دیشب ندا زنده بود ؛ امشب ندا جاویدان شده
...
علیرضا رضایی
دو سال پیش چنین شبی ندا هنوز زنده بود . خامنهای نماز جمعه 29 خرداد را
خوانده بود و تمام آنچه را که مردم از نفرت و انگیزه احتیاج داشتند بهشان
داده بود و باز هم قرارهای ناگذاشته برای فردای خیابانهای تهران . جمعیت
آنروزهائی که هنوز هم حساب کتابش از کسی برنیامده که بداند واقعاً چند
میلیون بودند . تمام شب را مردم دندانهایشان را دردمندانهتر از همیشه روی
هم فشار دادند و منتظر فردا ماندند . هنوز قتل و تجاوز برای کسی عادی نشده
بود ، با خودمان میگفتیم نهایتش با اینهمه از ما چه میخواهند و چه
میتوانند بکنند ؟ هنوز نهایت توحش در ذهنمان باتوم پلیس بود یا نهایتاً
چاقوی لباس شخصی . تهران نفسهای ملتهب میکشید . من همچنان طنز مینوشتم و
دلایل شهادت خودم در هفتهی آینده را میگفتم . خامنهای گفته بود "مسئولیت
اتفاقات بعدی با کاندیداهاست" ؛ من نتیجه گرفته بودم "پس اتفاقات هنوز تمام
نشده ، قرار است اتفاقات دیگری هم بیفتد" !
طبق معمول بر خلاف پیشبینی من "اتفاقات" بعدی به هفتهی آیندهاش نکشید ،
همان عصر فردایش خیلی از اتفاقات بعدی افتاد . هر جا که نگاه میکردی مردم
بودند . تمام دیروزیها امروز هم آمده بودند . همه بودیم و خودمان را هم
برای هر "اتفاق" جدیدی آماده کرده بودیم . باکی نبود . و هرچه میگذشت صدای
"اتفاقات بعدی" کم کم به گوش میرسید . جلوی چشم خودم صدای کشیده شدن پسری
نیمه جان و خون آلود روی زمین که باقیمانده جانش را ببرند در ناکجا آبادی و
بعد ... میشنیدم ... صدای گلوله که برایت خبر از اتفاقات جدیدتری را همان
نزدیکیها میداد ... میشنیدم ... و بعد ... صدای ضجهی زنی که از فرط
مویه و زاری صدایش به زحمت درمیآمد ، روی زمین افتاده بود و در میان جمعی
که دورش را گرفته بودند بر سر و سینه میکوبید ، گاهی که میتوانست با
انگشتش به سمتی اشاره میکرد ، و خوب که گوشهایت را تیز میکردی اینرا
میشنیدی : کشتند ...
همان سمتی را که انگشتش بما نشان میداد گرفتیم و امیرآباد را رفتیم بالا .
ما دیر بود که رسیده بودیم . همه دربارهی این "اتفاق بعدی" حرف میزدند :
دختری بود ... همانجا ، درست در همان فرعی ... کسی ندیده چطور زدند ... چرا
آقا مردم ضارب را دستگیر هم کردهاند ... چرا آمبولانس نیامده ؟ ... کسی
خانهاش را میداند ؟ ... ظاهراً کسی همراهش بوده ... و یک حرف مشترک که
همه میگفتند : وای بر ما ، وای ...
ندا را زده بودند . ندا دیگر زنده نبود . جسمش را از ما گرفتند تا روحش
بشود سمبل جنبش "مسالمت آمیز" ما که هنوز هم بلد نیست افعال مربوط به گلوله
را درست صرف بکند . آنروز هم بلد نبود ، و این تنها درسی بود که هر چقدر که
گذشت آنرا نابلدتر شدیم ...
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|