پنهان شدن پشت یکی از جنایتپیشهترین
دولتهای تاریخ ایران و آن را «طلایی» خواندن بدون عقوبت معنوی نمیماند.
نیک آهنگ کوثر
ماجرا ساده است. از ماههای اول راهاندازی خودنویس، نسبت به چند تناقض
بزرگ در سخنان بزرگان جنبش سبز و هواداران و رسانههای وابسته هشدار دادیم.
یکی از این تناقضها، حقوق بشری و مدنی خواندن جنبشی بود که میخواست ایران
را بر اساس «آرمانهای امام راحل» به «دوران طلایی امام» ببرد. بهترین نکته
برای نمایاندن این تناقض بزرگ، بحث کردن در باره آن چیزی بود که در دوران
آیتالله خمینی اتفاق افتاده بود و از چشمان نوزادان آن دوره که امروز غیور
شدهاند اما لمس نکردهاند پنهان مانده بود. غیرت بسیاری از دوستان غیور و
اثر کاریزماتیک رهبران مانع از دیدن واقعیتها میشد.
اما از نظر بسیاری از
دوستان جوانتر، معیار واقعگرایی، سخنان امروز رهبران بود نه کارنامه
گذشته. این مساله در رسانهها و فرهنگ دموکراتیک غربی چندان محلی از اعراب
ندارد و هر سیاستمداری بایستی حتی جوابگوی آرای خود در دوران نمایندگی هم
باشد و تنها نباید از اعمال و سخنان پیشین دفاع کند یا توجیهگرشان باشد.
امروز داشتم برنامه «به عبارت دیگر» بیبیسی فارسی در باره کشتار۶۷ را
میدیدم. یادم آمد به حدود یک سال پیش که در لندن، مهمان برنامه «پرگار»
بودم. مهمان دیگر برنامه به خاطر وابستگی به جریان و رسانهای حزبی که طرح
مساله جنایتهای ۶۷ طبیعتا به نفعاش نبود معتقد بود که اصرار روی باز کردن
این مبحث و طرح سوال آن را «لوث» کرده است. یکی از اعضای ارشد همان رسانه و
یاران همان جریان بعدها تلاش کردند کسانی را که پیگیر سوال در باره نقش
مقامهای جمهوری اسلامی در «دوران طلایی» هستند را به عنوان «مزدور» معرفی
کنند و مصداقاش را سخنان حجتالاسلام طائب بدانند. اما الان روزگاری شده
که یواش یواش هر کسی ماجرای دهه ۶۰ و جنایت بزرگ سال ۶۷ را مورد بحث و سوال
قرار ندهد ممکن است به خاطر ارتباط با ساختارهای جمهوری اسلامی زیر سوال
برود!
برای من که امروز برنامه بیبیسی را میدیدم، کل ماجرا یک موفقیت بود.
تحمل این همه اهانت، تهمت، تهدید کار چندان راحتی نیست. اما آیا ما در کار
خود اشتباه نداشتیم؟ چرا! اشتباههای زیادی کردیم. اما به هر شکل اتفاقی
افتاده که پنهان شدن پشت «امام راحل» هزینههای زیادی دارد! پنهان شدن پشت
یکی از جنایتپیشهترین دولتهای تاریخ ایران و آن را «طلایی» خواندن بدون
عقوبت معنوی نمیماند. جالب این بود که کسانی، طرح سوال در باره سال ۱۳۶۷
را معادل تضعیف جنبش سبز میگرفتند! یعنی عیان شدن جنایت و نقش آدمها
منتهی به تضعیف یک حرکت مدنی میشد؟ این چه حرکتی بود که واقعیت به ضررش
بود؟ به نظرم بزرگترین آسیب، دروغ گفتن به خود بوده که متاسفانه موجب
انکار جنایتها و دور شدن از واقعیت است. جنبشی که از واقعیت دور بماند،
نمیتواند پیروز باشد.
اما آیا تنها جنایت تاریخ معاصر ما، قتل عام سال ۶۷ است؟ نه! تبعیض گسترده
علیه اقلیتها، کشتن دگراندیشان، قتل دگرباشان، و ...همه و همه از نظامی
میآید که پاسخگو نیست!
امروز از دل خاطرات پر از خودسانسوری هاشمی رفسنجانی، واقعیتی بیرون میآید
که دیگر گفتن اینکه مقامهای وقت نظام از طرح مساله اعدام مخالفان بیخبر
بودهاند تنها باعث تاسف طرفدارانشان میشود. امروز معلوم میشود که نقش
سردار سازندگی در بسیاری از وقایع آن زمان چه بوده، موسوی اردبیلی چه می
گفته، خامنهای چه کاره بوده و ...زمانی که میدانستند امیدی به پنهان شدن
پشت آیتالله خمینی وجود ندارد و باید برای دوران بعد از او فکری کنند...شاید
اگر احمد خمینی میدانست که چه بلایی سرش خواهد آمد، بازی نمیخورد...
تعجب من از کسانی است که آنقدر در نسبیگرایی گیر کردهاند که نمیتوانند
برای بیشبرد سیاست در ایران نقش آدمهایی مثل موسوی خوئینیها، هاشمی
رفسنجانی و خیلیهای دیگر را بازبینی مجددی کنند. تعجب من از کسانی است که
به خاطر منافع کوتاه مدت، چشمانشان را نمیشویند و جور دیگری نمیخواهند
ببینند.
قابل درک است که هیچکس انقلاب خونین دیگری نمیخواهد. لا اقل بسیاری از ما
نمیخواهیم، اما رفتن زیر بار قاعده بازی نظام حاکم و باز هم فریفتن مردم
به امید اصلاح در ساختاری غیر پاسخگو و قانون گریز، تکرار دور باطلی است که
گمانم از سال ۱۳۷۶ آغاز شده است.
منبع :
خود نویس
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|