نابودی سهم من است
پرهام فرجپور
هيچ كدام مانع غرق شدن من نخواهد شد. من محكوم به عذاب هستم.
در اين باتلاق متعفن، لحظه به لحظه فرو تر مي روم ، شيون من به
جايي نمي رسد و ناله ام دلی را
متاثر نمي گرداند.، هركسي در اطراف من در این منجلاب پر از تيغه
هاي زهر آ گين وگزنده هاي كشنده غوطه ور است. وهمه هم درد وهم بند
من هستند.
هر يك با نحوه ي خاصي با اين عذاب دست به گريبانند.
همه با ناله وبا ضجه آرزوي مرگ مي نمايند ودر عين حال همه از مرگ
هراسانند
با آنكه حتي براي لحظه اي طعم شيرين زندگي را نچشيده اند.
در اين جهنم كه من محبوسم ، نور وهوا وجود ندارد، نعره وفرياد از
نزديكترين مسافتي شنيده نمي شود.
تشنجات كه روح مارا شكنجه مي دهد از كوتاهترين فاصله اي ديده نمي
شود ، سكوت وظلمت بر اين قبرستان وسيع حكم فرماست.
اين سكوت وظلمت لايتناهي به قدري وحشت آور است كه الام ديگري در
برابر ش نا چيز است
وگهگاه فرياد و ناله كودكان وزنان كه سرشان از دم تيغ مي گذرد بر
وحشت اينجا مي افزايد
ترس و وحشت سرا پاي مارا فرا گرفته. بد بيني وبد گماني بالاي سر ما
خيمه افراشته ، ديگر از سايه خود بيمناك واز برادر خود بد گمانيم
،همه از هم وبا هم رنج مي بريم ،همه ازهم وبا هم مي ترسيم ،همه از
هم وبا هم فرياد مي كشيم ،همه از هم وبا هم نا راضيم. همگي از هم
متنفر وبيزاريم ،ولي همگي باهم اين جهنم را به وجود آ ورده ايم.
راستي ودرستي ،وطن خواهي ونوع دوستي، كلمات متداول ماست ولي در عمل
جز ترس وكينه ، رنج وبد بختي حاصلي نداريم. آنچه در محيط ما وجود
دارد براي تشديد شكنجه وافزايش رنجهاي ماست
علماي اعلام از عمل نيك محرومند، پاسبان دزد است ، قاضي راشي است
دولت هم دشمن جان ماست
فرهنگ كانون جهل وفساد گشته ، وعدليه مركز ظلم وقساوت
همه مي دانيم و همه آهسته اين قضايا را صحبت مي كنيم ، با وجود آن
به متعالمان وملا نمايان احترام مي گذاريم از پاسبان مي ترسيم ، به
قاضي التماس مي كنيم ، از دولت انتظار شفقت ومساعدت داريمو براي
دفع ظلم به حكومت پناه مي بريم. اما احترام به ملا نمايان ، ترس از
پليس، التماس ما به قاضي ، داد خواهي ما به حكومت و عدليه همه ريا
كاري ودروغ است. ودعاي علما، تحفظ پليس ،عدالت قاضي از آن دروغ تر
است
دروغ هیزم اتش جهنم ماست ، دروغ ماده اوليه اين كار خانه رنج و
عذاب است ، دروغ محصول تمام نشدنی این مزرعه افت است.
آري دروغ تخم پر حاصلي است كه لا ينقطع در سر زمين بلا كاشته شده
وميوه آن بر خرمن كينه و عداوت ، تنفر وبد بيني افزوده مي شود...
... دروغ ،كنسرت شياطين واهنگ عزايیست كه در سر تاسر اين قبرستان
نواخته مي شود
دروغ سرود جهنميان است
زندگي ماچسيت؟؟
در ميان شعله هاي اين جهنم مي خنديم ،گريه مي كنيم ،مي ترسيم
،مايوسيم ،اميد واريم ،
مي روئيم ،رشد مي كنيم ، گل مي دهيم ،پژ مرده مي شويم.
ليكن لهيب اين آتش سوزنده ي ما ابدي است
آيا نسلهاي آينده ما نيز در اين جهنم براي هميشه وتا ابد خواهد
سوخت؟؟
اصلا زندگي ما به معني حال وجود ندارد ،زندگي ما به فردا احاله مي
گردد ،و ما به فردا علاقه منديم ،
فردايي كه امروز نمي شود ودر پي خود فرداي ديگري دارد
با وجود آن اين فردا مرجع اميد ماست ، فردا، آهنگ يكنواخت وتنها
آهنگ اميد بخشي است
كه در سر تاسر جهنم ما طنين مي اندازد
فردا سرور دائمي ماست ، فردا نان خواهيم خورد ،فردا دفع ظلم خواهد
شد ، فردا آلام ومصائب ما كمتر خواهد شد ،
فردا دژخيمان دست از شكنجه وتعذيب ما خواهند كشيد
فردا صداي شلاقي كه استخوانهاي ما را خرد مي كند شنيده نخواهد شد
ما منتظران اين فردا هستيم
هر سطري از اين نوشته ها عذاب وجزائي است كه بر ما تحميل شده است
دراين جامعه(جهان) حرف بد جزو جنايت است
، ليكن عمل بد ، پاك ومباح است
در اينجا همه كارهاي بد عملي مي شود ،بدون آنكه حرفي از آن به زبان
آورده شود
تمام حرفهاي خوب زده مي شود ،بدون آنكه ذره اي عملي گردد
نداي فضيلت وتقوا از زمين به اسمان مي رود ،ولي فضيحت و رسوايي از
در و ديوار مي بارد ، راستي ودرستكاري اولين الفباي تدريس مكاتب
ومدارس است ، ولي اين نخستين دروغ ونا درستي است كه به اطفال ما
تعليم داده مي شود.
قهقهه ي ما زهر خندي از بغض وعدوان است كه به هر طرفي متوجه گردد ،
چون شعله هاي آتش سوزنده وكشنده است.
منظره بد بختي وبي نوايي ديگران مسبب نشاط ماســـــــت ،
گر چه ظاهرا با چهره ي معصوم وغمناك مي گوييم: آه بـــــــيچاره!!!
اما در باطن موجي از مسرت ،آتش سبعيت دروني ما را تسكين مي نمايد
اينجا سر زمين عجايب واسرار است
مادامي كه سر ديگري را از بدن جدا مي نماييم ، با آهنگ پدرانه مي
گوييم::
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است
|