن" هم شده بود سخنگوی کاخ سفید
و پنتاگون. سرهنگ ارتش آمریکا نماینده ی UN شده بود. ما هم تروریست بودیم،
زیرا از مجاهدین جدا شده بودیم! "مریم رجوی" و رهبران مجاهدین هم در فاکس
نیوز و پاریس و لندن آزاد بودند و آزادیخواه! به راستی که شگفتا! اینها
افکاری بود که هر روز در ذهن زندانیان تیف می گذشت. و اینکه آیا برای
چیزهایی که هیچ وجود ندارند زنده ایم؟ وارث ارزشهایی هستیم که هنوز زاده
نشده اند یا واژه هایی که یکسره به خیانت آلوده اند؟ دست کم باید تلاش کنیم
تا فرق میان ابله خالص و اصیل را از ابله ناخالص بازشناسیم! "من تروریست
هستم؛ آن یکی سیاهپوست است و آن دیگری هم کمونیست." خلاصه اینکه در هر زمان
ایسمی لازم است برای پوشاندن حماقت کسانی که نباید به ذهنشان برسد شکم
گرسنه را با گندم باید سیر کرد و نه با انبوهی از حماقتهای تاریخی.
گزمه های آمریکایی، تا نیمه های ماه ژوئن سرگرم ساخت زندانی جدید و بزرگتر
بودند؛ زندانی با حفاظهای امنیتی بیشتر، خاکریزهای بلندتر و 5 لایه سیم
خاردار. هوا داغ بود، همراه با بادهای سوزنده و گرد و خاک تند. با پوست و
گوشتمان معنای بردگی در عصر نظم نوین را حس می کردیم. خرابیهای همیشگی و
آگاهانه ی ژنراتور برق هم همچنان ادامه داشت.
جام جهانی فوتبال 2006 آغاز شده بود. فرمانده ی القاعده در عراق کشته شد.
غرب بسته ی پیشنهادی برای رژیم ایران فرستاد. "اکبر گنجی" پس از آزادی، از
ایران خارج و به عنوان شهروند افتخاری فلورانس شناخته شد. نخستین جلسه ی
شورای تازه کار حقوق بشر سازمان ملل تشکیل شد." سعید مرتضوی" هم در آن شرکت
کرد! شرکت او در آن جلسه مهر تاییدی بود بر جنایتهای رژیم جمهوری اسلامی.
این، همان ذات و گوهر کاپیتالیزم است که در روزگار تلخ و ناهنجار ما،
انسانیت را هم به صلیب می کشید. روز یکشنبه 9 جولای ، نماینده ی محلی UN،
سرهنگ "نورمن" از ارتش آمریکا برای 16 تن از نفرات مردودی تیف، پاسخ مثبت
آورد.
روز چهارشنبه 12 جولای، سازمان ملل برای دومین بار به چهار نفر از زندانیان
تیف پاسخ منفی داد. در متن این پاسخ آمده بود که چون آن زندانیان به عنوان
اعضای ارتش آزادیبخش هنوز به مبارزه ی مسلحانه اعتقاد دارند، پناهنده
شناخته نمی شوند. تاریخ صدور آن هم 10 جولای بود. روز چهارشنبه 19 جولای ،
دو نفر دیگر از پناهندگان زندانی در تیف به ایران مسترد شدند.
روز پنجشنبه 20 جولای، نمایندگان زندان تیف یک ملاقات ویدئویی با نماینده ی
سازمان ملل داشتند و مسولان UN به استناد اظهارات افسران ارتش آمریکا به
صراحت اعلام کردند که زندان تیف جای خوبی است.!!!
در همان روزها شعله های جنگ میان حزب ا.. و اسراییل زبانه کشید. کودکان و
غیرنظامیان کشته می شدند. حزب ا.. و اسراییل هر دو خود را برحق می دانستند.
لبنان باید به جهنم و ویرانه تبدیل می شد زیرا آمریکا در حال پیش بردن
دموکراسی هدایت شده و نظم نوین در قالب جدیدش بود و فناتیکهای اسلامی منطقه
را چنین امری خوش نمی آمد. همه ی کشورها شهروندانشان را از منطقه بیرون
بردند و از راه دور ندای آتش بس! شهروندان غیرنظامی دردوطرف را هم به امان
ارتش اسراییل وحسن نصرلله رها کردند!
روز دوشنبه 31 جولای، "اکبر محمدی" را در زندان اوین کشتند. "فخر آور "و
"گنجی" همچنان به دنبال درب ورودی کاخ سفید بودند! روز سه شنبه یک آگوست ،
سرهنگ ارتش آمریکا یا همان نماینده ی UN رسماٌ به ما گفت:" دولت عراق اجازه
ی خروج شما را نمی دهد". تا آن روز نمی دانستیم که دولت عراق هم رسمیت
دارد. زیرا همواره شنیده بودیم که عراق بخشی از خاک آمریکا ست و البته همه
خواهان خروج مجاهدین از عراق بودند به جز آمریکا و خود سازمان.
روز پنجشنبه دهم آگوست، زندانیان تیف دست به یک تحصن اعتراضی در برابر در
بزرگ زندان زدند. ماجرا از آنجا آغاز شد که نیروهای آمریکایی خبرنگاری را
به درون محوطه ی زندان آوردند اما به زندانیان اجازه ی گفتگو با خبرنگار را
ندادند و زندانیانی را که قصد گفتگو با خبرنگار را داشتند کتک زدند. یک
تحصن اعتراضی آغاز شد. همان شب سرهنگ "پلمبو" به زندان آمد و خود را مسئول
حفاظت زندان "اشرف" معرفی کرد و قول داد که نماینده ای از وزارت خارجه ی
آمریکا را به زندان تیف بیاورد تا به مشکلات زندانیان رسیدگی شود. اما تحصن
هر لحظه گسترده تر می شد.
فردای آن روز یا 11 آگوست، سرهنگ "نورمن" نماینده ی محلی سازمان ملل به تیف
آمد و گفت:" درباره ی آمدن نماینده از سازمان ملل به شما دروغ گفته اند"!
در برخورد با تحصن، نیروهای آمریکایی ابتدا تلفن زندان را قطع کردند و همه
ی امکانات مانند آب و برق را گرفتند و حتی سرویسهای بهداشتی را هم تخلیه
نمی کردند. همواره هم زندانیان را مسخره می کردند. موضع زندانیان مشخص بود:
"خروج از عراق".
روز سه شنبه 15 آگوست، نماینده ی UN یعنی سرهنگ "نورمن"، به تیف آمد و گفت:
وکیلی از ارتش آمریکا با خود به اینجا آورده ام تا به پرسشهای حقوقی شما
پاسخ دهد. آقای وکیل جوانکی بیست و چند ساله بود که تنها یک دقیقه حرف زد و
همه ی آن دو ساعت حضور آنان را سرهنگ "نورمن" سخنرانی کرد. آقای وکیل در
همان یک دقیه تنها این را گفت که ما به عنوان پناهنده در عراق هیچ حقوقی
نداریم زیرا که شرایط، جنگی است! پسرک نادان و کم تجربه و دکوری که خرپیش
او پروفسوربود! زندانیان پرسیدند که:" چرا با سازمان ملل قرارداد بسته اند
تا ما را در عراق زندانی نگه دارند"؟ و پاسخ این بود که چنین امری درخواست
UN بوده است.
روز شنبه 19 آگوست، ساعت 3 نیمه شب گزمه های آمریکایی به زندان تیف هجوم
آوردند و وسایلی مانند کتابهای زندانیان را با خود بردند. همان روز سرهنگ
"نورمن" اعلام کرد که سازمان ملل حاضر به دیدار با شما دیدار نیست. ما
فریاد می زدیم و خواهان خروج از عراق بودیم اما مجاهدین التماس می کردند که
زیر چتر حمایتی ارتش آمریکا در عراق باشند.
روز یکشنبه 27 آگوست، سرهنگ "پلمبو" اعلام کرد که علت قطع برق و خرابی
ژنراتور، کمبود بودجه در ارتش آمریکا است و سپس تهدید کرد که :" باید به
تحصن پایان دهید و به زندان تازه سازی که در همان نزدیکی آماده کرده بودند
بروید". زندانیان باز هم تصریح کردند که خواستار خروج از عراق هستند. روز
دوشنبه 28 آگوست، یکی از زندانیان در تماس تلفنی با همسرش هنگامی که پیگیر
وضع حقوقی اش می شود، در پاسخ از همسرش می شنود که : "من برای پیگیری کار
تو به ژنو رفتم. در آنجا مجاهدین تحصنی به راه انداخته بودند و یکی از
خواسته هایشان این بود که زندانیان تیف نباید از عراق خارج شوند. زیرا همه
مزدوران رژیم هستند." به باور سازمان مجاهدین، هر آن کسی که با آنان نیست،
مزدور رژیم است. یا باید در میزان نفوذ و تاثیرگذاری رژیم ایران در سازمان
مجاهدین بازنگری کرد ( آنگونه که توانسته پس از سرنگونی "صدام" 1000 نفوذی
درون سازمان تربیت کند) یا در اندیشه ی رهبر عقیدتی. آیا پاسخگویی به
انحرافات و خطاها و صداقت در برابر مردم ایران و نیروهای به گروگان گرفته
شده ، تا این اندازه دشوار است که حاضر هستند همه را زنده به گور کنند تا
تنها خودشان برقرار و ماندگار باشند؟ پس از سرنگونی "صدام" مسولان ارشد
مجاهدین به همه ی کسانی که خواهان جدایی از سازمان بودند می گفتند: "آیا می
خواهید بروید در تیف دفن شوید؟ راه برون رفت از آنجا وجود ندارد".
روز سه شنبه 29 آگوست، سرهنگ "پلمبو" دوباره تهدید کرد که به تحصن پایان
دهیم و به زندان جدید برویم. روز چهار شنبه 30 آگوست به زندانیان گفتند که
UN حاضر به دیدار شده است. در آن دیدار آقای "امانوئل" به روشنی گفت: خروج
شما از عراق بستگی به تصمیم ارتش آمریکا دارد و شاید تا 2 سال دیگر انجام
شود. زندانیان به زودی متوجه شدند که کمک خواستن از سازمان ملل که در چنبره
ی سیاستهای آمریکا است، هیچ فایده ای ندارد.
روز جمعه یکم سپتامبر، شخصی به نام سرهنگ "مارتین" به تیف آمد و با لبخندی
احمقانه گفت:" قرار است در گفتگو با وزارت خارجه، برای شما راه حلی
بیابیم." روز پنج شنبه 7 سپتامبر، سرهنگ مارتین به همراه خانم سرهنگ
"تورلاک" که جانشین سرهنگ "نورمن" شده بود به تیف آمد و گفت: "راه حل مشکل
شما این است که به تحصن پایان دهید و با ما همکاری کامل داشته باشید. از
شما نوار ویدئویی تهیه می کنیم که نشان دهد هیچ مشکلی ندارید تا کشورهای
دیگر شما را به عنوان پناهنده بپذیرند. اینقدر نگویید که اینجا زندان است و
به شما هم بسیار بد می گذرد." هدفشان این بود که زندان تیف را مناسب و
قانونی نشان دهند. اما زندانیان باز هم خواهان خروج از عراق شدند. گرچه این
داستان در تیف، داستان تازه ای نبود. هنگامی که گنداب نظم نوین، از زندان
ابوغریب به بیرون درز کرد، نیروهای آمریکایی متنی را برای گرفتن امضا به
درون زندان فرستادند که در آن نوشته شده بود که همه چیز مناسب است. اما
زندانیان تیف، آن سند را امضا نکردند. نیروهای آمریکایی هم گفتند که آن سند
از سوی آنان نبوده و یکی از مترجمان، خودسرانه آن را تهیه کرده است! به هر
حال، نیرنگ سرهنگ "مارتین" کارساز نشد.
در روز بیست و نهم تحصن، یکی از برنامه های رژیم در خارج کشور، مصرانه
زندانیان را تشویق می کرد که به ایران بروند، تحصن را بی فایده می دانست و
جز ایران، همه ی راهها را برای زندانیان بسته معرفی کرد وصراحتا مدعی شدند
*اروپا نیازی به خمپاره اندازندارد!!ما هم امکانش را نداشتیم تا بپرسیم پس
شما انجا چه غلطی میکنید؟؟!!! هم رژیم ایران، هم مجاهدین و هم دولت آمریکا،
با وجود همه ی اختلافات ظاهری که با هم داشتند، در یک چیز با هم مشترک
بودند و آن فرستادن جداشدگان مجاهدین به هر قیمتی به سوی ایران بود.
روز شنبه 9 سپتامبر، دومین اطلاعیه ی تیف در باره ی همین داستان منتشر شد.
روز یکشنبه 10 سپتامبر، خبر خودکشی "یاسر اکبری نسب" را شنیدیم. مجاهدین سر
و صدای زیادی به راه انداختند که "یاسر" به خاطر فشارهای آمریکا دست به
خودکشی زده است. اما تردیدی نبود که یاسر زیر فشارهای تشکیلاتی مجاهدین دست
به خودکشی زده بود. "یاسر" هم مانند بسیاری دیگر، خواهان خروج از عراق شده
بود.
روز پنج شنبه 14 سپتامبر، دو نفر از زندانیان اقدام به فرار کردند. غروب
همان روز، سرهنگ "پلمبو" نامه ای به تیف فرستاد و ضمن هشدار و تهدید
زندانیان، 48 ساعت فرصت داد تا تحصن پایان یابد. روز سه شنبه 19 سپتامبر،
زندانیان برای انتقال به زندان یا تیف جدید آماده شدند و پیش از هر چیز
الزامات محل تحصن را منتقل کردند. دو زندانی که چهاردهم سپتامبر گریخته
بودند، دستگیر و به سلول انفرادی فرستاده شدند. یکی از این دو زندانی به
نام "حسین" را چنان در سلول انفرادی کتک زدند که دستش شکست و با تحقیر و
توهین و آب دهان انداختن به رویش، کاری کردند که دیگر فکر فرار به سر کسی
نزند. البته در زندان ابوغریب چنین جنایتهایی عادی بود. این الگوی رفتاری
ارتش آمریکا در قرن بیست و یکم قرار است راه به نظم نوین جهانی ببرد؛
شگفتا! تیف سومین اطلاعیه ی خود را در این باره منتشر کرد.
به چهلمین روز تحصن رسیده بودیم. زنان زندانی در تیف تنها چهار تن بودند و
دیگر زنان به ایران فرستاده شدند. ارتش آمریکا هم به دلیل پیوستن زنان به
تحصن، برق محل زندگی شان را قطع و محدودیتهایی بر آنان اعمال کردند. تا روز
11 اکتبر، جابجایی از تیف به زندان جدید پایان گرفت. زندان جدید بسته تر
بود و تنها آسمان دیده می شد. مجاهدین موجی از تبلیغات رسانه ای را در
اخبار علیه رژیم به راه انداخته بودند. در پی سرپیچی ولی فقیه از قوانین
آژانس انرژی هسته ای، تحریمهای شورای امنیت در دستور کار بود. مشخص بود که
چرا مجاهدین پر و بال گرفته بودند. چراغ سبز دولت آمریکا برای هر فعالیتی
به مجاهدین یا همان تروریستهای "مثبت" قابل درک بود! آنچه هرگز کسی ندانست
این است که بالاخره از دید دولت آمریکا، مجاهدین چه بودند؟
در دوران جنگ سرد و مبارزه با کمونیسم هم رویدادهای جالبی در تاریخ ثبت شده
است. اکنون نیز باید زیر نام مبارزه با تروریسم چشم به راه تراژدیهای
بسیاری می بودیم.
روز سه شنبه 27 اکتبر، خانم سرهنگ "تورلاک" به تیف آمد و اعلام کرد پرونده
ی 30 تن از زندانیان به کشورهای دیگر فرستاده شده و باید منتظر پاسخ باشید.
شماری از زندانیان این شگرد ارتش آمریکا را باور کردند و چنین انگاشتند که
کارشان به راستی در حال پیگیری است. روز پنج شنبه 19 اکتبر، اطلاعیه ی پنجم
تحصن تیف منتشر شد؛ با این هدف که مشخصات و جزئیات بیشتری را از تحصن به
دست دهد. روز سه شنبه 24 اکتبر، پس از 75 روز تحصن و فشارهای مستمر بر
زندانیان مانند خرابی تلفن و قطع برق و نصف شدن جیره ی غذایی و ... شماری
از زندانیان، دست به اعتصاب غذا زدند. روز دوم اعتصاب غذا، ارتش آمریکا
اعتصاب کنندگان را در چادری انداخت و دورشان را سیم خاردار کشید و اجازه ی
تردد در محوطه ی زندان را هم از آنان گرفت.
"مریم رجوی" در 25 اکتبر به بروکسل رفت و در سنای بلژیک سخنرانی کرد.
فشارها بر زندانیان افزایش یافت. همان روز نامه ی یک ژنرال آمریکایی به تیف
رسید که تاریخ آن یک سال پیش بود و مخاطبان آن مجاهدین و "صدیقه ی حسینی"
بودند. افسر آمریکایی ای که نامه را آورد چنین توضیح داد:" از دید ما شما
هنوز از مجاهدین هستید. زندان تیف هم بخشی از قرارگاه اشرف است. ما با
مجاهدین قرارداد داریم. حقوق پناهندگی سیاسی شامل حالتان نمی شود. بلکه
مانند دیگر مجاهدین، مشمول مفاد کنوانسیون ژنو هستید". هر چند در عمل آنچه
را هم که مجاهدین در طول سالها به آن دسترسی داشتند از ما دریغ شده بود.
همان روزها خانم "رودی بختیار" در صدای آمریکا با "احمد بهارلو" نمایش
جالبی اجرا کرد. این خانم، در اوج جوانی به ایران می روند و در کمتر از 10
روز، عاشق خاتمی و احمدی نژاد و حجاب اسلامی و نماز و انرژی هسته ای
ومستراح اسلامی و ... می شوند! بیچاره آن ملتی که به چنین تبلیقاتی دل خوش
کرده اند!
نیرنگ ارتش آمریکا در فرستادن پرونده ی پناهندگی به کشورهای اروپایی و
تاکید بر این نکته که کشورهای اروپایی اعتصاب غذا را امری منفی می دانند،
کارساز شد و در کنار دلایل دیگر باعث شد اعتصاب غذا در روز دهم پایان یابد
اما تحصن همچنان ادامه یافت.
سرهنگ "تورلاک" مدعی بود که پرونده ی 80 زندانی را به کشورهای دیگر فرستاده
است. در نوامبر 2006، " مریم رجوی" به نروژ فرستاده شد؛ انتخابات میان دوره
ای آمریکا برگزار شد؛ "دانیل اورتگا" در نیکاراگوا پیروز شد و در عراق حکم
اعدام "صدام" صادر شد. در 11 نوامبر، " منوچهر محمدی" به آمریکا فرستاده
شد.
روز سه شنبه 14 نوامبر، مجاهدین در اخبار خود، کارکنان رادیو فردا را مزدور
خطاب کردند زیرا مصاحبه با یکی از زندانیان تیف را پخش کرده بود و البته
مجاهدین با غرور مدعی شده بودند که پنتاگون با این کار رادیو فردا مخالف
است. به هر حال ارتجاع با بورژوازی باید به وحدت برسد.این منطق تکامل است!
در هفته ی دوم نوامبر، یک عضو قدیمی مجاهدین به نام "غلامرضا" به تیف آمد و
مختصر و مفید گفت: "هنگامی که می خواستم از مجاهدین جدا شوم، به من گفتند
که دیگر کسی در تیف نمانده و همه به ایران رفته اند. تنها 10 نفر آنجا
هستند که آنها هم باید به ایران بروند." غلامرضا" ادامه داد:" مجاهدین فضای
سیاسی کاذبی در تشکیلات به وجود آورده اند تا اوضاع روحی خراب نفرات در
تشکیلات، خرابتر نشود. آنان به دروغ چنین به نیروها می گویند که آمریکا
آنان را مسلح خواهد کرد و با کمک ارتش آمریکا رژیم را سرنگون میکنیم! او
نکته ی جالبی هم درباره ی خودکشی "یاسر اکبری نسب" گفت. او گفت که مجاهدین
تا مدتی در تلاش برای مخفی نگه داشتن خودکشی یاسر بودند اما در نهایت و در
نشستی به نیروها گفتند که "یاسر" یک نمونه ی بارز از اوپورتونیست راست بوده
و حتی نباید در قرارگاه اشرف دفن شود. اما به دلایل سیاسی مجبورند که او را
در آنجا دفن کنند.
روز 16 نوامبر، سرهنگ "تولارک" به تیف آمد و اعلام کرد که مصاحبه با رسانه
های بیرونی ممنوع است زیرا مجاهدین از مصاحبه ی "علی بخش آفریننده" با
رادیو فردا ناخشنود شده اند و به گونه ی رسمی به ما گفته اند که چنین
مواضعی به سودشان نیست. روز جمعه 24 نوامبر، گرازان نظم نوین و بلغاریها به
درون زندان تیف یورش آوردند و سه نماینده ی تحصن را کشان کشان به سلول
انفرادی بردند و در پاسخ به اعتراض دیگر زندانیان از گاز فلفل و ابزار ضد
شورش استفاده کردند. کنترل و محدودیت برای تلفن شدت پیدا کرد. برخوردهای
سربازان خشک تر و خشن تر شده بود. حلقه های سیم خاردار را نیز پی در پی
افزایش می دادند. روز دوشنبه 27 نوامبر، فردی به نام "رافائل فولی" به
زندان تیف آمد و گفت که از سفارت آمریکا آمده تا با مشکلات زندانیان آشنا
شود. طی دو ساعت آقای فولی حرفهای زندانیان را شنید و مشتی پاسخ مزخرف هم
داد مانند: "به تحصن پایان دهید، به سر کار بروید، با نیروهای آمریکایی
همکاری کنید و ..."
در آخرین روزهای ماه نوامبر 2006، یک عضو قدیمی مجاهدین وارد تیف شد و 2
نکته ی جالب را برایمان تعریف کرد: نخست اینکه مجاهدین از همه ی نیروها
تعهد می گیرند که تا دو سال دیگر صبر کنند تا همه چیز تعیین تکلیف شود و
دیگر اینکه از دو سه ماه پیش به این سو، مجاهدین دست به استخدام شمار
فراوانی نوجوان و جوان عراقی زده اند که شاید در حدود 700 نفر باشند. این
عراقیها در قرارگاه اشرف زندگی می کنند، لباس نظامی مجاهدین را می پوشند،
از تمام امکانات "گوهران بی بدیل" بهره می برند، ماهیانه 35000 دینار
دستمزد می گیرند و روزهای پنج شنبه و جمعه هم به خانه می روند. برایشان
کلاسهای آموزشی سیاسی، تشکیلاتی و ایدئو لوژیک گذاشته اند. مجاهدین هیچ
توضیحی دراین باره به نیروهای خودشان نمی دهند و کسی هم حق پرسیدن ندارد.
روشن است که چنین کاری از چشم دولت و ارتش آمریکا پوشیده نبوده و نیست. تا
زمانی که تشکیلات مجاهدین در عراق به عنوان یک بازوی اطلاعاتی برای ارتش
آمریکا عمل می کند، حفاظت و ماندگاری آن هم برای آمریکا مهم است. سیاست خط
موازی، چارچوب و منطق نمی خواهد و نیازی هم به پرنسیپ ندارد!
در اوایل ماه دسامبر، فشارهای ارتش آمریکا برای پایان دادن به تحصن شدت
پیدا کرد. دو نفر از لمپنهای تیف با چاقو به محل تحصن حمله کردند و فریاد
می زدند که ارتش آمریکا از آنان پشتیبانی می کند. به دنبال آن، آمریکاییان
وسایل گرمایش محل تحصن را با خود بردند و بهانه آوردند که دلیل این درگیری،
محل تحصن است. با وجود سوز سرمای کویر، باز هم تحصن پایان نیافت. به آن دو
نفر شرخرازجمله فردی به نام سعید پاشنه طلا، 700 دلار دستمزد دادند. سپس
ارتش آمریکا گفت:" اگر به تحصن پایان دهید و به سر کار بروید، به جای 1
دلار، 3 دلار در هر ساعت دستمزد خواهید گرفت". 4 نفر پذیرفتند و دیگران هم
به تحصن ادامه دادند.
3 روز بود که آب حمام را قطع کرده بودند و وضع بهداشتی و غذایی هر روز بدتر
می شد. آمارگیریهای روزانه افزایش پیدا می کرد و در کنار این همه، ارتش
آمریکا هم همواره تبلیغ می کرد که تحصن، فایده ای ندارد و باید به سر
کارمان برگردیم تا به آزادی فکر نکنیم و اگر کسی تحمل ندارد به ایران برود.
ولی فقیه ، رهبر عقیدتی و طبیب نظم نوین، از بردگی و عذاب زندانیان تیف لذت
می بردند.
در روز 12 دسامبر 2006 ، نمایش آزاد شدن دارایی های مجاهدین در اروپا از
سوی یک دادگاه نمایشی به روی پرده رفت. در همان روز "رجوی" پیام داد و سخن
از پیروزی عدالت بر سیاست گفت. دسته گلی هم به خودش داد و این نمایش را یک
پیروزی برای استراتژی خودش تعبیر کرد. به آمریکا هم رهنمود داد که سلاح
آمریکایی به مجاهدین بدهد تا جهان به آرامش برسد!زرشک!!
در 14 دسامبر، "مژگان پارسایی" در پیامی مدعی شد که:" طی 4 سال پس از
سرنگونی صدام، درستی و حقانیت استراتژی مسعود به همگان ثابت شد". و تصریح
کرد که:" تنها مسعود می توانست چنین گلابی به تاریخ ایران بزند" و چوب
تکفیر را بالا برد وهر پرسشی از مجاهدین و رهبری عقیدتی را به وزارت
اطلاعات چسباند و مدعی شد که:" مسعود هر کجا که باشد مردم از او پاسداری
خواهند کرد". در فرهنگ لغات مجاهدین، مردم معنای دیگر پنتاگون و سیا شده
بود! همزمان با این موضع گیری" مژگان پارسایی"، رادیو فردا مصاحبه ای را
پخش کرد با مشاور ارشد وزارت خارجه ی آمریکا؛ "جیمز جفری". "جفری" ادعا کرد
که از "مسعود رجوی" هیچ آگاهی ندارد و وی یا در خاور میانه و یا در اروپای
غربی است. آمریکا هیچ کنترلی روی او ندارد. این مواضع همزمان مجاهدین و
آمریکا، اگر به درستی نگریسته شود دیدنی تر هم خواهد شد. هر دو طرف یکدیگر
را با اشتیاق پس می زنند تا به هم آلوده نشوند! حق هم دارند. از یک سو برای
آمریکا خوب نیست که با تروریسم همکاری کند و از دیگر سو برای رهبر عقیدتی
هم خوب نیست که نردعشق اش با عموسام بیش از این آشکار شود؛ آن هم با کثیف
ترین و درنده ترین بخش حاکمیت آمریکا یعنی پنتاگون.
روز 15 دسامبر، سرهنگ "تورلاک" به تیف آمد و اعلام کرد که کشورهای اروپایی
می گویند که اعضای پیشین مجاهدین ، شرایط مناسبی برای گرفتن پناهندگی
ندارند!!
. رژیم، انتخابات همزمان شوراها و خبرگان را به سردی برگزار می کرد و
"احمدی نژاد" مرتب وعده ی جشن هسته ای می داد و تحصن تیف با وجود همه ی
فشارها ادامه یافت تا اینکه کاسه ی صبر آمریکا لبریز شد و نتوانست تحمل کند
که پناهندگان زندانی، تنها روزی دو بار شعار رفتن از عراق بدهند. زیرا
مجاهدین، شعار ماندن در عراق را می دادند.
صبح روز سه شنبه 18 دسامبر 2006، ساعت 5 بامداد و در حالی که تحصن تیف در
ماه ششم قرار داشت، حدود 100 نیروی آمریکایی و بلغاری، مجهز به همه ی
تجهیزات ضد شورش به محل تحصن زندان یورش آوردند. همه ی پلاکاردها و تابلو
نوشته ها را وحشیانه پاره کردند. برای تحصن کنندگان خط و نشان کشیدند و 7
نفر ازنفرات اصلی تحصن را هم به انفرادی فرستادند. پس از چند ساعت سرهنگ
"کری" به زندان آمد و گفت:" از بالا دستور آمده که این تحصن باید فروکش
کند. اینجا خاک ایالات متحده است و شما باید تابع قوانین ما باشید. هنوز هم
هیچ چشم اندازی از آزادی شما پیش رو نیست بنابراین بهتر است به سر کار
بروید." این هم اندازه و سقف دموکراسی آمریکایی!
این دومین بار بود که پاسخ اعتراض مسالمت آمیز ما را با سرکوب می دادند.
تیف، سرخورده تر از گذشته بود. پنجشنبه 20 دسامبر، یک نفر موفق به فرار شد.
پیکر عراق، خسته از کشتار و انفجار و آشوب بود. "جورج بوش" مدعی پیروزی در
عراق بود. وزیر دفاع تازه کار آمریکا سخن از اعزام نیروی بیشتر به عراق می
راند. کلاف سردرگم عراق ظاهرا" بنا نداشت با رهنمودهای "بیکر_همیلتون" باز
شود. کشتی استراتژی نظامی آمریکا به گل نشسته بود. در این گونه موارد، دیگر
کاری از دست خدا و مسیح هم ساخته نیست! آمریکاییان در دور دوم ریاست جموری
بوش گفته بودند که خدا و مسیح ، حرفشان را از زبان بوش می زنند! پیش از
آغاز جنگ عراق هم بوش به دیدار پاپ رفت و جواز یورش به خاک عراق را از
نماینده ی خدا گرفت!
در سوم آذرماه، رجوی دومین پیام خودش را با اجازه ی پنتاگون صادر کرد و از
تحولات اجتناب ناپذیر سیاسی به نام پیروزی های سیاسی یاد کرد. به اسیران و
گروگانهای اشرف هم توصیه کرد که خیانت نکنند و برای شرایط سخت تر از این هم
آماده باشند. در روز شنبه 30 دسامبر، خبر اعدام "صدام" اعلام شد. اعدام
صدام به عنوان یک عمل قرون وسطایی، هدفش آن گونه که اعلام شد مجازات صدام
نبود، بلکه قولی بود که بوش به مالکی داده بود. قول دیگر بوش به مالکی،
اخراج مجاهدین بود که به دلیل همکاری صمیمانه ی رهبر عقیدتی، این قول عملی
نشد.
آغاز سال 2007، در تیف هیچ خوب نبود. تلفن و ایمیل را قطع کردند و فضای
ناامیدی را در زندان دامن زدند. جنگ میان رژیم و آمریکا در عراق ابعاد تازه
ای به خود گرفته بود. یک مقر رژیم در شهر "اربیل" از سوی ارتش آمریکا تصرف
شد و گفتند که 5 جاسوس رژیم را در آن دستگیر کردند. در پایان ماه ژانویه،
جنگ لفظی میان سخنگوی دولت عراق و مجاهدین بر سر اخراج مجاهدین بالا گرفت.
در اوایل ماه فوریه، سرهنگ "کری" اعمال محدودیت های بیشتری را بر زندان تیف
اعلام کرد و گفت:" حتی اگر سازمان ملل هم شما را به عنوان پناهنده بپذیرد،
از دید ما هنوز اسیر جنگی هستید و حق و حقوقی ندارید! راه ایران باز است!"
روز 27 فوریه، سرهنگ "تورلاک" به تیف آمد و پس از بحث و مشاجره با زندانیان
گفت: "پرونده ی شما سیاسی است و بستگی به روابط رژِیم ایران با آمریکا
دارد. همان روزها شاهد گزارش مبسوطی از یک شبکه ی تلویزیونی اروپایی بودیم
که چنین شرح می داد:
"1- دولت آمریکا پشتیبانی خود از مجاهدین را به وسیله ی شرکتهای خصوصی
انجام می دهد که به حساب همکاری دولت با یک گروه تروریستی گذاشته نشود.
2- مقامات و دولت آمریکا انتظار چنین میزان همکاری گسترده از سوی رهبر
عقیدتی را نداشتند.
3- در میان گروههای سیاسی ایرانی، تنها دو گروه از حمله ی نظامی آمریکا به
ایران استقبال می کنند: مجاهدین و سلطنت طلبان."
نوروز 86 فرارسید بی هیچ شور و حالی از نوروز در تیف. "رجوی" پیام نوروزی
داد و به جهانیان گفت:" اگر مجاهدین از فهرست تروریستها خارج نشوند دوره ی
آخرزمان خواهد شد!!!." در همان روزها، رژیم نمایش سربازان انگلیسی را به
صحنه آورد و مدت دو هفته موج دلسوزی جهانیان به سوی آن 15 نفر سرازیر شد.
آنگاه انبوهی جنایات بی حد و حساب در سراسر جهان و چهار سال اسارت بی دلیل
ما نباید به حساب می آمد! قانون این گونه تعریف شده است. تروریسم را هم آن
گونه که دوست دارند تعریف می کنند. آنگاه وضع جهان همین می شود که امروز
هست. سناتور "جوزف مک کارتی" باید جایزه ی صلح نوبل بگیرد و قهرمان ملی
ایالات متحده شود. امروز هم "بوش" هست که لابد باز قهرمان ملی شود!
ماه آوریل، یکی از خونین ترین ماههای عراق بود. ارتجاع و بورژوازی ظاهراٌ
قرار نبود تا از کشتار و خونریزی دست بردارند. در 25 آوریل، مذاکرات رژیم و
غرب در آنکارا انجام شد. در زندان تیف انتظار و تحقیر همواره تکرار می شد.
اواخر ماه آوریل، رژیم ایران موجی از سرکوب را به بهانه ی برخورد با
بدحجابی به نام "طرح امنیت اجتماعی" آغاز کرد. همزمان برای نشست "شرم
الشیخ" هم آماده می شد.
در روز چهارشنبه، دوم ماه می، خانم سرهنگ "تورلاک" به زندانیان تیف گفت:
"اگر کسی گذرنامه ی ایرانی دارد برای تمدید آن می تواند به سفارت ایران در
بغداد برود و پس از تمدید به اردن برود و کار پناهندگی خود را پیگیری کند."
پیشنهاد بسیار ابلهانه و سراسر تناقضی بود. از قرار معلوم، این هم شیوه ای
بود برای فرستادن زندانیان به حلقوم محور شرارت!
روز شنبه 26 می 2007، خانم "مژگان پارسایی" در مصاحبه با فاکس نیوز التماس
می کرد که مبادا ارتش آمریکا خاک عراق را ترک کند. در سوم ژوئن، "جیمز
جفری" ، سرپرست تیم سیاستگذاری وزارت خارجه ی آمریکا، به صراحت اعلام کرد
که: " درخواست دولت عراق برای اخراج مجاهدین از خاک این کشور باید با
هماهنگی با سیاستهای دولت آمریکا باشد. مورد سازمان مجاهدین یک مورد
آمریکایی است و البته چنانچه رفتار رژیم ایران بهبود یابد ، بسیاری از
مجاهدین می توانند به ایران بروند؛ همانگونه که تا کنون هم بسیاری به ایران
رفته اند". نفرین بر آن سیاستی که تیف را خلق کرد و اذهانی که آن را اداره
می کردند!
در روز 29 ژوئن، 4 کارمند سازمان ملل به زندان تیف آمدند و با شماری از
زندانیان مصاحبه کردند. زندانیان، حق ملاقات آزادانه با کارمندان سازمان
ملل را نداشتند و آنها در 8 جولای ، تیف را ترک کردند. در روز 9 جولای، خبر
دادند که هیاتی از وزارت کشور عراق می خواهد با زندانیان صحبت کند. در آن
دیدار اعلام شد که دولت عراق برای همه ی زندانیان جواز خروج از خاک عراق را
صادر خواهد کرد. مقامات آمریکایی هم اعلام کردند که با دولت ترکیه به توافق
رسیده اند که زندانیان را با این جواز که اعتبارش 6 ماه است بپذیرد و
دارندگان بتوانند در آنجا پیگیر کار پناهندگی خود در سازمان ملل شوند.
وزارت کشور عراق کار خود را سه روزه به انجام رساند و تا روز 12 جولای، به
همه ی زندانیان جواز خروج از عراق داده شد. البته نفرات وزارت کشور عراق
دکوری بیش نبودند و همه کار را افسران آمریکایی می کردند. آنان به صراحت
قول دادند که تا یک، ماه دیگر از عراق خارج خواهیم شد. اما چنین چیزی رخ
نداد. تنها چند روز پس از صدور آن جواز ها(لیسه پاس) ، رژیم ایران برای
ادامه ی گفتگوها با آمریکا بر سر عراق اعلام آمادگی کرد. گرچه آن دور از
گفتگوها هم به نتیجه نرسید و روند آزادی و فرستادن زندانیان به ترکیه متوقف
شد. شاید هم به درخواست رژیم ایران و یا مجاهدین بود.
در اواخر جولای، چند نفر دیگر از زندانیان تیف به ایران مسترد شدند.
نیروهای آمریکایی دلیل توقف آزادی زندانیان را چنین اعلام کردند: " دولت
عراق مانع خروج شما از این کشور است!" عجب! مدتها بود که کسی در تیف تردید
نداشت که مشکل اسارت ما، از عراق و سازمان ملل و ترکیه و دیگری و دیگری
نیست؛ تصمیم آخر با آمریکا بود و طبیعی بود که آمریکا هم بر اساس منافع
خودش گام بردارد. دفاع از آزادی و برابری و حقوق بشر و دموکراسی و....در
فرهنگ آمریکایی، مترادف است با همان زرشک!
روز یکشنبه 26 آگوست، خانم سرهنگ "تورلاک" به تیف آمد و پس از مشاجرات
فراوان با زندانیان، سرانجام به زندانیان تیف گفت: " موضوع زندانی بودن شما
در اینجا در دایره ی اختیارات من و همکارانم نیست و در این باره باید از
بالا دستور برسد و ما تنها مجری دستورها هستیم. اگر هم میان سازمان مجاهدین
و پنتاگون توافقی هست ، من از آن بی خبرم." این واضح ترین بیان تا آن روز
بود. ما زندانی مثلث سیاسی شومی بودیم که یک ضلع آن آمریکا و دو ضلع دیگرش
ولی فقیه و رهبر عقیدتی بودند.
در اوایل سپتامر، "جورج بوش" برای اثبات پیروزی استراتژی خودش به عراق آمد
و عجولانه چند عکس یادگادی گرفت و فرار کرد. خشونتها در عراق همچنان ادامه
داشت. رژیم ایران هنوز از ادامه ی بازی، نا امید و خسته نشده بود. مجاهدین
به راستی، وقاحت وسرسپردگی و چاکری پنتاگون را به حد نهایت خود رسانده
بودند و تیف هم هر روز خسته تر و فرسوده تر می شد.
در 24 سپتامبر، "احمدی نژاد" به نیویورک رفت و گفت: "من اصلاٌ نمی دانم
همجنس گرایی چیست!" یک عضو قدیمی مجاهدین پس از آمدن به تیف خبر آورد که
سازمان مجاهدین طی چند ماه گذشته تلاش کرده است تا میان گروههای سنی و ارتش
آمریکا میانجیگری کند. محل این دیدارها قرارگاه اشرف است تا حضور موثر خود
در عراق را به آمریکاییان گوشزد کرده باشند. 4 ماه از صدور مدارک قانونی
برای خروج از عراق می گذشت و سرهنگ "تورلاک" گفت: "اگر تاریخ این لیسه
پاسها پایان یابد، آن را برایتان تمدید می کنیم." یعنی بازی ادامه داشت و
در بازار برده فروشان قرن بیست و یکم، ما همچنان باید در ویترین نظم نوین
در اسارات و بردگی می ماندیم.
در اواخر سپتامبر، شماری از زندانیان دوباره اعتراض کردند. 50 نفر مشخص
شدند و 8 نفر هم دست به اعتصاب غذا زدند. 2 نفر از تحصن کنندگان و هر 8
اعتصابی را به سلول انفرادی بردند. در 30 سپتامبر، سخنرانی "رجوی" از
تلویزیون پخش شد که در آن مدعی بود قدرتی معادل 10 دولت هم نتوانست کاری
علیه مجاهدین انجام دهد. رهبر عقیدتی راست می گفت. اما بیان دقیق تر آن این
است که قدرت آمریکا آنقدر زیاد است که 10 دولت هم توان رویارویی با آن را
ندارند!! بقیه ی پیامش هم مشتی وردهای جادوگرانه بود.
روز 13 اکتبر، مسئولین آمریکایی در نشستی با زندانیان تیف گفتند که: "
موضوع رفتن به ترکیه شدنی نیست اما تا دو هفته ی دیگر در همین عراق آزادمان
خواهند کرد". روز یکشنبه 14 اکتبر، فرمی را برای گرفتن امضا به زندانیان
دادند که در آن تصریح شده بود که زندانیان داوطلبانه تیف را ترک می کنند و
ارتش آمریکا هیچ مسئولیتی در قبال آنان ندارد. همانند زندانیان داوطلب برای
رفتن به ایران، این بار نیز از زندانیان فیلمبرداری کردند. البته وعده
دادند که امنیت در عراق خوب است و نیروهای آمریکایی ما را تا شهر موصل
خواهند رساند.در همان روز 4 ، نفر دیگر از زندانیان داوطلبانه به ایران
مسترد شدند.
روز شنبه 27 اکتبر، به زندانیان اعلام شد که موضوع آزادی هنوز عملی نیست.
مانند همیشه هم دلیلهای نیم بندی آوردند واین بار: بحران در شمال عراق میان
کردها و دولت ترکیه اوج گرفته بود. ترکیه هر روزه چنگ و دندان به کردها
نشان می داد. غافل از اینکه اگر مساله ی کردها راه حل نظامی داشت، سالها
پیش باید حل می شد. آمریکا و دیگر کشورهای جهان هم ترکیه را به خویشتنداری
فرامی خواندند. شاید نگرانی ترکیه بیش از آن که از استقرار چند هزار کرد
مسلح در نزدیکی مرزهایش باشد، از شکل گرفتن یک کردستان مستقل در منطقه بود؛
جایی که در نظم نوین جهانی می توانست برای آمریکا جای پایی به مراتب مهمتر
از اسراییل باشد. به هر حال اگر دولت ترکیه از شیوه ی نظامی در این بحران
بهره می برد بی تردید نمی توانست برنده باشد؛ همانگونه که اسراییل درجنگ با
حزب ا.. برنده نبود.
روز 28 اکتبر ، دوباره شماری از زندانیان تیف دست به تحصن زدند. شب هنگام
یکی از چادرهای زندان به آتش کشیده شد. یکی از زندانیان به نام "محمد رضا
محبی نیا"، تعادل روانی خود را کامل از دست داده بود که او را به بیمارستان
روانی منتقل کردند. در سوم نوامبر 2007 ، سومین دور نشست امنیتی در ترکیه
بر سر موضوع عراق برگزار شد و مانند همیشه شرکت کنندگان در پایان ، اعلام
رضایت کردند! چند روز پیش از آن نشست، "رجوی" باز هم پیامی داد و در آن به
اسیران اشرف تبریک گفت زیرا که رژیم به سوی جنگ می رفت و او برای پیروزی
آمریکا در آن جنگ دعا کرد. دعای دیگرش هم برای خروج از فهرست تروریستها
کرد!
در همان روزها، شعله ی بحران در پاکستان هم زبانه کشیده بود. فرمانده ی
ببرهای "تامیل" در بمباران نیروهای دولتی سریلانکا کشته شد. اما از اینها
گذشته، سرهنگ "تورلاک" در تیف اعلام کرد که کمپی در شمال عراق برای ما
آماده شده تا به آنجا منتقل شویم.
در 8 نوامبر، 8 نفر از "دیپلماتهای" رژیم ایران که در عراق توسط آمریکا
بازداشت شده بودند، یک شبه بی خطر تشخیص داده شده و آزاد شدند. به این می
گویند دیپلماسی! به ما هم می گفتند تروریست! تروریستهایی که پناهنده هم
بودند! آن روزها زنگهای جنگ با ایران ، با بمباران سنگین تبلیغاتی به صدا
در آمده بود و "احمدی نژاد" در رویای ظهور امام زمان، مردم ایران را نمد
مال می کرد.
دور جدیدی از مذاکرات میان ولی فقیه ودکتر نظم نوین (همان شیطان بزرگ سابق
که مذاکره با آن عین بی غیرتی خوانده می شد!) در عراق پیش رو بود. مجاهدین
همچنان با توسل و توکل به حضرت پنتاگون در گلوگاه پیروزی جا خوش کرده
بودند. موضوع آزاد شدن زندانیان تیف باز هم عقب افتاد.
از میانه های نوامبر، زندانیان تیف را در دسته های 5 نفره در بیابان کنار
اشرف رها می کردند و به آنان ابلاغ می کردند که شما آزاد هستید! درک اینکه
چرا گذر از این فاصله ی چند صد متری، 5 سال طول کشیده بود، چندان دشوار
نبود!
در 8 دسامبر، سرهنگ "مولن" که خودش را مسئول حفاظت "اشرف" معرفی می کرد به
تیف آمد و گفت که آنان مجبورند در این مرحله زندانیان را به صورت محدود و
گزینشی آزاد کنند و هنوز مسائل مهمی میان مجاهدین و دولت ایران و دولت
آمریکا بود که او نمی تواند در باره ی آنها چیزی بگوید. در سوم دسامبر، هم
گزارش منابع اطلاعاتی آمریکا در مورد برنامه ی هسته ای ایران منتشر شده بود
و جو سیاسی را به هم ریخته بود. "عبدالعزیز حکیم" در بازگشت از سفر
واشنگتن، وعده داد که به زودی دور جدید مذاکرات میان رژیم و آمریکا آغاز
خواهد شد. از روزی که گزارش اطلاعاتی آمریکا در باره ی رژیم منتشر شد، همه
ی شواهد حاکی از این بود که غرب و رژیم ایران درمسیر یک توافق کلان هستند.
بالاخره در 18 دسامبر 2007 ، مرا همراه با 2 زندانی دیگر در 2 کیلومتری
جاده ی اصلی و در بیابانهای اشرف رها کردند و گفتند: " آزاد هستید"! دوران
اسارت ما در تیف، کمی بیش از جنگ جهانی دوم به درازا کشیده بود و 3 برابر
زمان گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا در ایران بود. هنگام آزادی، یک کارت
پناهندگی UN و یک لیسه پاس عراقی برای خروج از عراق به ما دادند. پس از یک
ساعت پیاده روی به جاده ی اصلی رسیدیم و به سوی شمال عراق حرکت
کردیم.پستهای بازرسی میان راه با دیدن مدارک ما گیج شده بودند و نمی
دانستند موضوع چیست. ظاهرا" دولت آمریکا هیچگونه هماهنگی با ارگانها و دولت
عراق انجام نداده بود. از شماری از زندانیان دیگر در همین پستهای بازرسی
باجگیری شده بود.
با تاریک شدن هوا ما 3 نفر به دروازه ی شهر اربیل رسیدیم. با عصبانیت از
ورود ما به شهر جلوگیری کردند و گفتند که مدارک ما را به رسمیت نمی شناسند
و اینکه ما باید ویزای کردستان یا یک ضامن داشته باشیم. به ناچار به شهر
کرکوک برگشتیم و یک شب را در آنجا سپری کردیم. فردای آن روز به سمت موصل به
راه افتادیم تا از مسیری دیگر برای خروج از عراق به شهر "مرزی زاخو" برسیم.
ما قصد توقف در کردستان را نداشتیم اما ناچار بودیم برای خروج از عراق به
سوی ترکیه، از خاک کردستان بگذریم.
روز 19 نوامبر یعنی 24 ساعت پس از آزادی از تیف، ما 3 نفر را در خاک
کردستان در پست بازرسی "آلوکه" دستگیر کردند و پس از 4 ساعت بازپرسی و
بازرسی وسایل به ما دستبند زدند و به یک مقر امنیتی کردستان در شهر "تل
کیف" منتقل کردند. در آنجا هم بازجویی شدیم. برخوردها در ابتدا معمولی و
خوب بود. حتی تصور اولیه ی آنها این بود که ما هنوز از اعضای مجاهدین
هستیم! چند نفری با لباس شخصی آمدند که مشخص بود یک ترکیب سیاسی است. اما
ناگهان ورق برگشت و به ما اجازه ی گفتگو با آن نفرات را ندادند و ما را به
یک سلول انفرادی تنگ و کوچک منتقل کردند! فردای آن روز به ما دستبند زدند و
به زندان امنیتی "دهوک" منتقل کردند. پیش از حرکت، نگهبانی که کمی فارسی می
دانست گفت: " ما با مجاهدین تماس گرفتیم و آنها گفتند که شما را هرگز نمی
شناسند و احتمال دادند که شما مزدوران رژیم باشید." گفتیم با کمپ و نیروهای
آمریکایی تماس بگیرید و در این باره بپرسید که با تعجب گفت: "مگر شما جاسوس
CIA هستید؟" به هر حال ما را به زندان "دهوک" بردند. با این بهانه که
تحقیقات بیشتری لازم است تا ثابت شود مدارک شما تقلبی نیست !
یک هفته در زندان "دهوک" بودیم و سپس دوباره ما را با ماشین زندانیان به
زندان امنیتی شهر "اربیل" منتقل کردند. در آنجا متوجه شدیم که شمار زیادی
از زندانیان تیف پس از آزادی دوباره دستگیر و در آنجا هستند. حدود 10 نفر
در زندان موصل بودند. شماری از دوستانمان هم موفق به خروج از عراق شدند.
بخشی از آنان مدارک اقامت قانونی را هم از دولت ترکیه گرفتند. اما در اوایل
ژانویه ناگهان همه ی آنها را با ضرب و شتم از ترکیه اخراج کردند. منابع
امنیتی ترکیه هم صراحتا" به آنها گفته بودند که با رژیم ایران قرارداد
دارند و آن نفرات باید ترکیه را ترک کنند. از 14 نفری که مدارک اقامت
قانونی در ترکیه را داشتند و اخراج شدند 9 نفرشان را به زندان "اربیل" پیش
ما منتقل کردند. نفرات اخراج شده به روشنی گفتند که هنگام اخراج ما،
نماینده ی UN حضور داشت و با پلیس همکاری می کرد!
بالاخره پس از 3 هفته، آقای "هاولر" نماینده ی UN در شهر "اربیل" ما را از
زندان اربیل تحویل گرفت و در اداره ی اقامت شهر اربیل به ما برگه های اقامت
10 روزه دادند که پس از 10 روز باید آن را تمدید می کردیم. در این فاصله
حدود 10 تا 15 نفر دیگر از دوستان ما موفق به خروج از عراق شده بودند که
دستگیر و به عراق بازگردانده شدند. تنها یک گروه 6 نفره، با وکالت یک وکیل
از اروپا و نامه ای از اتحادیه ی اروپا جلوی دیپورت شدن آنها گرفته شد.
گرچه باید هر روز در شهر "سیلوپی" به پلیس امضا می دادند و حق خروج از آن
شهر را هم نداشتند.
ما در 8 ژانویه، از زندان "اربیل" آزاد شدیم. برگه های اقامت ما را 2 بار
تمدید کردند اما برای بار سوم و در 30 ژانویه ناگهان اعلام کردند که باید
بی درنگ از کردستان خارج شویم. پیش از این اعلام رسمی برای اخراج، نیروهای
امنیتی کردستان به محلهای اقامت بیشتر پناهندگان رفته و لیسه پاسهای عراقی
آنان را جمع کرده بودند. بامداد روز بعد که به اداره ی اقامت رفتند، بدون
هیچ توضیحی دوستانمان را سوار یک مینی بوس کرده تا از کردستان اخراج کنند!
مقصد را کسی نمی دانست. خبر را تلفنی به ما دادند و من همراه با 2 نفر دیگر
به سرعت وسایلمان را جمع کرده تا محل سکونت را ترک کنیم. در پایین هتل،
فردی ایرانی با خونسردی پیش ما آمد و گفت: "من از کنسولگری ایران هستم. ما
می دانیم که دولت کردستان قصد دستگیری و اخراج شما را دارد. ما می توانیم
به شما کمک کنیم." در آن لحظه گیج شده بودیم و نمی دانستیم داستان چیست. بی
درنگ از آنجا فاصله گرفتیم و با یک تاکسی از شهر "اربیل" خارج شدیم.
می خواستیم همان شب از راه مرز "زاخو" از عراق خارج شویم. اما با توجه به
شرایط بد جوی و سرما از حرکت منصرف شدیم. همزمان در تماسهای تلفنی متوجه
شدیم که دولت کردستان موضوع اخراج را به طور موقتی متوقف کرده و این کار را
به سفارش و توصیه ی حزب دموکرات کردستان ایران به رهبری آقای "مصطفی هجری"
انجام داده بودند. فردای آن روز، اوضاع کمی عادی شد و ما به "اربیل"
بازگشتیم. پس از بازگشت ما به "اربیل"، حزب دموکرات کردستان ایران، در
زمینه های مختلف کمکهایی به ما کردند. گرچه می دانستیم که این شرایط دوام
نخواهد یافت. بنا براین به فکر خروج هر چه زودتر از عراق بودیم ؛ اما به
شیوه ی خودمان! پس از چند روز به قصد خروج از عراق عازم مرز ترکیه شدیم.
ما 6 نفر بودیم که در روز 6 فوریه از مرز عراق گذشتیم و نزدیک ظهر وارد خاک
ترکیه شدیم. کمتر از یک ساعت بعد، یک خودروی ژاندارمری ترکیه به تعقیب ما
پرداخت که بالاخره حدود ساعت 15 پس از تعقیب و گریز ، دستگیرمان کرد.
برخوردها معمولی و خوب بود؛ البته بعد از این که مطمئن شدند ما از p.k.k""
نیستیم! همان روز در پاسگاه مرزی بازجویی شدیم و برایمان تشکیل پرونده
دادند. فردای آن روز یعنی 7 فوریه، ما را به شهر "شمزی" منتقل کردند و در
آنجا هم بازجویی و پرسش و پاسخ انجام شد. روز 8 فوریه، ما را به دادگاه
بردند و در آنجا محکوم به 2 ماه زندان شدیم . جرممان ورود غیر قانونی به
خاک ترکیه بود. در جریان بازجویی ها و روند دادرسی کاملاٌ برایشان روشن شد
که ما چه کسانی هستیم و از کجا آمده ایم. به هر حال قاضی اعلام کرد که 2
ماه زندانی را می بخشد یا در واقع عفومان کرد به این شرط که هرچه زودتر به
عراق برگردیم. با قاضی وارد بحث شدیم که ما پناهنده ی رسمی UN هستیم و به
چه دلیل باید اخراج شویم؟ در پایان بحثها یک فرمانده ی ارشد شهر گفت: "ما
با پدیده ی پناهندگی آشنا هستیم و روزانه هزاران پناهنده وارد ترکیه می
شوند. مورد شما فرق دارد زیرا از اشرف آمده اید و باید اخراج شوید."
در روز 9 فوریه، ما را به پاسگاه مرزی و سپس با اسکورت نظامی از مرز به
عراق بازگرداندند. پس از 10 ساعت سرگردانی در کوهها، بالاخره برگشتیم به
جای اول!
چند روز بعد، دیداری با سرپرست سیاسی حزب دموکرات کردستان ایران؛ "کاک
رستم"، در شهر "اربیل" داشتیم و آنها به آگاهی ما رساندند که دولت کردستان
تسهیلاتی را برای استقرار موقت ما در کردستان در نظر گرفته است. بماند که
ما بعدها متوجه شدیم که این اقدام با توصیه ی دولت آمریکا و نظارت نماینده
ی UN عملی شده است. نماینده ی دولت کردستان و نماینده ی UN همزمان و به
روشنی به ما گفتند: " شما در کردستان نمی توانید بمانید و خودتان به فکر
خروج از عراق باشید. این شرایط ، موقتی است." در جریان استقرار موقت ما در
شهر "اربیل"، کسانی که در تیف برای ارتش آمریکا مزدوری می کردند حالا مزدور
ولی فقیه شده بودند و به مزدوری هایشان ادامه می دادند!
خروج قاچاقی نفرات تیف از عراق به ترکیه، ادامه داشت و دستگیریها و دیپورت
آنان به عراق از سوی دولت ترکیه نیز شدت یافته بود. "حسن میرزایی" توسط
پلیس ترکیه بازداشت و به عنوان "دیپورت" به رودخانه ی مرزی "زاخو" پرت شده
و غرق شد. "حسن نعمتی" هم در نگرانی از دیپورت شدن، قصد داشت تا خودش را با
شنا به جزایر یونان برساند که ناپدید و به احتمال فراوان، غرق شده است. UN
هم ظاهرا" ابراز تاسف کرد. مجاهدین و رژیم ایران همزمان اشک تمساح می
ریختند و به فکر بهره برداریهای خودشان بودند و بقیه هم روزه ی سکوت گرفته
بودند.
در 26 آوریل 2008 ، دولت آمریکا رسما" زندان تیف را تعطیل کرد و با هماهنگی
دولت کردستان بقیه ی زندانیان تیف را به شهر "دهوک" در کردستان عراق منتقل
کرد. پس از حدود یک ماه همه ی این پناهندگان از شهر "دهوک" به شهر "اربیل"
و خانه های "حزب پارتی" منتقل شدند. چند روز پیش از این جابجایی ها هم
نماینده ی ارشد UN از ژنو جهت نظارت بر این جابجایی به خانه ی "حزب پارتی"
در "اربیل" آمد.
پرونده ی تیف ظاهرا" به این شکل تمام شده بود. دولت آمریکا با کمترین بها و
بدترین شکل پرونده ی تیف را بست. اما این داستان در قلب و ضمیر و ذهن ما
پایانی ندارد. تا این لحظه هنوز هم شماری از آزاد شدگان تیف ، در ترکیه و
یونان و اربیل آواره هستند. اینکه این مثلث شوم (ولی فقیه، رهبر عقیدتی و
"دکتر نظم نوین") بر سر بقیه ی زندانیان غار اشرف چه خواهند آورد را خواهیم
دید. اما تیف چه غم انگیز سرنوشتی داشت!
ما ازنظر ولی فقیه مرتد و منافق هستیم؛ از نظر رهبر عقیدتی خائن و مزدور
هستیم؛ و از نظر دولت آمریکا تروریست! این جهانی است که در آن نفس می کشیم.
بنگرید که چه کسانی و به چه جرمی ما را محکوم کردند و می کنند!
اسماعیل هوشیار
(سهراب) 10 آگوست 2008
|