منحنی های نظام جهانی . 2
نوام چامسکی
ایالات متحده هرچند که سرپیچی های ترکیه را ولو با ناخوشنودی تحمل
میکند اما طفره رفتن از رفتار چین به این آسانی ها نیست. رسانهها
هشدار میدهند که «سرمایه داران و تجار چینی دارند خلاء ایران را
پر میکنند و شرکت های کشورهای دیگر و خصوصا اروپا از آنجا خارج می
شوند.» حضور رو به گسترش چین خصوصا در بخش انرژی مشخص است.
تلاشهای واشنگتن در مقابله با این وضعیت تا حدودی نومیدوارانه است.
وزارت خارجه به چین هشدار داد که اگر آن کشور خواهان پذیرفته شدن
در جامعه جهانی است (یک واژهی تکنیکی که منظور از آن پذیرفته شدن
در جامعهی مورد نظر ایالات متحده و همراهان اوست) باید «به
مسئولیت های جهانی خود که بروشنی تعیین شده عمل کند»: بزبان دیگر
از ایالات متحده دنباله روی کن. بنظر نمیرسد که چین به این حرفها
اعتنایی داشته باشد
.
قدرت نظامی رو به رشد چین دیگر تهدید مطرح شده است. بر اساس یکی از
گزارش های پنتاگون بودجهی نظامی چین نزدیک است که «به یک پنجم
بودجهیی که صرف جنگهای عراق و افغانستان شده برسد،» یعنی به جزئی
از بودجهی نظامی آمریکا. نیویورک تایمز اضافه می کند، «گسترش
نیروی نظامی چین ممکن است مانع عمل آمریکا و انجام عملیات در آبهای
بینالمللی گردد.»
منظور روزنامه سواحل چین است. از سوی دیگر مخالفت چین با مانور ناو
اتمی هواپیما بر جورج واشنگتن (با توان ضربه زدن به پکن) در چند
مایلی سواحل چین، عدم درک آن کشور از قواعد سلوک بینالمللی تصویر
می شود
.
غرب از سوی دیگر میداند که عملیات این چنینی آمریکا فقط بمنظور
نگاهداری موازنهی کنونی قوا و حفظ امنیت خود است. مجلهی لیبرال
نیو رِپابلیک اظهار نگرانی میکند که «چین ده ناوشکن خود را وارد
آبهای بینالمللی اطراف جزیرهی اوکیناوا کرده است.» این حرکت یک
تحریک واقعی بشمار میآید اما از این حقیقت که آمریکا این جزیره را
به رغم مخالفت های شدید مردم آن به یک پادگان مهم نظامی تبدیل کرده
چیزی نمی گوید. این یکی از آنجا که ما مالک جهان هستیم تحریک به
شمار نمی آید
.
دکترین های سابقه دار امپریالیستی به کنار، همسایگان چین دلایل
خوبی برای هراس از چینی که هم از نظر نظامی و هم از نظر تجاری قوی
باشد دارند. و هرچند که افکار عمومی جهان عرب از یک ایران مجهز به
سلاح اتمی پشتیبانی میکند ما بههیچوجه نباید در این دام بیافتیم.
اسناد سیاست خارجی انباشته است از راه حلهای برخورد با این تهدید.
یکی از راه حلهایی که بندرت از آن گفتگو میشود برپایی یک
خاورمیانهی غیر اتمی است. این راه حل بار دیگر در کنفرانس
معاهدهی جلوگیری از گسترش سلاح های اتمی سازمان ملل در ماه مه
گذشته مطرح شد. مصر در جایگاه ریاست جنبش کشورهای غیر متعهد بار
دیگر طرح خاورمیانهی غیر اتمی را مطرح کرد. این طرح قبلاً مورد
تأیید غرب و ایالات متحده قرار گرفته بود
.
این طرح چنان مورد استقبال همگان است که حتی اوباما نیز موافقت
رسمی خود را با آن اعلام کرده است. واشنگتن در آن کنفرانس اعلام
کرد که هرچند این برنامه را تأیید میکند اما معتقد است که هنوز
وقت اجرای آن نرسیده است. بعلاوه آمریکا با صراحت اعلام کرد که
چنین محدودیتی نباید شامل حال اسرائیل گردد: نباید هیچ بندی در این
معاهده گنجانده شود که برنامهی اتمی کشور اسرائیل را مشمول قوانین
سازمان بینالمللی انرژی اتمی ساخته و یا آن کشور را ملزم به دادن
اطلاعات در مورد «بنا ها و فعالیت های اتمی» سازد. اینهم از روشهای
برخورد با تهدید ایران اتمی
.
خصوصی سازی کره زمین
هرچند که دکترین گسترهی پهناور هنوز به قدرت خود باقیست اما
ظرفیتهای اجرای آن نزول کرده است. اوج قدرت آمریکا پس از جنگ دوم
و زمانی بود که عملاً مالک نصف ثروت جهان بود. اما همزمان که دیگر
اقتصادهای صنعتی از ویرانی های جنگ سر بر میآورد و بهبود می یافت
و نیز همچنان که فرایند دردناک استعمار زدایی آغاز میشد قدرت
آمریکا نیز طبیعتاً رو به نزول میگذاشت. تا اوایل سالهای دهه ۱۹۷۰
سهم آمریکا از ثروت جهانی به ۲۵٪ نزول یافت و جهان صنعتی سه قطبی
شد: آمریکای شمالی، اروپا، و آسیای شرقی با تمرکز خود در ژاپن.
در دههی هفتاد در اقتصاد آمریکا تغییرات سریعی بسوی سرمایه داری
مالی و صدور تولید صورت گرفت. یک سری عوامل دست به دست هم داد و
باعث چرخش زشت تمرکز ثروت در ۱٪ بالای جامعه یعنی مدیران شرکت ها و
مؤسسات مالی و بورس و امثال آن شد. و همان نیز به نوبهی خود باعث
تمرکز قدرت سیاسی و به دنبال آن وضع قانون های تازه و انباشت قدرت
اقتصادی شد: سیاستهای مالی، ضوابط ادارهی شرکت ها، قانون زدایی،
و بسیاری دیگر. همزمان مخارج مبارزات انتخاباتی به آسمان رسید و
احزاب را هرچه بیشتر به سمت بخشهای خاصی از سرمایه و خصوصا سرمایه
های مالی راند: جمهوریخواهان بطور غریزی به آن سو حرکت کردند و
دموکرات ها (که تا آن زمان جمهوریخواهان میانه رو تلقی می شدند) با
کمی تأخیر به دنبال رفتند
.
انتخابات به استهزایی مبدل شده است که توسط صنعت روابط اجتماعی
کارگردانی و به اجرا در می آید. اربابان این صنعت به اوباما بخاطر
پیروزی انتخاباتی او در سال ۲۰۰۸ جایزهی بهترین روش بازاریابی را
اهدا کردند. مدیر عامل ها سر از پا نمی شناختند و به رسانهها
توضیح میدادند که هرچند که آنها از زمان رونالد ریگان کاندیدا ها
را مانند سایر کالاها تبلیغ و به بازار معرفی کردهاند اما سال
۲۰۰۸ بزرگترین موفقیت آنها بشمار آمده و تجربیات بدست آمده روی
متد کار هیئت های اجرائی شرکت ها تأثیر خواهد گذاشت. بنابرین جای
تعجب نیست اگر اوباما مدیران سابق شرکت ها را در مقامات بالا می
نشاند. مردم درمانده و خشمگین هستند اما تا زمانیکه اصل معاشر
برقرار است اهمیتی برای چنین خشمهایی متصور نیست
.
همزمان که ثروت و قدرت در دست یک عدهی ناچیز متمرکز شده است
درآمد واقعی بیشتر مردم بدون تغییر مانده و آنها با کار بیشتر،
قرض، و گرانی دستمایه ها و بدتر شدن آن همراه با بحران های اقتصادی
روزگار می گذرانند. این روند از آغاز دههی ۱۹۸۰ و از زمان انحلال
سازمان های نظارت بر اقتصاد ادامه یافته است
.
هیچیک از این چیزها مشکل سوپر ثروتمندان و کسان بهرهمند از بیمهی
دولتی موسوم به «بزرگتر از آنست که قابل سقوط باشد» بشمار نمی آید.
بانک ها و سازمان های سرمایه داری مجازند به معاملات پر خطر دست
زده و منافع کلان بسازند اما زمانی که سیستم در نهایت سقوط کرد این
امکان را دارند که در حالیکه کتابهای فردریک هایک و میلتون فریدمن
Friedrich Hayek and Milton Friedman را زیربغل می فشارند به مادر
خواندهی خود—دولت—مراجعه کنند و از او بخواهند که آنها را با پول
مالیاتهای مردم از چاله در بیاورد.
این از زمان ریگان فرایند همیشگی بشمار می آمده و هر بحرانی از
قبلی شدید تر شده است—البته برای مردم عادی. در حال حاضر نسبت
بیکاری برای بیشتر مردم مشابه دوران بحران اقتصادی است و در
همانحال گُلدمن سَکس Goldman Sachs یکی از مسئولان اصلی بحران
اقتصادی کنونی از هر زمان دیگری ثروتمند تر است. حقوق های پرداختی
این شرکت در سال گذشته ۱۷.۵ میلیارد دلار بوده و لوید بلنکفاین
Lloyd Blankfein مدیر عامل آن ۱۲.۶ میلیون دلار پاداش دریافت کرده
و حقوق سالانهی او سه برابر شده است.
البته نباید روی این حقایق متمرکز شد و وقت تلف کرد و ماشین
تبلیغات باید کسی دیگر را برای سرزنش پیدا کند. در چند ماه گذشته
قرعهی فال به نام کارگران بخش عمومی و افسانهی حقوق های کلان و
بازنشستگی های اسراف آلودهی آنها و دروغهایی از این قبیل افتاده
است. تمام این داستانها از یک مدل ریگانی پیروی میکند که در آن
مادران سیاهپوست بگونهیی تصویر میشدند که گویا با ماشینهای
لیموزین برای دریافت چک اعانهی دولتی میروند و نیز مدل های دیگری
که لازم به تکرار ندارد. پیام این است که ما از این پس مجبوریم
کمربندهایمان را سفت کنیم، البته این تمام مردم را شامل نمی شود
.
آموزگاران در راستای تخریب عمدی سیستم آموزش دولتی از کودکستان تا
دانشگاه و خصوصی سازی آن خصوصا هدف خوبی بشمار میآیند. خصوصی کردن
این بنیاد ها بار دیگر به نفع ثروتمندان و فاجعهیی برای عامه و
سلامت اقتصاد در دراز مدت بشمار می آید. البته در جایی که اصول
بازار و سرمایه حکمفرماست است این مسائل همه جنبی تلقی می شوند
.
کارگران مهاجر نیز هدف خوبی بشمار می آیند. این موضوع در تمام طول
تاریخ آمریکا صدق کرده خصوصا در دوره های بحران اقتصادی. امروز این
ذهنیت که گویا مهاجرین دارند کشور را از دست ما در میآورند و سفید
ها بزودی به اقلیت آمریکا مبدل خوهند شد به این مسأله دامن زده است.
خشم مردم قابل درک است اما این وحشیانه بودن قوانین است که باعث
حیرت فرد می شود
.
مهاجرینی که هدف قرار می گیرند چه کسانی هستند؟ در ماساچوست شرقی
محلی که من زندگی میکنم بسیاری از آنها مایا های ارتفاعات
گواتمالا هستند که از دست نسل کشی آدم کشان محبوب ریگان فرار
کردهاند. بقیه مکزیکی هایی هستند که قربانی قرارداد نفتای کلینتون
شدهاند: یکی از قراردادهایی که عامل آسیب های جدی به طبقه کارگر
کشورهای امضا کننده بود. در سال ۱۹۹۴ همزمان که نفتا به زور وارد
سالن کنگره شده و به رغم مخالفت های عمومی تصویب میشد کلینتون
نظامی سازی مرز مکزیک را که قبلاً تقریباً آزاد بود آغاز کرده بود.
هدف این بود که کمپوسینو های campesinos مکزیکی قادر به رقابت با
شرکت های زراعی آمریکا و یارانه های بالایی که دریافت میکنند
نیستند و شرکت های مکزیکی در رقابت با شرکت های چند ملیتی آمریکا
دوام نخواهند آورد چرا که این شرکت ها زیر عنوان دروغین تجارت آزاد
باید مشمول «قانون های کشوری» شوند. و همانطور که انتظار میرفت
این قوانین باعث بیکاری و سرازیر شدن سیل آوارگان به آمریکا شد.
این آوارگان شغلی قربانی هیستری ضد خارجیای می شدند که دولت خودی
و قوانین تجاری وضع شده از سوی آن باعث و بانی بود.
شبیه همین وضع در اروپا که گویا از نظر نژاد پرستی وضعی بمراتب
بدتر و لجام گسیخته تر از آمریکا دارد بوقوع پیوست. آدم از شنیدن
شکایت های ایتالیا از موج پناهندگان حیرت میکند با توجه به اینکه
این همان کشوری است (در دوران حکومت فاشیستی) که اولین نسل کشی پس
از جنگ اول جهانی را در خاک همین لیبی مرتکب شده است. به همان
اندازه حیرت انگیز برخورد فرانسه است که هنوز که هنوز است از
دیکتاتور های سرکوبگر مستعمرات آفریقایی سابق خود حمایت میکند و
چشم بر جنایات وحشیانهی آنها می بندد. نیکولا سرکوزی هشدار
میدهد که «سیل مهاجرین» سرازیر شده و مارین لوپن هیچکاری در
جلوگیری از آنها نمی کند. در اینجا بهتر است از بلژیک چیزی نگویم
که شاید برندهی اول جایزهی آدام اسمیت موسوم به «بیدادگری
وحشیانهی اروپاییان» باشد
.
بالا گرفتن کار احزاب نئو-فاشیست در بیشتر کشورهای اروپایی پدیدهی
ترسناکی محسوب می شود حتی اگر تاریخ اخیر آن قاره نیز از خاطر ما
رفته بوده باشد. تصور کنید چه می شد اگر قرار بود یهودیها از
فرانسه اخراج شده و به دامن بدبختی و سرکوب برگردند. اما نگاه کنید
به بیتفاوتی های نسبت به «رُما» ها و دردناک این است که آنها نیز
از قربانیان هولوکاست بوده و یکی از سرکوب شده ترین جمعیت اروپا
بشمار می آیند
.
در مجارستان حزب نئو-فاشیست جوبیک در انتخابات کشوری ۱۷٪ آرا را
بدست آورد که شاید در جاییکه سه چهارم مردم معتقدند که وضعشان بدتر
از دوران کمونیسم است چندان تعجبی نداشته باشد. ما ممکن است از این
که حزب فوق-دست راستی یورگ هایدر Jörg Haider در سال ۲۰۰۸ تنها به
۱۰٪ آرا دست یافت نفس راحتی بکشیم هرچند که دلیل آن وارد عرصه شدن
حزب دست راستی فریدوم پارتی و بدست آوردن بیش از ۱۷٪ آرا باشد. از
یادآوری اینکه نازی ها در سال ۱۹۲۸ در مقایسه با امروز تنها ۳٪ آرا
را بدست آورده بودند عرق سردی بر پیشانی آدم می نشیند
.
در انگلستان حزب ملی بریتانیا و اتحادیه دفاع از انگلستان از احزاب
دست راستی و نیروهای عمده بشمار می آیند. آنچه در حال حاضر در هلند
اتفاق میافتد نیاز به توضیح چندانی ندارد. در آلمان کتاب تیلو
سارازین Thilo Sarrazin و آه و ناله های او مبنی بر اینکه گویا
مهاجرین باعث خرابی آلمان شدهاند به پر فروش ترین کتاب تبدیل شده
است. انجلا مرکل با وجودی که این اثر را محکوم کرد اما اعلام کرد
که «چند فرهنگی بکلی شکستخورده است»: ترک هایی که برای انجام
کارهای نازل به آلمان واردات شده بودند در امتحان مبدل شدن به مو
بور های چشم آبی و آریایی های خالص بد جوری مردود شده اند
.
برخی از شوخ طبع ها شاید بخاطر بیاورند که بنیامین فرانکلین یکی از
پیشروان عصر آگاهی به استعمارات تازه آزاد شده هشدار می داد که در
دادن اجازه ورود به مهاجرین آلمانی قدری مواظب باشند چرا که
پوستشان تیره تر است؛ سوئدی ها هم همینطور. در آمریکا حتی تا اوایل
قرن بیستم افسانهی خلوص نژاد آنگلو-ساکسون در میان عامه مردم و
حتی چند رئیس جمهور و مقام برجسته آمریکا رواج داشت. در آثار ادبی
نژاد پرستی یک فحاشی سطح بالا بشمار میآمد که البته در عمل شکل
بمراتب زشتتری پیدا می کرد. ریشهکن کردن فلج اطفال بمراتب
آسانتر است تا از میان بردن طاعون زشت نژاد پرستی که همیشه در
سالهای بحران اقتصادی فعال تر می شود
.
نمیخواهم نوشتهی خود را بدون یاد کردن از موضوع دیگری که سیستم
سرمایه بسادگی از روی آن رد میشود به آخر برسانم و آن هم آیندهی
محیط زیست است. خطر کردنهای سیستم مالی با استفاده از مالیات هایی
که مردم می پردازند قابل جبران است اما روزی که محیط زیست نابود
شود هیچکس به نجات آن نمی شتابد. اینکه محیط زیست باید نابود شود
به یک الزام نهادین نزدیک شده است. رهبران سرمایه که شبانهروز
تبلیغ میکنند و میخواهند همه را قانع کنند که «جهان گرمی» یک دروغ
لیبرالی بیش نیست از همه بهتر ابعاد خطر و تهدید را درک میکنند
اما آنها تنها بفکر بالا بردن منافع و سهم خود در بازار در کوتاه
مدت هستند و میگویند اگر ما نکنیم یکی دیگر خواهد کرد.
این چرخهی زشت قادر است بزودی مرگ آور شود. برای درک عمق خطر فقط
کافی است به مجلس تازهی آمریکا نگاه کنید که با پول سرمایه داران
و تبلیغات آنان به قدرت رسیده است. تقریباً تمام آنها منکر نظریه
رو به بدی رفتن آب و هوا هستند. آنها هنوز هیچ نشده بودجهی
برنامههایی را که ممکن است یک فاجعهی محیط زیستی را تعدیل کند
قطع کردهاند. از این هم بدتر این است که برخی از نمایندگان از با
ایمانان واقعی هستند. از جمله ریاست جدید کمیتهی محیط زیست مجلس
توضیح میدهد که «جهان گرمی» نمیتواند مسئلهیی باشد چرا که
خداوند به نوح پیامبر قول داده است که توفان دیگری نخواهد آورد
.
اگر این چیزها در یک کشور کوچک و دور افتاده اتفاق میافتاد ما به
آن می خندیدیم. اما وقتی که در قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور
جهان اتفاق میافتد موضوع کاملاً فرق می کند. قبل از اینکه بخندیم
لازم است یادآوری کنیم که بحران اقتصادی کنونی به آسانی قابل رد
یابی است به دگم ها و نظریات مبتنی بر بازارهای پر بازده: همان
چیزی که ژوزف استیگلیتز Joseph Stiglitz برندهی جایزه نوبل در ۱۵
سال پیش بنام «مذهب» «بازار از همه بهتر می فهمد» می خواند. همین
ایمان باعث شد که بانک مرکزی و حرفه سالاران اقتصاد متوجه حباب ۸
تریلیون دلاریای که فاقد هر مبنای اقتصادی درست بود نشوند و
ترکیدن آن اقتصاد را به چاله بکشاند
.
این چیزها و حتی بدتر از آن قابل تداوم است مادامی که دکترین معاشر
به قوت خود باقیست. تا زمانی که اکثریت جامعه منفعل و بی احساس
باقیمانده و توجه آن به مصرف و یا به انزجار از قشر آسیبپذیر
جامعه باقی می ماند قدرتمندان به کارهای مطابق میل خود دست خواهند
زد و آنانی که برجا میمانند در اندیشهی عواقب کار فرو خواهند رفت
.
View this story online at:
http://www.tomdispatch.com/blog/۱۷۵۳۸۲
سه شنبه ۷ ژوئن ۲۰۱۱
نوشته نوام چامسکی
برگردان لقمان تدین نژاد
منبع: دوستان لوموند دیپلوماتیک
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|