مقاله

 

 

 

من کجا بودم ؟

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

روز دوشنبه 17 ژانویه 2011 برابر با 27 دی ماه 1389 ساعت حدود 2 بعد ازظهر تلفنم زنگ زد و دوستی خبری نافرم به من داد که تا همین الان هنوز نمیدانم کجا هستم . دلم گرفته و فقط دوست دارم بنویسم . قبل از آن تلفن ایمیل بد خیمی و از نظرمن حتی خنده داری رسیده بود و ذهنم سمت و سوی هضم آن ایمیل را داشت ولی با آن تلفن و خبر آن دوست دیگه هیچ سمت و سویی نداشتم و هیچ کجا نبودم !

اگر مي خواهي پس از مرگ فراموش نشوي يا چيزي بنويس که قابل خواندن باشه ، يا کاري کن که قابل نوشتن باشه!
 

دوستی قدیمی من عباس زندگی اش از نظرمن قابل نوشتن است . شاهزاده ایی نبود و به دنبال چیزی شدن هم نبود ! خودش میگفت کارگرم و عنصراجتماعی که در زندان بیشترآموختم . عباس 25 سال از عمرحدود 60 ساله اش را در زندان بود . عمرا کسی بفهمد و یا لمس کند که 25 سال زندان یعنی چه ؟ 10 سال زندان ولایت فقیه حاکم .....10 سال زندان ولایت فقیه در سایه ( قرارگاه اشرف ) و 5 سال در زندان ارتش امریکا !

بعد از اینکه از پشت تلفن آن روز خبر دادند که عباس مغزش را جراحی کرده و الان با یک سکته مغزی ، روی تخت بیمارستانی در لندن است با وضعیتی نامشخص..... تصمیم گرفتم تا کمی بنویسم . خیلی سریع رفتم به گذشته و اولین باری که عباس را در سالن قرارگاه 13 دیدم . خواستم تماس بگیرم ولی بعد پشیمان شدم امیدوارم حالش رو به بهبودی برود و اگر روزی خوب شد و انتقاد کرد که چرا بدون اجازه خودش از او نوشتم با جان و دل انتقادش را میپذیرم و البته میگفتم که از چه کسی باید اجازه میگرفتم ؟ برای حرف تازه اجازه بی اجازه !

آتش ولایت فقیه حاکم تقریبا به تمام خانواده عباس درایران شعله زده بود . برادر و خواهرانش که اعدام شدند و پدرومادرش . ......

بعد از آزادی از زندان ولایت فقیه حاکم ، عباس به عراق و قرارگاه اشرف میآید تا به قول خودش بتواند تاثیر قوی تری درمسیرمبارزه با رژیم حاکم داشته باشد ! اما 3 هفته بعد به قول خودش سریع فهمید که آدرس را اشتباه رفته است . راه برگشت ندارد . رژیم 2 روز بعد ازآمدن آنها فهمیده بود که عباس با همسرش رفته است . کسی که از موج قتل عامهای سال 1367 سالم بیرون آمده باشد و دوباره دستگیرشود حسابش پاک میشود و تازه رژیم حاکم دیگرمثل اوائل کارش ، فقط با کشتن ارضاء نمیشد با خراب کردن و مصاحبه و......بیشترآشنا شده بود !

در سالن قرارگاه 13 یک روز نشست گذاشتند و سوژه نشست هم عباس بود که کتک کاری مفصلی رویش انجام شد ! ظاهراین کتک کاری مثلا خود جوش بود ولی بعدها و با مرور صحنه متوجه این نسق کشی ولایت فقیه در سایه شدیم . در نشستهای موسوم به طعمه اشاره شده بود که قطب شدن ممنوع ! قطب یعنی کسی که زمان زندانش از رهبر عقیدتی بیشترباشد مقاومتش زبانزد شود و خلاصه سایه ایی برمقدس شدن رهبر باشد ! عباس را آن روز زدند ...نه فقط به خاطرسوالات ذهنش و اینکه عمیقا معتقد بود این خط فعلی در عراق جواب ندارد و همگان راهی ناکجا آباد هستند ! بلکه عباس که در ذهن و چشم خیلی ها به ستون زندان معروف شده بود باید می شکست و خرد میشد ! بعد ازآن نشست عباس خیلی بی صدا شده بود .

مدتی بعد درنشستی عمومی عباس را دیدم رفتم کنارش و آرام گفتم : چاره ایی نیست فعلا باید صبرو تحمل کرد ! گفت : آره . بد جایی گیر کردیم . من همان ماه اول فهمیدم و به همسرم هم گفتم که گیرکرده ایم . هرکاری گفتن انجام بده و الا میتوانند هر بلایی خواستند سرمان درآوردند و بعد اسم شهید رویمان بگذارند !

در زندان تیف ، با عباس خیلی صمیمی بودم و تکیه کلامش ( این سیستم استالینیستی بود وهست ) بحث های کشاف سیاسی وتحلیلهای درست و بعضا عجیب ........بازی تخته نرد و پشت سرگذاشتن دوران زندان تیف !

آخرین بار عباس را درمسیرقاچاق دراستانبول و در هتلی دیدم که زیاد وقت نداشتیم . شرایط بد مسیر و دستگیریها و تجربیات خودم را گفتم . ولی وقت نداشت تا در تصمیمش تجدید نظرکند . خوشبختانه آن مسیرسخت را با موفقیت پشت سر گذاشت و حالا با تنها پسرش است . یعنی بود الان نمیدانم چه وضعیتی روی تخت بیمارستان دارد . الان ذهنم نمیدانم کجاست ؟ فقط احساس میکنم که من هم همراه با عباس بعد از آن تلفن به کما رفتم . حتی در موقع فیزیوتراپی هم خانم تراپی دهنده گفت : دردهای فیزیکی مواقعی که ذهن درگیری داشته باشد ضریب میخورد . تو خیلی فکر میکنی راستی به چی فکر میکنی ؟ گفتم : به همه چیز! گفت : مشکل اصلی همین است !

ازتراپی که برگشتم حوصله هیچ کاری نداشتم . حتی فکرکردن . کمی با خودم دعوا کردم و سریع زدم به خیابان . و بعد از 24 ساعت متوجه شدم تا این چند خط را ننویسم آرام نمیشم . این فقط یک درد و دل ساده است . من عباس را حس میکنم حتی روی تخت بیمارستان و مینویسم .....میدانم چرا ساکت و بی نام و نشان ماند . از نظر او تضاد بین رژیم حاکم و رهبر عقیدتی فقط سیاسی است پس فعلا برای اینکه رژیم سوء استفاده نکند حرفی نباید زد . اما من تضاد را بین انسانیت معاصر با گونه های مختلف ارتجاع درهر شکل و نام و لباسی میبینم !

 بدون هیچ معذوریتی و هیچ تعارفی ......میتوانم جای عباس خودم را ببینم و چقدروقت تنگ است . خوشحالم که خیلی مواقع اهل حساب و کتاب نیستم ویا منتظرمرگ کسی تا پیام تسلیت بدهم . بقیه هم خود دانند !

روز سه شنبه ساعت 12 و 5 دقیقه تماس گرفتم وخوشبختانه  آخرین وضعیت دوست قدیمی من بدتر نشده بود . اینکه طول درمانش چقدرباشد باید فقط صبر کرد . و من از ته دل آرزو میکنم که سلامتی ش بازگردد . ای کاش معذوریت جغرافیایی نبود و مدارک مسافرتی بود تا خیلی موضوعات کمی شفافتر میشد !

 

اسماعیل هوشیار

سه شنبه 28 دی ماه 1389

ژنو

 

 


_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 


سلام بر شما

اولا امیدوارم که دوست قدیمی که ازش صحبت کردید زودتر سلامتی خودشان را به دست بیاورند و دوم انیکه شما هم زودتر بتوانید ایشان را ببینید .

اقای هوشیار من مطالب شما را همیشه مطالعه می کنم و شما باعث افتخار کسانی هستید که هم به این ر‍‍ژیم نه گفتن و هم به هر کسی که به قول شما سایه این ر‍ژیم هستند .

متاسفانه خیلی ها از ترس اینکه ر‍ژیم از افشا گری علیه گروههای دیگه سو استفاده نکند حرفی نمی زنند ولی باید به این دوستان گفت پس شما می خواهید اگر روزی ملت ما این ر‍ژیم را سرنگون کردند یک خمینی دیگه بیاد سر کار . اگر دوباره خمینی می خواهیم پس باید سکوت کرد . ولی به شما درود و هزار درود که حرف حق را می زنید و نه ر‍ژیم  و نه هیچ رمال دیگه ایی را تائید نمیکنید . از شما یاد می گیریم ‍اقای هوشیار

 درود بر شما

مریم

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد