عاشقان اتاق پشتی
هژير پلاسچی

تصوير اول:
آذر ماه 1377 بود که برای اولين بار مهمان امنيتخانهی اشقيا شدم. فردای
همان شبی که من را در نيمهاش، در يکی از کوچههای باريک قديمی شهر بازداشت
کرده بودند، تيم تجسسی از ادارهی اطلاعات استان زنجان به غارت کتابهايم
رفتند. مادرم تعريف ميکرد افسر مسئول تيم آنچنان بود که دائم با کسی آن
سوی بيسيم در تماس بود و بعضی کتابها را که «مشکوک» بودند با او چِک ميکرد.
«_ صادق هدايت؟ _ بياور! _ سيمين دانشور؟ _ نياور! _ علياشرف درويشيان؟ _
بياور!» و اين سوال و جواب شوم آنقدر ادامه يافته بود تا وانتی از «اداره»
خواسته بودند و پشتش را پر کرده بودند از «مدارک جرم». به خانه که آمدم
کتابخانه چنان تُنُک شده بود که زار زار گريستم. چندی بعد تماس گرفتند که
بيا و کتابهای «بی مورد» را بِبَر. بيشتر بهانهيی بود برای بازجويی
دوبارهی غيررسمی. از آن همه کتاب غارت شده تنها يک کارتن را به من
برگرداندند تا دست خالی برنگشته باشم.
شش ماه بعد دوباره و اين بار بر سر ماجرای ديگری بازداشت شدم. مطابق معمول
فردای همان روزی که من را بردند، برای «تجسس» رفته بودند و باز کتاب برده
بودند و روزنامه برده بودند و مجله برده بودند. هنوز چيزهايی مانده بود اما.
چند روز بعد وقتی نام من را از تلويزيون و اطلاعيهی وزارت اطلاعات اعلام
کردند پدرم برای آنچه «نجات جان فرزند» ميپنداشت، مصاحبهی کوتاهی با
روزنامهی نشاط کرد که در ستون «شنيده شد»های روزنامه انتشار يافت. اين بار
پدرم را بازداشت کردند و دوباره کتاب بردند و روزنامه بردند و مجله بردند.
انبار ادارهی کل اطلاعات استان زنجان خيلی کتاب به من بدهکار است.
تصوير دوم:
در تير ماه 1378 وقتی از تهران به زنجان برگشتم بوی بد تعقيب و مراقبت ميآمد.
اين سو و آن سو رفته بودند و پرسيده بودند کجا بودهام من؟ تهران يا تبريز؟
تير ماه داغی بود آن سال. برای اينکه شايد اين آبهای شوم از آسياب بيفتد
قرار سفری گذاشتم تا از مقابل چشمانشان دور باشم. با رفيق نابِ زلالی روانهی
ابهر شديم و آنجا در خانهی رفيق ديگری پناه گرفتيم. همان شب اول از مادر
رفيقمان شنيديم که کتابهای دوران انقلابشان را در سالهای خون و جنون در
باغچهی خانهيی چال کردهاند که حالا ويران شده است و ميخواهند روی آن
ساختمان جديدی بسازند. نيمههای شب به صرافت افتاديم کتابها را از زير خاک
بيرون بکشيم. گنج گور شدهی عظيمی بود. فردای آن روز برای شناختن محل و رفت
و آمدها به سرکشی رفتيم. خرابهی مطبوعی بود. دور افتاده و متروک. به خانه
برگشتيم تا نيمههای شب به سراغ گنجمان برويم. هنوز ساعتی تا ساعت ناهار
مانده بود که مانند مور و ملخ از در و ديوار توی خانه ريختند و بازداشتم
کردند تا همان شب روانهی زندان «توحيد» تهران شوم. پنج ماه بعد که آزاد
شدم اولين سوالم از آن رفيق در مورد کتابهای مدفون بود. در اين پنج ماه
روی آن خرابه خانهيی ساخته بودند با نمای سنگ مرمر و کتابها برای هميشه
زير آن خانهی مرمری دفن شده بودند.
تصوير سوم:
کتابخانهام را با چنگ و دندان جمع کرده بودم. سه بار «ملخ» زده بود و باز
جمع کرده بودم تا کتابخانهيی شده بود برای خودش. آنهايی که توی ايران
کتاب جمع کردهاند ميدانند يعنی چه مغازه به مغازه کهنهفروشيها را گشتن،
انبارهای پشت مغازهها را شخم زدن، خريد قسطی کردن و تا گردن بدهکار شدن.
کتاب روی کتاب چيدم. نوازششان کردم و روی هم چيدمشان. ميان کتابهايم آرامش
داشتم. کتابها در خانهی کوچک تهرانيام جا نميشد و در خانهی مادری
مانده بود در زنجان. هر بار که به ديدن زنجان ميرفتم، ساعتها ميان کتابهايم
مينشستم، يکی را از آن ميان انتخاب ميکردم، ورقش ميزدم، بوی کاغذ را توی
ريههايم فرو، بعد کتاب بعدی بود و حکايت عاشقانهی کتاب و کهربا. سه روز
پيش از آن که آواره شوم برای هميشه، رفتم زنجان برای خداحافظی از ديوارها و
آجرها و آدمها. دست کشيدم روی سر کتابها. کتابهايم را پشت سرم جا گذاشتم.
رفيقهای کاغذی نابم را. آنها آنجا ماندهاند. کيلومترها دورتر از من، جلد
روی جلد خوابيدهاند تا کی دوباره ورق به ورق ديدارهايمان تازه شود، اگر
شود اصلن.
اين سه تصوير هرچند به حکم خاطره بودنشان حامل عناصری شخصی و خصوصی است اما
خاطرهيی جمعی است. بيان تجربی و انضمامی يک حافظهی جمعی مشترک. بنابراين
تصويرهايی يگانه نيست. غارت کتابخانهها امری عمومی است، تجربهيی عمومی
از ميليونها جلد کتابی که به عنوان مدرک «جرم» ضبط شدند، در هراس از
دستگاه سرکوب زير خاک مدفون شدند يا به آب رودخانهها سپرده شدند يا در
مکانهای پرت رها شدند و در خانهها جا ماندند با صاحبانی که آواره شدند و
آواره ماندهاند تا همين امروز. سرزمين ما، سرزمين کتابهای غارت شده است،
سرزمين کتابهای اعدامی.
درست به همين دليل هر خطابهی شبه آکادميکی در مورد اينکه "ايرانيها
فرهنگ آرشيو ندارند"، پيشاپيش اين وضعيت را حذف کرده است و مانند هر تاريخيگری
اختهيی تصاويری را دور ريخته است، تصاويری که مربوط به «مردم» است. باغچههای
آن سرزمين، خاک کف رودخانهها و انبارهای اجناس مصادره شده، آرشيو مردم بی
آرشيو است. آرشيوی به وسعت يک سرزمين.
حکايت آن اتاق پشتی
در مواجهه با «آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران _ برلن» اولين تصوير ميتواند
اين باشد: کسانی که روزگاری مبارزهی سياسی ميکردهاند در دوران بازنشستگی
از مبارزه، کتابخانهيی ساختهاند و نام آن را گذاشتهاند: آرشيو. با اين
همه بيست سال پيش، وقتی «آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران _ برلن» توسط يازده
نفر تاسيس شد، هر يازده نفر در اوج زندگی سياسی خود بودند، چنان که هنوز هم
هشت نفری که از آن جمع در آرشيو باقی ماندهاند، آنهايی که از آرشيو رفتهاند
و دو نفری که به تازگی به آرشيو پيوستهاند، درگير مبارزهی سياسی هستند.
اما آيا بهتر نبود تاسيس و ادارهی آرشيو را به کسانی سپرد که «تخصص» اين
کار را داشته باشند؟ آيا لازم بود کسانی بيست سال از زندگيشان را صرف
تاسيس و حفظ آرشيو کنند؟
برای درک اين سوال بايد کمی اين کلمهی «حفظ آرشيو» را شکافت. موسسان «آرشيو
اسناد و پژوهشهای ايران _ برلن» ابتدا آرشيو را با کتابها و نشرياتی از
کتابخانهی شخصی خودشان آغاز کردند. کم کم درهای انباريهای کتابها و
نشريات فراموش شده به روی آنها باز شد. چنين بود که در بيست سال گذشته جلد
به جلد هزاران جزوه و نشريه و کتاب را به آرشيو آوردند. اعضای آرشيو بدون
آنکه حتا يک سنت از نهادی دولتی کمک دريافت کنند، تنها با کمکهای مردمی و
پروژههای مردمنهاد، قفسه ساختند و کتابها را با اتوموبيلهای شخصی به
محل آرشيو آوردند، شماره زدند و در قفسهها چيدند. حمل و نقل کتاب که کابوس
هر اسبابکشيای است کار هر روزهی اعضای آرشيو بوده است. پرداخت اجارهی
محل آرشيو و پول برق و تلفن و هزينههای جانبی هم تنها با همين کمکهای
مردمی ممکن شده است، هرچند بارها پولی در بساط نبوده و اعضای آرشيو هزينهها
را ميان خودشان سرشکن کردهاند. تا همين چند ماه پيش تنها وسيلهی گرمايشی
آرشيو يک بخاری ذغالی قديمی بود که بايد هر بار از انبار برای آن ذغالسنگ
ميآوردی و يک ساعتی با بخاری کلنجار ميرفتی تا ذغالها به سوختن بيفتند و
هوای درون آرشيو را تنها تا آنجايی که ميتوانند، گرم کنند. گاهی هم شده
است که اصلن ذغالها نگرفتهاند و آن وقت زمهرير سرمای زمستان برلين که يخ
از آسمانش ميبارد انگار. اينها و دهها «خردهکاری» ديگر مجموعهی چيزی
است که «حفظ آرشيو» را تشکيل ميدهند. آيا هنوز هم بهتر نبود کسان ديگری که
ربطی به مبارزه و سياست نداشتند، آرشيو را تاسيس و اداره ميکردند؟
«آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران _ برلن» اما مکانی يک سره سياسی است و
موسسان و ادارهکنندهگان آن بهترين «نامتخصصهايی» بودهاند که بايد آن را
تاسيس و اداره ميکردند. آرشيو دو اتاق دارد. در اتاق پشتی مجموعهی بی
نظيری از جزوهها و نشريات، آرشيو شدهاند. وقتی که در آرشيو باشيد صداهای
آن اتاق پشتی را خواهيد شنيد. اگر گوش داشته باشيد برای شنيدن خواهيد شنيد.
کسانی لای آن جزوهها و نشريات زندگی ميکنند. آن جزوهها و نشريات تنها
اسناد تاريخی تلنبار شده روی هم نيستند تا «پژوهشگران» و «تاريخنويسان»
از آنها استفاده کنند. مجموعهی آن اسناد و صداهای ميان آنها قرار است
فقدانی را به ياد ما بياورند. کسانی که آن جزوهها را نوشتهاند، آن نشريات
را منتشر کردهاند و در جلساتی که گزارش آنها لای کتابهاست شرکت کردهاند،
کسانی که آن جزوهها و نشريات را پنهانی از مرز رد کردهاند، در روزهای
ايست بازرسی و اوين و گشت ثارالله جا به جا کردهاند، آنها را در بساطهای
کنار خيابانی فروختهاند و آنها را خواندهاند، حالا نيستند. جنازهی کسانی
از آنها برای هميشه در خاوران و خاورانهای گوشه گوشهی ايران پنهان شده
است، کسانی از آنها بی نام و گمنام در ايران ماندهاند و گُردهشان به گِردهی
نان بسته شده است، کسانی از آنها در زنده به گوری تبعيد روزگار ميگذرانند،
کسانی از آنها روياهايشان را فراموش کردهاند و کسانی از آنها آرمانهايشان
را با سياست واقعگرايانهی لعنتی تاخت زدهاند. هرچند کسانی از آنها هنوز
و بعد از اين همه سال ديوار بلند ستم را با نوک سوزن ميتراشند، اما
نبودشدهگان بسيارند. بسيارند آنهايی که ديگر «نيستند» و صدای عاشقانهی
آنها را، آرمان بلند آنها را، رويای ناب تغيير وضعيت حاکم آنها را تنها و
تنها در همان اتاق پشتی ميتوان شنيد. اتاق پشتی «آرشيو اسناد و پژوهشهای
ايران _ برلن» به ياد ما ميآورد کسانی بودهاند که وقتی از تغيير جهان حرف
ميزدند به راستی دست به کار تغيير وضعيت بودند، کسانی بودند که بيرون از
کارگاههای آموزشی و کتابهای چاپ شدهی رسمی و سايتهای دور همي، جايی در
زندگی واقعي، در نظم مسلط عمومی اخلال کرده بودند. چنين است که آرشيو مکانی
سراپا سياسی است. مکانی که در آن از رويای تغيير وضعيت موجود حفاظت ميشود،
تا کی کجا از زير خاکستر شعله بکشيم.
پينوشت:
قرار بود گزارشی از مراسم بيست سالگی «آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران _
برلن» بنويسم اما با توجه به انتشار گزارشهای نسبتن جامعی از اين مراسم
ترجيح دادم اين يادداشت را نوشته باشم.
برای اطلاع بيشتر در مورد «آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران _ برلن» و خواندن
گزارشهای مربوط به مراسم بيست سالگی ميتوانيد از لينکهای زير استفاده
کنيد:
نقش آرشيو در بازتاب تاريخ
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=3112
بيست سال تصوير در جشن آرشيو برلين
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=3115
آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران بيست ساله شد
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=3121
در بيست سالگی آرشيو اسناد و پژوهشهای ايران در برلن
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=45370
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=45418
گنجينهی اسناد و پژوهشهای ايرانيان آلمان 20 ساله شد
http://www.dw.de/dw/article/0,,15931733,00.html
29 اردیبهشت 1391
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود..
|