مقاله

 



نوشای عزیزمان هم از میان ما رفت


از: سعید صالحی نیا

salehinia@aol.com

22 ژوئن 2010

ساعت نزدیک یک صبح است. خوابم نمی برد. دیشب ساعت 10 شب ایمیل نوشا را که باز کردم دیدم پرستارش به زبان انگلیسی چند خط نوشته: " دکتر صالحی نیای عزیز، نوشا از میان ما رفت. طبق وصیت نامه اش چشمهایش را تقدیم کرد به آدمهای فقیر و تمام احشایش را هم همینطور. قرار است جسدش را طی چند روز آینده بسوزانند. منرا ببخشید دیگر نمی توانم بنویسم".

نوشا 32 سالش بود. پدرش متخصص قلب بود و بعد از انقلاب 57 به ایران رفت تا به مردم خدمت کند. رژیم اسلامی بخاطر فعالیتهایش دستگیرش کرد و بعد از سالها زندانی کشیدن با بدن له شده و مچاله شده روی صندلی چرخدار آزادش کرد. بعد از چند سال که به آمریکا آمد تا نوشا را ببیند در آشپزخانه افتاد و مرد.

نوشا از طریق برنامه های کمونیزم کارگری من در سال 2005 با من از راه دور آشنا شد. انسانیتی عمیق و محبتی سرشار و خالصانه.هوشی سرشار و لهجه شیرین فارسی انگلیسی همه آن چیزی بود که طی چند سال صحبت تلفنی در ذهنم از او بجای مانده است. یکسال بعدش در خواست عضویت در حزب کمونیست کارگری کرد و از آن موقع جزئی جدا ناپذیر از جنبش منصور حکمت شد برای ساختن دنیائی که درش فقر و نابرابری و دیکتاتوری نباشد.

نوشا با سن کمش دارای دو درجه دکتری در روانشناسی اطفال و زبان اسپانیائی بود. طی این مدت کوتاه و در شرایطی بسیار سخت برنامه حزب ما را به زبان اسپانیائی ترجمه کرد. کار آخرش هم ترجمه مانیفست انقلاب حزب بود.

یکسال گذشته نوشا به بیماری زخم معده و عواقب متعدد ناشی از جراحی نا موفق آن دچار شد و بیش از هقت ماه در بیمارستان بستری بود. هزاران بار با او تلفنی حرف زدم و عجیب بود که در تخت بیمارستان مرتب وقایع ایران و انتشارات حزب را دنبال می کرد و در بحثهای دونفره و چند نفره اینترنتی هم گاها نظر می داد و از آرمانهای حزب دفاع می کرد. نوشا از سن 8 سالگی از ایران بیرون آمده بود اما یک لحظه هم از ریشه هایش و دلبستگیش به آن مردم غافل نبود. برای من از زندگی در ایران و مشکلات مردم آمریکا سخنها گفت. دور دنیاگشته بود. در بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی زندگی کرده بود. حکایتها از درد و رنج مردم همه دنیا داشت. همیشه به او می گفتم : مثل اینکه تو 57 ساله هستی باورم نمی شود در این سن اینقدر دنیا دیده باشی"

نوشا را هرگز از نزدیک ندیدم. صدایش بود و هست که در ذهنم می چرخد. ...

روز جمعه هفته گذشته بمن تلفن زد و گفت که می رود برای عمل نهائی معده. گفت به همه رفقا و دوستان سلام برسانم و بگویم که بعد از عمل می آید بالتیمور که در تظاهرات ضد رژیم ما تنها نباشیم. ....

پرستارش سه ساعتی می شود که به من ایمیل کرده و من هنوز باورم نمی شود که که نوشای عزیز کنار ما نیست. خواسته ام اجازه بدهند بروم در مراسمش. گفتند چشمهایش را داده اند به یک نفر نیازمند. چشمهای نوشا در حدقه انسانی دیگر هم اکنون به حیات ادامه می دهد. بقیه ارگانهای بدنش را هم نگه داشته اند. خودش اینرا خواسته بود.

خیلی سختیها در زندگی کشیده ام این یکی اما زانوانم را سست کرده. نشسته ام تا آدرسش را بگیرم بروم بقلش کنم و ببوسمش برای اولین و آخرین بار از قول خودم و همه رفقائی که در کنگره هفتم حزب برایش دست زدند.

نوشا جان کنار ما باش. به تو بیش از همیشه نیاز داریم. من قول می دهم آغاز زندگی و شادی را در ایران بهت گزارش کنم. می بوسمت از راه دور...ستار نوریزاد هم از دالاس تکزاس مثل همیشه بهت سلام رساند.

زنده باد نوشا

زنده باد فردای زیبا و شاد برای همه نوشاها
 

 

_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد