مكتب تضاد (ديالكتيك)
ازپيدايش تا ماركس
قسمت چهارم (پایانی)
خسرو صادقي بروجني *
www.koukh.blogfa.com
تضاد طبقاتي در انديشه ماركس
با اشاره به جملات ابتدايي در مانيفست كه در ابتداي اين بخش آورده
شد و همچنين اصل اول ديالکتيك (وحدت و نبرد متضادها) خصوصيت تاريخ
بشري نبرد گروههاي بشري است كه ما آنها را طبقات اجتماعي
ميناميم:
از يك سو تخاصم ستمگران و ستمديدگان و از سوي ديگر گرايش به سمت
ايجاد تنها دو جبهه در دو قطب متضاد.
ماركس همچنين در ‹‹مانفيست›› به بيان تضادهاي جامعه سرمايه داري
ميپردازد و صورتی از تناقضات مشخص كننده جامعه سرمايه داري در
‹‹«مانيفست›› به چشم مي خورند.
صورت نخست، صورت تناقض نيروهاي توليدي با روابط توليدي است.
بورژوازي دائماً وسايل توليد قويتري ايجاد مي كند. اما روابط
توليدي يعني ظاهراً هم روابط مالكيت و هم نحوه توزيع درآمدها، به
همان آهنگ نيروهاي توليدي دگرگون نميشوند. (تضاد نيروهاي توليدي
با روابط توليدي) نظام سرمايه داري قادر است كه بيش از پيش بر
ميزان توليد بيفزايد. لكن به رغم اين افزايش ثروتها، فقر همچنان
نصيب بخش اعظم جامعه است.
پس دومين صورت تناقض، يعني افزايش ثروتها، و ازدياد فقر بخش اعظم
جامعه در اينجا آشكار ميشود. اين تناقض است كه سرانجام روزي به
بحراني انقلابي كشيده خواهد شد.
مزد بگيران (پرولتاريا proletarial) كه اكثريت عظيم جمعيت را تشكيل
ميدهند و خواهند داد ، تبديل به طبقه خواهد شد .آري، انقلاب طبقه
كارگر طبيعتاش چنان است كه با همه انقلابهاي گذشته تفاوت خواهد
داشت. همه انقلاب هاي گذشته را اقليتهايي به نفع اقليتها انجام
ميداده اند. انقلاب طبقه كارگر را اكثريت عظيم به نفع همگان انجام
خواهد داد. پس انقلاب طبقه كارگر پايان طبقات خواهد بود و با اين
انقلاب خصلت متخاصم جامعه سرمايه داري از بين خواهد رفت.
اعتقاد به وجود طبقات و تضاد طبقاتي از كشفيات ماركس نیست بلكه
بسياري از متفكرين قديم و جديد به اين پديده اشاره كرده اند. به
ويژه آدام اسميت و ريكاردو پايه هاي علمي تضاد ميان سرمايه داران و
كارگران را روشن كرده بودند ماركس اما برخلاف اين متفكرين و اقتصاد
دانان، اين تضاد را نه پديده ازلي و ابدي يا نتيجه ‹‹طبيعت بشر››
بلكه عاملي تاريخي و گذرا ميبينيد كه در واقع نيروي محركهي
تاريخي بوده است.
ماركس، در ‹‹ايدئولوژي آلماني›› و ‹‹فقر فلسفه›› اين تضاد طبقاتي
را ريشه يابي كرده و نشان داده بود كه رشد نيروهاي مولد، موجب
تقسيم كار ميشود كه اين به نوبهي خود مالكيت خصوصي را به وجود
ميآورد. سازمان يابي اجتماعي در هر دوران، كم وبيش و در مجموع با
رشد نيروهاي مولد آن دوران مطابقت دارد. با ادامه رشد نيروهاي
مولد- كه بخشي از فرايند رشد و تعالي انسان مولد هنگام دست و پنجه
نرم كردن با طبيعت در جهت رفع نيازهاي زندگي است- به جايي ميرسيم
كه سازمان يابي اجتماعي موجود سازگاري خود را با ادامه رشد نيروهاي
مولد از دست مي دهد و جامعه دچار دوراني از تلاطم انقلابي مي شود
(تضاد ميان نيرويهاي مولد و شيوه توليد).
خصلت متناقص سرمايه داري از اينجا پيداست كه افزايش وسايل توليد به
جاي آن كه سطح زندگاني كارگران را بالا ببرد دو فرايند ديگر را
موجب ميشود تكثير روز افزون شماره كارگران و تشديد فقر (انباشت
فقر).
‹‹عصر ما›› يعني عصر بورژوازي، اين ويژگي مشخص را دارد كه تضاد
طبقاتي را ساده كرده است. جامعه، در مجموع ، به طور روز افزوني به
دو اردوگاه متخاصم، دو طبقهي بزرگ، كه رو در روي يكديگر ايستاده
اند تقسيم ميشود :‹‹بورژوازي و پرولتاريا››.
ماركس منكر آن نيست كه امروز ميان دو طبقه سرمايه دار و كارگر،
گروههاي واسط متعددي مانند پيشه وران، خرده بورژواها، تجار و
دهقانان وجود دارند، اما او از دو چيز سخن مي گويد، از يك سو به
تدريج كه نظام سرمايه داري تحول مي يابد، روابط اجتماعي به سمتي مي
گرايد كه سرانجام به صورت دو گروه، و فقط دو گروه متبلور گردند كه
در يك سوي آنها سرمايه داران و در سوي ديگر كارگران (پرولتاريا)
قرار دارند. از سوي ديگر، دو طبقه، و فقط دو طبقه، نمودار امكاني
از نظام سياسي و تصوري از نظام اجتماعي اند. طبقات واسطه نه ابتكار
عمل دارند و نه قدرت تحرك تاريخي. فقط دو طبقه اند كه مي توانند
نشان خود را بر جامعه حك كنند. يكي طبقه سرمايهدار است و ديگر
طبقه كارگر. آنگاه كه نبرد قاطع ميان اين دو طبقه در ميگيرد، هر
كس مجبور خواهد شد كه يا به سرمايه داران يا به كارگران بپيوندد.
‹‹لايه هاي زيرين طبقه متوسط، صاحب كارگاه كوچك، كاسبكار، پيشه ور
و دهقان، تمام آنها به اين علت بر ضد بورژوازي مي جنگند كه مي
خواهد هستي خود را به عنوان بخشي از طبقه متوسط از فنا شدن
برهانند. بنابراين آنها انقلابي نيستند بلكه محافظه كار هستند. از
آن بدتر، آنها مرتجع هستند، زيرا مي كوشند چرخ تاريخ را به عقب
برگردانند اگر بر حسب تصادف انقلابي مي شوند، فقط از آن جهت است كه
در آستانه رانده شدن به صفوف پرولتاريا قرار دارند، بدين سان،
آنها نه از منافع كنوني كه از منافع آينده خود دفاع مي كنند.
ديدگاه خود را كنار مي گذارند تا ديدگاه پرولتاريا را بپذيرند.
‹‹طبقه خطرناك››، اراذل و اوباش، كه بابي اعتنايي ،توده را فاسد مي
كنند و از سوي پايين ترين قشرهاي جامعه كهنه دور انداخته مي شوند،
ممكن است تك و توك با انقلاب پرولتري به درون جنبش كشيده شوند، با
وجود اين، اوضاع و احوال زندگي اين طبقه آنها را هر چه بيشتر
مستعد آن مي كند كه بازيچه دسيسه هاي ارتجاعي شوند.›› ‹‹مانسيفت
كمونيست››
اين طبقه خطرناك همان طبقهاي است كه ماركس آنها را «لمپن
پرولتار» يا ‹‹تفاله اجتماعي›› خوانده است.
درباره بورژوازي ماركس معتقد است نقش خيلي انقلابي در تاريخ بازي
كرده است و در جريان مبارزاتش هرجا دست دراز كرده به سلطه
فئودالها و روابط خانواده پدر شاهي پايان بخشيده است. بورژوازي
روابط فئودالي را بر هم ريخت و رابطه بين انسانها را به رابطه
پولي و سود جويي تبديل كرد بدين گونه همه احساسات و عواطف ديني و
مردانگي را در محاسبات خود خواهانه پولي خلاصه كرد. ارزش انساني
افراد به ارزش مبادله اي تقليل يافت و به جاي آزادي هاي پيشين فقط
يك آزادي جايگزين شد :‹‹آزادي تجارت›› .در يك كلمه به جاي استثماري
كه در زير پوششهاي ديني و سياسي قرار داشت استثمار مستقيم و عريان
و وحشيانه قرار گرفت. بورژوازي در خانه خود هر شغلي را كه زمانی به
نظر شرافتمندانه و محترم مي آمد، نابود كرد و از اين طريق پزشك،
وكيل مدافع، كشيش، شاعر و عالم را به مواجب بگيران و حقوق بگيرانش
تبديل كرد. بورژوازي از طريق استثمار بازار جهاني به توليد و مصرف
در هر كشور، خصلت جهاني داده است. يك كارگر ديگر طولي نميكشد كه
پول فروش نيروی کارش را به صورت نقدي دريافت كند، زيرا به محض
رهايي ، با استثمارگر ديگري مثل صاحبخانه و صاحب فروشگاه وغيره
مواجه ميشود.
ماركس معتقد است كه از همه طبقاتي كه امروزه رو در روي بورژوازي
ايستادهاند، پرولتاريا به تنهايي طبقه حقيقتاً انقلابي است. طبقات
ديگر زوال ميپذيرند و در جريان صنعت جديد از بين مي روند، در
حاليكه پرولتاريا محصول ويژه و ضروري صنعت جديد است. همه جنبشهاي
تاريخي پيشين جنبشهاي خود اقليتها يا براي تامين منافع اقليت ها
بوده است .در حالي كه جنبش پرولتاريا، جنبش مستقل و خود آگاه
اكثريت وسيع جامعه است پرولتاريا به عنوان پايين ترين قشر جامعه
حاضر نمي تواند صعود كند مگر آن كه همه قشرهاي تكيه گاه رسمي جامعه
را ويران كند.
تاكنون همانطور كه ديده ايم هر شكلي از جامعه متكي بوده است به
خصومت و تضاد بين طبقات ستمگر و ستم ديده. ولي براي اين كه طبقه
زير ستم قرار بگيرد، شرايط معيني بايد فراهم شود كه تحت آنها
حداقل آن طبقه بتواند زندگي رقت انگيز خود را ادامه دهد.
‹‹سرف››ها در دورة فئودالي خود را به عضو جامعه تعالي دادند به
همان گونه كه خرده بورژوازي تحت ستم فئوداليسم توانست به درون طبقه
بورژوا توسعه پيدا كند. برعكس، كارگر جديد به جاي اين كه با
پيشرفتهاي صنعت همراه باشد در شرايط وجودي طبقه خودش، مرتباً
پايينتر ميرود. از همين جا آشكار ميشود كه بورژوازي ديگر براي
طبقه حاكم جامعه مناسب نخواهد بود. ولي اين طبقه از طريق قوانين،
شرايط زندگي خودش را بر جامعه تحميل ميكند. بدين گونه چون
بورژوازي با جامعه همساز نيست براي حكومت هم مناسب نميباشد.
از سوي ديگر بورژوازي در دورن خود گوركنانش را ايجاد مي كند. بدين
گونه زوال بورژوازي و پيروزي پرولتاريا، موضوعي غير قابل اجتناب
ميباشد.
ماركس با ترسيم سيماي فلاكت بار نظام سرمايه، از طرح اين پيام
رهايي بخش در نميگذرد كه چنان چه پرولتاريا، به بهره كشي از بهره
كش نايل آيد، شرايط عيني توليد را اجتماعي كند و شرايط كار ارزش
آفرين را براي هميشه براندازد و همچنين بر شرايط باز توليد خود و
توليد ديگر كالاها توان نظارت بيابد. در اين صورت زندگي را براي
بشريت، انساني و انساني تر خواهد ساخت

دانشجوي كارشناسي ارشد جامعه شناسي
سرچشمه ها :
1-لوييس كورز، زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، برگردان محسن
ثلاثي، انتشارات علمي، 1383 چاپ يازدهم.
2-جورج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، برگردان محسن
ثلاثي ، انتشارات علمي 1382.چاپ نهم .
3-دكتر حسين اديبي، دكتر عبدالمعبود انصاري، نظريه هاي جامعه
شناسي، نشر دانژه، 1383، چاپ دوم .
4-ريمون آرون، مراحل اساسي سير انديشه در جامعه شناسي، برگردان
باقر برهام، انتشارات علمي و فرهنگي، 1382، چاپ ششم .
5- تقي آزاد برمكي، نظريه هاي جامعه شناسي ، ، انتشارات سروش 1382
، چاپ دوم
6-احسان طبري، شناخت و سنجش ماركسيسم، موسسه انتشارات امير كبير،
1368
7-ژرژگورويچ، ديالکتيك و سير جدالي در جامعه شناسي، برگردان حسن
حبيبي، شركت سهامي انتشار، 1351.
8-حميد حميد، انسان و انديشه .
9-نادر انتخابي، جدال علم و فلسفه در انديشه ماركس، نشر هرمس،
1383، چاپ اول .
10-دكتر مرتضي محيط، كارل ماركس، زندگي و ديدگاههاي او، نشر
اختران، 1383، چاپ دوم .
11-هوشنگ ماهرويان، آيا ماركس فيلسوف هم بود؟، نشر آتيه1379.
12-لئوپانچ، كالين ليز، مانيفست؛ پس از 150 سال، برگردان حسن
مرتضوي، نشر آگه، 1380، چاپ دوم 13-حميد حميد، اصول ديالكتيك و نقد
روابط مالكيت، ماهنامه چيستا، شماره 225-224، دي و بهمن 1384.
|