منحنی های نظام جهانی
؛ قسمت اول
نوام چامسکى:
آیا جهان بزرگتر از آنست که قابل سقوط باشد؟
خیزش دموکراسی طلبانهی جهان عرب تصویر حیرت انگیزی از شهامت و پایمردی و
از خودگذشتگی توده های مردم را نشان می داد. این جنبش درست همزمان شده بود
با حرکت قابل توجه دهها هزار مردمی که در مدیسون ویسکانسین و دیگر شهرهای
آمریکا به دفاع از دموکراسی و طبقهی کارگر برخاسته بودند. هرچند که جنبش
های قاهره و مدیسون در یک نقطه باهم تلاقی کرده بودند اما در دو جهت مخالف
حرکت می کردند: در قاهره بسوی بدست آوردن حقوق اولیهیی که یک دیکتاتور از
آنها دریغ داشته بود، و در مدیسون در راستای دفاع از حقوقی که در طول
سالها مبارزهی سخت بدست آمده و امروز مورد حملات شدید قرار گرفته بود.
هریک از این دو جریان میکروکاسم microcosm و جهان فشردهای بشمار میآید که
تمایلات برامده از خط سیر های متفاوت در جهان را بارز می سازد. تردیدی نیست
که اتفاقاتی که از یکسو در یک مرکز صنعتی رو به افول، در قویترین و
ثروتمند ترین کشور تاریخ، و از سوی دیگر در منطقهای که آیزنهاور آنرا «مهمترین
منطقهی استراتژیک جهان» و «بزرگترین منشاء قدرت استراتژیک» می نامید نتایج
مهمی در بر خواهد داشت. اسناد وزارت خارجه در سالهای دههی ۱۹۴۰ از
منطقهی خاورمیانه بعنوان «ثروتمند ترین بازار سرمایهگذاری خارجی» نام
میبرد. این منطقه غنیمتی حیاتی بشمار میآمد که لازم بود که در سالهای پس
از جنگ دوم و ظهور نظام نوین جهانی در مشت ایالات متحده و متفقین او باقی
بماند.
به رغم تغییرات عظیمی که از آن زمان تا به امروز در سطح جهان صورت گرفته
است تمام شواهد نشان میدهد که سیاست خاورمیانهیی آمریکا هنوز همچنان پیرو
نظریهی ای-ای برل A.A. Berle مشاور با نفوذ فرانکلین دلانو روزولت است. بر
اساس این نظریه، «کنترل ذخیره های انرژی منطقهی خاورمیانه به معنای کنترل
بخش قابل توجهی از جهان است.» و برعکس، از دست رفتن این کنترل تهدیدی علیه
سَروَری آمریکا در جهان بشمار می آید.
ایالات متحده از همان آغاز جنگ جهانی دوم بر این اعتقاد بود که در نهایت در
جایگاه قدرت برتر جهان خواهد نشست. در طول جنگ مقامات بالا رتبهی وزارت
خارجه و نظریه پردازان سیاست خارجی مرتب در حال نشست بودند و طرح
برنامههای پس از جنگ را مهیا می کردند. آنها نقشهی «گسترهی پهناور»ی
(Grand Area) را می کشیدند که قرار بود زیر سلطهی آمریکا باشد و شامل
نیمکرهی غربی، آسیای دور، و امپراتوری سابق بریتانیا و بخش خاورمیانهای
سرشار از ذخائر انرژی آن می شد. پس از نبرد استالینگراد و آغاز درهم کوبیده
شدن ارتش نازی بدست روسها، قسمتهای هرچه بیشتری از اوراسیا Eurasia و
دستکم مراکز اقتصادی اروپای غربی نیز به این «گسترهی پهناور» افزوده شد.
برنامه این بود که آمریکا در مرزهای «گسترهی پهناور» «قدرت بی چون و چرا»ی
خود را با تکیه بر «برتری نظامی اقتصادی» حفظ کرده و در همان حال از «محدودیت
عمل به استقلال» کشورهایی که ممکن بود در طرح های جهانی آن کشور ایجاد
اخلال کنند اطمینان حاصل کند. برنامههای دقیق دوران جنگ هرچه سریعتر به
اجرا گذاشته شد.
آمریکا همیشه متوجه این حقیقت بود که ممکن است اروپا بخواهد مسیر مستقل خود
را دنبال کند و یکی از اهداف آمریکا در برپایی ناتو در واقع مقابله با همین
تهدید بود. در سال ۱۹۸۹ با وجودی که ناتو دیگر دلیل وجودی خود را از دست
داده بود برخلاف قول شفاهیای که به
میخائیل گورباچف داده شده بود برعکس در جهت مرزهای
شرقی گسترش پیدا کرد. از آن زمان ببعد ناتو به ارتش مداخله گر زیر فرمان
آمریکا مبدال شده و حوزهی عمل آن هرچه بیشتر گسترش پیدا کرده است. جاپ دی
هوپ شفر Jaap de Hoop Scheffer, رئیس شورای ناتو در یکی از کنفرانس ها
وظایف ناتو را بدین صورت توصیف می کند، «سربازان ناتو مامور حفاظت از خط
لوله هایی هستند که نفت و گازبه غرب میرساند و از آن گذشته مسیر های
دریایی و سایر زیربناهای حیاتی سیستم انرژی غرب را حفاظت می کنند.»
دکترین «گسترهی پهناور» به آمریکا کارت سفید داده که در هر زمان و هرجا که
اراده کند به دخالت نظامی دست بزند. این نتیجهگیری توسط دولت کلینتون و با
دقیقترین کلام روشن شده و در این رابطه به صراحت اعلام میشد که «ایالات
متحده حق بکار بردن نیروی نظامی در جهت اطمینان یافتن از «دسترسی مستقیم به
بازارهای کلیدی، ذخیره های انرژی، و منابع استراتژیک» را برای خود محفوظ
میدارد. لازم است که آن کشور یک نیروی نظامی بزرگ برای «بسیج پیشدستانه»
در اروپا و آسیا آماده نگاه داشته و قادر باشد که «افکار عمومی در بارهی
کشور ما را شکل داده» و «جریاناتی را که بر امنیت و شیوه زندگی ما تأثیر
خواهد نهاد جهت بخشد.»»
همین اصل راهنمای حمله به عراق بشمار می آمد. در زمانیکه ناتوانی آمریکا در
تحمیل خواستهای خود بر عراق آشکار شده بود دیگر لزومی به پنهان کردن اهداف
واقعی در پشت شعارهای زییا نبود. کاخ سفید در نوامبر سال ۲۰۰۷ اعلامیهای
صادر کرد که در آن حضور همیشگی نیروهای آمریکایی در عراق و ضمانت آن کشور
در دادن امتیازهای ویژه به سرمایه گذاران آمریکایی را مطالبه می کرد. دو
ماه بعد از آن بوش به کنگره اطلاع داد که او هر قانونی را که سر راه حضور
دائمی آمریکا در عراق و یا «کنترل منابع نفتی آن کشور» محدودیت ایجاد کند
وتو خواهد کرد. آمریکا بعدها در مقابل مقاومت عراقی ها مجبور به ترک هردو
خواستهشد.
هرچند که خیزش ها در دو کشور مصر و تونس به پیروزی های چشمگیری رسیدهاند
اما بطوری که موسسهی کارنِگی گزارش میکند که رژیم های سابق—به رغم تغییر
اسم مقامات تازه— بر جا مانده است و «تغییر اساسی نخبگان حکومت و سیستم
دولت هنوز هدف دوری محسوب می شود.» این گزارش به موانع درونی بر سر راه
دموکراسی میپردازد اما از روی عوامل مؤثر خارجی، به رغم اهمیت
فوقالعادهی آنها، به آسانی رد می شود.
ایالات متحده و متحدین غربی آن بی تردید هرچه در توان دارند بر علیه پا
گرفتن دموکراسی های واقعی در جهان عرب بکار خواهند برد. برای درک چرایی این
قضیه کافی است تنها به گزارشاتی که سازمان های آمار گیری از نظریات مردم در
جهان عرب تهیه کردهاند دقت کنیم. این گزارشها هرچند که به ندرت منتشر
میشوند اما در اینکه برنامه ریزان آمریکایی از آن کاملاً آگاه هستند
تردیدی نیست. این گزارشها روشن میسازد که اکثریت مطلق مردم عرب آمریکا و
اسرائیل را تهدید های اصلی خود بشمار می آورند: ۹۰٪ مردم مصر و رویهم رفته
۷۵٪ جهان عرب بر این عقیدهاند و تنها ۱۰٪ آنها کشور ایران را تهدیدی تلقی
می کند. مخالفت با سیاست های آمریکا بقدری شدید است که اکثر مردم معتقدند
که یک ایران اتمی در واقع به امنیت منطقه کمک می کند: این نسبت در مصر به
۸۰٪ می رسد. در کشور های دیگر نسبتها چیزی نزدیک به همین رقم است. اگر بنا
بود عقاید مردم نقشی در سیاست داشته باشد ایالات متحده نه تنها منطقه را
کنترل نمیکرد بلکه همراه با متحدان خود از منطقه اخراج می شد و در نتیجه
اصل بنیادین سلطهی جهانی آمریکا مخدوش می شد.
دست پنهان قدرت
هواداری از دموکراسی حیطهی کار ایدئولوگ ها و مبلغین است اما درواقع امر
خبرگان بطور کلی از دموکراسی منزجر هستند. دلایل غیر قابل انکاری وجود دارد
که نشان دهندهی این حقیقت است که از دموکراسی فقط تا زمانی دفاع می شود که
در خدمت اهداف اقتصادی اجتماعی خاصی باشد. این نتیجهگیری اخیراً ، هرچند
با بی میلی، از سوی پژوهشگران جدیتر مورد پذیرش قرار گرفته است.
مخالفت خبرگان با دموکراسی در جریان افشاگری های ویکی-لیکس به بهترین وجه
برملا شد. از میان اسرار افشا شده آنچه که بیش از همه توجهات را بخود جلب
کرد و نوشته ها و اظهار نظر های داغ را باعث شد پشتیبانی دولت های عربی از
مواضع ضد ایرانی آمریکا بود. مروان معاشر یکی از مقامات دولتی سابق کشور
اردن و مشاور کنونی امور خاورمیانه در بنیاد کارنِگی، اصل بنیادین و
راهنمای چنین موضع گیرییی را به بهترین صورت ارائه می کند: «هیچ مشکلی در
بین نیست، همه چیز زیر کنترل است.» بطور خلاصه، زمانی که دیکتاتورها از ما
پشتیبانی میکنند کی به چیزهای دیگر اهمیت می دهد؟
نظریهی معاشر هم از روی حساب است و هم سابقه دار. مثلاً میتوان به
نمونهیی اشاره کرد که حتی امروز نیز مورد دارد. آیزنهاور در یکی از
بحثهای داخلی خود در سال ۱۹۵۸ نگرانی خود از «بسیج نفرت»ی را ابراز کرد که
در آن زمان در جهان عرب بر علیه ما در جریان بود. آن تبلیغات نه از سوی
دولتها بلکه از درون مردم نشأت می گرفت. شورای امنیت ملی به آیزنهاور چنین
گزارش داده بود که در جهان عرب باور عمومی این است که ایالات متحده از
دیکتاتورها پشتیبانی کرده و راه دموکراسی و پیشرفت را سد میکند تا بتواند
کنترل خود بر منابع انرژی و بر منطقه را حفظ کند. شورای امنیت ملی
نتیجهگیری کرده بود که درواقع این باور درستی است و چیزی است که ما باید
به آن (دکترین معاشر) عمل کنیم. بررسی هایی که پنتاگون پس از یازده سپتامبر
صورت داد بار دیگر بر یافته های سابق تأکید نهاد.
این امری است طبیعی که تاریخ از سوی پیروزمندان به زباله دانی پرت شده اما
از سوی قربانیان جدی گرفته شود. در رابطه با این امر بااهمیت شاید بد نباشد
اگر ما به چند نمونه اشاره کنیم. در مورد مصر و آمریکا این اولین موردی
نیست که این دو کشور با مشکلات مشابهی روبرو میشوند و هرکدام مسیر متنافری
بر می گزیند. همین اتفاق در اوائل قرن نوزدهم نیز تکرار شده بود.
پژوهشگران تاریخ اقتصاد تازگی ها گفتهاند که مصر در قرن نوزدهم همانقدر
قابلیت پیشرفتهای سریع اقتصادی را دارا بود که ایالات متحده. هردو کشور از
یک کشاورزی غنی و از جمله کشت پنبه که در آن زمان سوخت اولیهی انقلاب
صنعتی محسوب میشد برخوردار بودند. البته تولید پنبه در ایالات متحده،
برخلاف مصر، بر نیروی کاری استوار بود که با کشورگشایی، نسل کشی، و
بردهداری بدست می آمد. عواقب آن راه رشد امروزه در اردوگاه های سرخپوستان
و سیستم زندانهایی که از زمان ریگان بشدت گسترش یافته بخوبی مشهود است.
زندانهای آمریکا امروزه هزاران هزار افرادی را در خود جا دادهاند که
قربانیان پسرفت صنعتی بشمار میآیند.
یکی از تفاوتهای اساسی میان مصر و ایالات متحده در آن زمان این بود که این
دومی استقلال خود را بدست آورده و آزاد بود که نسخه های پیشنهادی تئوری
اقتصادی زمان خود را نفی کند. آدام اسمیت در آن دوره منادی تئوری هایی بود
که بی شباهت نبود به چیزهایی که امروزه برای کشورهای در حال توسعه موعظه
میشود. آدام اسمیت مستعمرات آزاد شده را ترغیب میکرد که به تولید مواد
اولیه قابل صدور مشغول شوند و در عوض به واردات مصنوعات برتر کارخانجات
بریتانیا دست بزنند و مطمئناً از انحصاری کردن مواد تولیدی حیاتی، خصوصا
پنبه، خودداری کنند. آدام اسمیت هشدار میداد که «در پیش گرفتن هر مسیر
دیگری نه به شتاب بلکه به کندی روند تولید، و به نزول ارزش سرانه منجر شده
و مانع پیشرفت آن کشور بسوی رسیدن به ثروت و عظمت خواهد شد.»
مستعمرات سابق آمریکا با توجه به استقلال تازه یافتهی خود آزاد بودند که
چنین توصیهای را رد کرده و از راه رشد کشور مستقل انگلستان سرمشق بگیرند.
آنها در نتیجه با برقراری تعرفه های سنگین بر صادرات بریتانیایی—اول نساجی
و بعد فلزات و غیره—و در پیش گرفتن بسیاری روشهای دیگر از صنایع خود حفاظت
کرده و به توسعهی اقتصادی شتاب بخشیدند. جمهوری تازه تاسیس آمریکا در
همانحال بدنبال انحصاری ساختن صنعت پنبه افتاد. یکی از رئیس جمهور های
دنباله روی جکسون در دورانی که ایالت تکزاس و نصف مکزیک داشت به تصرف
آمریکا در میآمد گفته بود «کشورها را وادار میکنیم جلوی پای ما زانو
بزنند.»
اما بریتانیا مانع چنین سیر رشدی برای مصر بود. لرد پامرستون Lord
Palmerston می گفت، «هیچ برخورد منصفانهیی با مصر نباید مانع بریتانیا در
راه جستجوی منافع قابل توجه و جهانشمول آن گردد.» در راستای حفظ همین
هژمونی سیاسی اقتصادی بود که بریتانیا «نفرت» خود از محمد علی «َبرَبر
ابلهی» را که جرأت کرده بود برای استقلال مصر بر خیزد نشان میداد و ناوگان
دریایی و بازوی اقتصادی خود را برای نابود ساختن جنبش استقلال طلبانهی مصر
و سرکوب آرمان های استقلال طلبانه و توسعهی اقتصادی بسیج می کرد.
واشنگتن بدنبال جنگ دوم زمانیکه ایالات متحده بریتانیا را از جایگاه هژمونی
جهانی رانده بود، همین برخورد را نسبت به مصر ادامه داد. آمریکا صراحتاً
اعلام کرد که آن کشور حاضر به دادن هیچ کمکی به مصر نیست مگر آنکه آن کشور
از قوانین وضع شده برای کشور های ضعیف پیروی کند. البته آمریکا همان قوانین
را پیوسته نقض میکرد و بر پنبهی مصر تعرفه های سنگین می بست و آن کشور را
با دریغ نمودن از پرداخت دلار فلج می کرد. اینهم از برداشتهای همیشگی
امپریالیسم از اصول بازار.
بنابرین جای تعجب نبود اگر «بسیج نفرت» علیه آمریکا که آنقدر باعث نگرانی
آیزنهاور شده بود از این حقیقت بر می خاست که آمریکا و متحدان او از
دیکتاتورها پشتیبانی کرده و راه دموکراسی و توسعه را سد می کند.
در دفاع از آدام اسمیت باید اقرار کرد که او در زمان خود خطرات اقتصاد
منطقی و چیزی را که امروز «نئو-لیبرالیسم» خوانده میشود درک می کرد. او
هشدار میداد که اگر کارخانجات و بازرگانان و سرمایه داران بساط خود را به
خارج ببرند ممکن است خود به سودهای بیشتر دست یابند اما در نهایت این
انگلستان است که ضرر خواهد کرد. او با اینهمه بر این احساس بود که یک نوع
کشش میهنی سرمایه داران را هدایت خواهد کرد و انگلستان گویی با یک «دست
پنهان» از هجوم اقتصاد عقل گرا مصون خواهد ماند.
خواننده مشکل میتواند ندیده از روی این پاراگراف رد شود. این تنها جا در «ثروت
ملل» است که عبارت مشهور «دست پنهان» ظاهر می شود. دیوید ریکاردو دیگر
بنیانگذار اقتصاد کلاسیک برداشت مشابهی دارد و امید آن دارد که کشش میهنی
راهنمای ثروتمندان باشد بطوریکه «به سود کمتر در کشور خود راضی تر باشند تا
بکار گیری منفعت طلبانهی ثروت خود در کشورهای دیگر» و می گفت، «از به
تحلیل رفتن بریتانیا بسیار متاسف خواهم شد.» از پیشبینی های این دو گذشته،
برداشت غریزی آنها از اقتصاد کلاسیک اساس محکمی داشت.
«تهدید» ایران و چین
خیزش دموکراسی خواهانهی جهان عرب برخی اوقات با اتفاقات اروپای شرقی در
سال ۱۹۸۹ مقایسه میشود اما اساس این مقایسه نادرست است. در سال ۱۹۸۹ هم
روسیه آن خیزش ها را تحمل میکرد و هم قدرتهای غربی از آن در راستای
دکترین های قدیمی خود پشتیبانی میکردند. هرچه بود از نظر آنها وضوحا با
اهداف اقتصادی استراتژیک غربیها انطباق می یافت و بنابرین دستاوردی انسانی
تلقی می شد. البته قدرتهای غربی در همان حال علیه چیزی بودند که اسقف اِل
سالوادور (یکی از صدها هزار قربانی نیروهای تعلیم یافته مزد بگیر واشنگتن)
آنرا «دفاع از حقوق اساسی بشر» می خواند. غرب در طول این سالهای دهشتناک
گورباچفی بخود ندید و امروز نیز آثاری از چنین شخصیتی یافت نمی شود.
قدرتهای غربی دشمن دموکراسی در جهان عرب باقی میمانند و برای این برخورد
خود دلایل خوبی دارند.
دکترین «گسترهی پهناور» هنوز در بحران ها و تقابل های معاصر کاربردهای خود
را حفظ کرده است. ایران در کانونهای برنامهریزی جهانی و در میان نظریه
پردازان سیاسی بزرگترین تهدید علیه نظام جهانی بشمار میآید و بنظر آنها
می باید که در کانون توجه سیاست خارجی آمریکا (و دنباله روان اروپایی او)
بنشیند.
اما تهدید ایران دقیقاً چه معنایی دارد؟ پاسخ مستند این سئوال نزد پنتاگون
و سازمان اطلاعات آمریکاست. آنها در گزارش سال گذشتهی خود در خصوص امنیت
جهانی آشکارا گفتهاند که تهدید ایران ماهیت نظامی ندارد. به گفتهی آنها
دکترین نظامی ایران منحصرا «تدافعی بوده و هدف آن کند نمودن یک حملهی
نظامی و وادار ساختن دشمن به در پیش گرفتن راه حل های سیاسی است.» «ایران
ظرفیت محدودی برای قدرتنمایی در خارج از مرزهای خود دارد.» و در رابطه با
سلاح اتمی، «و تمایل به ادامهی کار روی تولید آن بخشی از استراتژی دفاعی
آن کشور بشمار می آید.»
رژیم مذهبی ایران بی تردید سرکوبگر و دشمن مردم خود بشمار میآید اما در
این خصوص بندرت از متحدین آمریکا در منطقه بدتر است. بنابرین تهدید ایران
از یک جای دیگر آب میخورد که درواقع برای آمریکا بسیار بدشگون است. یکی
از مولفه های این تهدید قدرت و ظرفیت دفاعی ایران است و از آنجا که ممکن
است مانع تحرک و عمل آزادانه آمریکا در منطقه گردد از سوی آمریکا «عمل به
استقلال» و گناه و حرامزاده تلقی می شود. دلایل ایران برای دارا بودن ظرفیت
دفاعی کاملاً روشن است و با یک نگاه به پایگاه های نظامی و قدرتهای اتمی
منطقه ثابت می شود.
هفت سال پیش مارتین وَن کرولد Martin van Creveld پژوهشگر اسرائیلی تاریخ
نظامی نوشته بود، «مردم جهان همه شاهد بودند که آمریکا چگونه—بطوری که
بعدها روشن شد—بی هیچ بهانهای عراق را مورد حمله قرار داد. ایرانیها
دیوانه می بودند اگر بدنبال ساختن بمب اتمی نمی رفتند. خصوصا وقتی که با
نقض منشور سازمان ملل و با خطر دائمی یک حمله روبرو هستند. هنوز معلوم نیست
اگر آنها واقعاً بدنبال سلاح اتمی هستند یا نه و بعید هم نیست که باشند.»
اما تهدید ایران از ظرفیت دفاعی آن فراتر رفته و به دنبال گسترش نفوذ خود
در کشورهای همسایه است. پنتاگون و ادارهی اطلاعات آمریکا بر این نکته
تأکید میکنند و آنرا (به زبان تخصصی سیاست خارجی) «برهم زدن موازنه» در
منطقه تلقی می کنند. حمله آمریکا به کشورهای همسایه ایران و آشغال نظامی
آنها «ایجاد موازنه» خوانده میشود اما تلاش ایران در گسترش نفوذ خود در
منطقه «برهم زدن موازنه» و مطلقا غیر قانونی خوانده می شود.
بکار بردن چنین عباراتی همیشه معمول بوده است. جیمز چیس James Chase
کارشناس صاحبنام سیاست خارجی از همین واژهی «موازنه» در مفهوم تکنیکی کلمه
استفاده میکرد وقتی که توضیح میداد که برای بدست آوردن «موازنه» در شیلی
لازم است که آن کشور «نامتوازن» گردد. یعنی اینکه دولت منتخب سالوادور
آلنده سرنگون شده و بجای او آگوستو پینوشهی دیکتاتور نصب شود. موضوعات
جالب توجه دیگری نیز در مورد ایران وجود دارد اما برای روشن ساختن اصول
راهنمای امپریالیسم و جایگاه فرهنگی آنها همین چند نمونه بسنده می کند. یا
اینکه برنامه ریزان دولت فرانکلین دلانو روزولت در سپیده دمان نظام نوین
جهانی بر این نکته تأکید میکردند که ایالات متحده قادر به تحمل « هیچگونه
عمل به استقلال» و ممانعت بر سر برنامهها و طرحهای جهانی خود نیست.
هرچند که آمریکا و اروپا در کار تنبیه ایران بخاطر تهدید آن در بهم زدن
موازنه قوا در منطقه باهم متحد هستند اما لازم است به انزوای آنها نیز
اشاره شود. کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها با تمام قوا از حق ایران در غنی
سازی پشتیبانی کرده اند. حتی افکار عمومی منطقه موافق سلاح اتمی ایرانی است.
ترکیه یکی از قدرتهای بزرگ منطقه و برزیل یکی از ستایش آمیز ترین کشورهای
آمریکای جنوبی در شورای امنیت بر علیه تحریم های آمریکایی مطرح شده رأی
دادند. سرپیچی این کشورها به توبیخ شدید آمریکا انجامید که البته اولین بار
نبود: ترکیه در سال ۲۰۰۳ وقتی که از خواست ۹۵ درصد مردم خود پیروی کرد و
حاضر به دخالت در حمله به عراق نشد از سوی آمریکا محکوم و متهم شد که از
دموکراسی نوع غربی چیزی سرش نمی شود.
به دنبال رفتار غلط ترکیه در شورای امنیت در سال گذشته، فیلیپ گوردون
بالاترین مقام دولت اوباما در امور اروپا به آن کشور اخطار داد که، «ترکیه
باید علاقه به همکاری با غرب را در عمل نشان دهد.» یکی از پژوهشگران شورای
روابط خارجی مطرح میکرد که، «ما چگونه باید از بیراهه رفتن ترک ها جلوگیری
کنیم؟» که یعنی مثل هر دموکرات خوبی گوش بفرمان باشند. لولا پرزیدنت برزیل
در سرمقالات نیویورک تایمز مورد توبیخ قرار میگرفت که، تلاشهای او و ترک
ها در یافتن راه حل برای غنی سازی در خارج از چارچوب های قدرت ایالات متحده
«لکهیی است بر سوابق رهبر برزیل.» به طور خلاصه یا هرچه ما میگوییم بکنید
و یا . . . .
یک نمایش جنبی جالب که عملاً به سایه رانده شد این بود که معاملهی میان
ایران-ترکیه-برزیل از پیش به تأیید اوباما رسیده بود با این هدف که این
معامله با شکست مواجه شده و سلاح ایدئولوژیکی مناسبی برای مبارزه با ایران
بدست آید. اما بمحض اینکه چنین موافقتنامهای بدست آمد تأیید مبدل به توبیخ
شد و آمریکا به موافقتنامهی ضعیفی که حتی چین نیز حاضر به امضای آن شده
بود حمله کرد. امروز نیز در مجلهی فارین افیرز Foreign Affairs به سرزنش
این موافقنامه می پردازند و ایراد میگیرند که چرا بجای توصیههای یک
جانبهی آمریکا بندهای آن سند است که به اجرا در میآید.
ادامه دارد
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|