چه موقع منجي ظهور
مي كند؟!
در حالي كه، آنچه منظور نظر پيامبران و منجيان جديد است، تغيير شخصيت است، نه باور. به همين سبب است كه در اديان مختلف، از پذيرش يك دين به سان تولدي دوباره ياد شده است؛ چنان تحولي در شخصيت فرد كه او وقتي به گذشته اش نگاه كند، خودش باورش نشود كه آن انسان نماي سابق بوده است. يعني عربي كه تا ديروز جگرگوشه اش را با دستان خودش زنده به گور مي كرد، حالا بايد فرزند دشمن اش را به عنوان غلام (يعني پسر) چون جگرگوشه خود پرورش دهد. تفاوت در آن شخصيت را در بسياري از نوكيشان مي توانيد ببينيد كه وقتي سخن مي گويند (حتي حرف هاي عادي)، ناخودآگاه اشك از ديدگان شان جاري مي شود و بعضاً سعي مي كنند، جلوي اش را بگيرند، اما نمي توانند. در نقطه مقابل، باورمندان همان دين قرار دارند، كه زور مي زنند تا اداي گريه را دربياورند! مضحك تر آن كه بر سر فتواي گريه نيز با هم اختلاف دارند (كه بايد بلند گريست يا آهسته)! مگر گريه هم دستوري مي شود! از اين سبب است كه بسياري از حقايق ديني ماهيتاً دستوري نمي شود و از معنا تهي مي گردد و دين و شريعت تنها مي تواند بدان اشاره كنند و ازين روي واژه "حكم" را برايش به كار مي برند كه يعني همواره حكمتي در پس شان است كه نبايد از آن تهي گردند. مثلاً از صافي قلب و گريه هاي بسيار سخن مي گويند به عنوان نشانه هاي آن شخصيت. اما كسي به صرف گريه بسيار هدايت نمي شود، بلكه تبديل به دلقك مي شود (درست شبيه زورگريه هاي مضحك روضه خوان ها بر سر منبر). براي چنان گريه صافي از وجود بايد انساني مسئول بود كه تنها يك نشانه اش مي تواند به اشك افتادن سريع چشم ها باشد و توصيه ديني تنها مي تواند به آن حقيقت اشاره كند.
به عبارتي، دين نه مي خواهد انسان را بنده انساني ديگر كند و نه مي خواهد چنان آزاد كه غيرمسئول و حيوان صفت گردد، بلكه تنها و تنها تسليم خداي درون تا انساني مسئول و متعهد در زندگي بار آورد؛ از يك سوي آزاده (بنده غير نباشد) و از سوي ديگر مسئول و متعهد به خداي درون (فطرت يا وجدان). به عبارت واضح تر، رفته تمامي آنچه را كه دين داراي حرمت شمرده انجام مي دهد، اما اينبار به نام دين. دين به او مي گويد راهي را كه رفتي از آن برگرد، فقيه برمي گردد، همان راه را دنده عقب مي رود!؟ اعتراض هم كني مي گويد، نه گفته تنها برگرد و من هم برگشتم و مكلف به تكليفم و بس! فحواي كلام وحي را (كه بازگشت از راه غلط و به راه ديگر رفتن است) با آسمان و ريسمان بافي به ضدش بدل كرده است و همان راه غلط اش را با شكلي ديگر باز انجام مي دهد و اينبار به نام دين. داستان خاك كردن هابيل توسط برادرش قابيل را پس از قتل اش بارها و بارها خوانده و حفظ كرده، ولي فحواي كلام را نفهميده است (چه رسد حقايق و روح كلام)، تعدادي معترض به حكومت را گرفته، كشته و چال كرده به عنوان دشمن دين و حكومت اسلامي!؟ انگار نه انگار كه آن داستان دارد مي گويد، چيزي را كه از انظار و افكار عمومي پنهان كني، نابود نمي شود و روزي بر عليه ات شهادت خواهد داد و دوزخ وجدان رهايت نخواهد كرد. مثل طوطي هر سال در ماه رمضان ختم قرآن مي كند، بعد اين بديهيات را نفهميده و هر كار حرام در دين را به نام حكومت اسلامي مي كند و از مردم هم پنهان مي كند، آن گاه مدعي است بدنبال تمدن اسلامي هم است!؟ يا مثل ديوانه هاي زنجيري، بعد از هر عربده كشي كه نام اش را سخنراني گذاشته اند، يك امام زمان به هر سخن نامربوط اش وصله زده و فكر مي كند، خيلي زرنگ است (حالا نشانه هاي ظهور را آنقدر بشمار تا...)
پيامبران و منجيان نمي آيند، مگر اين كه نمك گنديده باشد و تنها كساني
پيروان حقيقي شان هستند كه چنان خود را كتمان كنند كه انگار انساني جديد
متولد شده (نه اين كه براي ديگران تبليغ دين كنند) و ايشان آن انسان گذشته
را اصلاً نمي شناسند (نه با حرف زدن و بشارت دادن از ظهور امام زمان). اما
تفاوت پيامبر با منجي چيست؟ پيامبر، دين و آئين و شريعت جديد را اعلام مي
كند و منجي پايان شان را اعلام مي كند. پيامبر در رحمت را مي گشايد و منجي
ميزان عدالت را مي گستراند. پيامبر فرصت مي دهد، منجي حجت را تمام مي كند و
خلاصه پيامبر اول مي آيد و منجي آخر.
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد