تاریخ انتشار :29.12.2022
رهبری و
اوهام انقلاب حاضر!
مهرنوش موسوی

الان اگر یک نمودار از باورهای درون جامعه
در باره « رهبری انقلاب» در هر سطحی، فرق نمیکند داخل یا خارج کشور
بکشیم دو تا فاز در این باورها قابل بازشناخت است. یکم فاز اولیه
ایی که سرخوشی ناشی از هیجان اولیه به خوش باوری منجر شده بود.
اینکه رهبری نمیخواهیم. مگر انقلاب ۵۷ است که کسی سوار آن بشود.
دوران رهبری تمام شد. دوران تحزب تمام شد. سازماندهی هیچ، تظاهرات
خیابانی همه چیز! بین این فاز تا فاز عاقل شدن، یک دوران گذار
داریم. مشخصه این دوران گذار این باور است که دهه هشتادی خودش رهبر
است. داخل کشور خودش میداند. همانها که در خیابان هستند رهبر هم
هستند. فاز دوم این فازی است که الان درش هستیم. اینکه همه باورهای
قبلی پوچ بود. هر انقلابی برای پیروز شدن رهبری میخواهد. این فازی
که الان در آن هستیم فازی است که در هیچیک از قیامهای تاکنونی از
۸۸ تا الان فرصت ورود به آن را نداشتیم. مکث در این باره حائز
اهمیت است:
۱. نفس اینکه الان عموم مردم، سویه های سیاسی مختلف به این اجماع
رسیدند که این انقلاب رهبری ندارد و رهبری را طلب میکند یعنی نقطه
پایان بر سرنوشت کلیه احزاب و سازمانهای سیاسی فعلی، اعم از چپ یا
راست، مرکز یا حاشیه. همینکه جلو چشم و دست این جریانات، یک
انقلابی سه ماه تمام جریان دارد، و این جریانات نتوانستند خودشان
را به رهبری این انقلاب برسانند، یعنی تمام است. مردم جوری در باره
اینکه رهبری ندارند حرف میزنند که انگار این جریانات وجود ندارند،
فرض مسلمشان این است که رهبری نداریم، بعنی اینکه تو برای جامعه
وجود نداری! یعنی بود و نبودت علی السویه است. اگر حزب یا جریان
سیاسی برای این بوجود نیامده که وقتی مردم بلند میشوند و قیام
میکنند حزب و سازمان را جلو دست آنها بگذارد، رهبر آنها باشد، پس
برای چی اصلن تشکیل شده، برود خودش را منحل کند بهتر است. چون
حداقل آبروریزی نمیشود. خودفریبی هم در این انقلاب مچاله شد. رهبر
نداریم، یعنی اینکه شماها رهبر نیستید. اگر بودید این انقلاب در هر
کس و ناکسی را نمیزد که رهبری اش کند. این نقطه تاریخی یک « عبور»
مهم است. عبور فکری، تیوریکی و سیاسی از کلیه جریاناتی که خاصیت
سیاسی و اجتماعی ندارند. چون خاصیت هر حزب، جریان و پلتفرم در دوره
های انقلابی محک میخورد. دوره هایی که تغییر نیاز جامعه است. دوره
های متلاطم.
۲. انقلاب برای پیروز شدن ضرورت رهبری را فریاد میزند. سوال این
است آیا جواب ها یکی است؟ آیا برداشت کل جامعه از رهبری یکی است؟
به نظر من نیست. بطور مثال تصویر کمپ راست جامعه ایران از رهبری
این است یک شخصیت معروف و تاریخی به اضافه مقدار زیادی هوادار و
وفادار. این رهبر وقتی مردم در خیابان هستند میرود با دولتها صحبت
میکند. توافق آنها را جلب میکند. خودش با یک تعدادی دولت موقت درست
میکند. بعد یکهو پیروز میشویم. میدانید چرا این تصویر دست راستی
است؟ اول اینکه راز مگوست که این شخصیت تاریخی بالاخره با سرنگونی
نظام چه چیزی میخواهد؟ یعنی چیزی که این آدم به آن پیروزی میگوید
چیست؟ همه اینها را لازم نیست بدانید. دوم اینکه اگر دقت کنید
رهبری در این تصویر اروپایی نیست. جهان سومی است. یعنی شما یک آدم
مشهور دارید که در بالکن مشرف به باغ ایستاده و دست تکان میدهد،
توده های مردم را دارید که دست تکان میدهند، از شوق گریه میکنند و
بعد هم به خانه شان میروند. همین!
حداکثر کاری که رهبری میکند این است که به مردم تذکر بدهد کجاها
تندروی نکنند، حواسشان باشد که ایشان هنوز معتقد است انقلاب خودش
نوعی اغتشاش است و غیره!
تعریف رابطه مردم با رهبری شبیه رابطه سرباز وظیفه و فرمانده، شاه
و رعایا و دیکتاتور و مردم است. چون هیچ تسمه ای تعریف نمیکند که
پل میان ایشان و مردم در تصمیم سازی باشد. برای همین گفتم تصویر
شرقزده و خاورمیانه ای و عقب مانده است. چون بورژوازی کشورهای غربی
هم حق تحزب به خودش داده هم به کارگران و بقیه. برداشتش این نیست
که رهبری یعنی همه ساکت شوند. اسم این سکوت هم اتحاد است. همه
ایشان را بپذیرند. ایشان هم هیچ کس را نپذیرد و اطاعت و
فرمانبرداری تصویر رابطه میان رهبری و جنبش است. وقتی قشر محافظه
کار بورژوازی آلمان میرود حزب دمکرات مسیحی درست میکند، بعنی اینکه
به رسمیت میشناسد که این جامعه چپ هم دارد. مرکز هم دارد. من
نماینده عموم نیستم. من نماینده جنبش خودم، پلتفرم خودم هستم. در
ایران جمهوریخواه رفته حزب درست کرده، بعد آویزان رضا پهلوی یا
افراد دیگر است که رهبر بشود! فوق فوقش میگوید تو رهبر باش ولی یک
ائتلافی هم درست کن که سر ما بی کلاه نباشد. الان مشخصه افرادی که
در بالکن قدم میزنند این نیست که پلتفرم دارند. حزب سیاسی دارند.
در حزبشان مشورت میکنند. با حزبشان بکنید نکنید سیاسی را اعلام
میکنند. هیچی! یک تعدادی حتی سیاسی هم نیستند. سلبرتی است! معروف
است. دست چپ و راستش را تشخیص نمیدهد. چون این انقلاب رهبری ندارد
و رهبری طلب میکند پرت شده روی آن جایگاه!
شما یک جنبش بورژوایی متحزب با مکتب و کلاس فکری به من نشان بدهید
که به صد کیلومتری پیشروی خود این طبقه در اروپا برسد. متشکلترینش
اسلام سیاسی است. ناسیونالیسم در خاورمیانه خودش را داده دست
نظامیها. جنگ فکری، سیاسی نمیکند جایی. هر جا مورد چالش جامعه قرار
گرفت، ارتش و نیروهای نظامی اش میریزند منتقد را میزنند. تمام شد.
در اروپا ناسیونالیسم مجبور بوده با سوسیال دمکراسی بجنگند.
دیسکورس نظری بکند. جنبشش را متحزب کند. در خاورمیانه ناسیونالیسم
جلو اسلام زانو زد. لیبرالیسم خفه شد. کمپ راست ایران طی این ۴۳
سال نفس انقلاب کردن را کوبید. در فاصله سه ماه، تاریخ فکری ۴۳
ساله خودش را درون سطل زباله ریخت. الان تنها تصویری که از آینده
ایران در رفتار این طیف میشود خواند این است که ایران سکولار کشوری
است که یکی در راسش هست. بقیه هم خفه شوند چون به جای مفسد فی
الارض ایشان از الان بی وطن را جزو جرم در قانون اساسی گنجانده،
لیست زندانیها را از قبلی تحویل گرفته فقط بی وطن جلو اسمشان
میگذارد. خودش متحزب نیست. خودش پلتفرم سیاسی نمیدهد. شما از مسیح
علینژاد بخواهید پلتفرم این سازمانی که با اوکرائینیها و روسهای
مخالف پوتین درست کرده ارائه بدهد ببینیم چقدرش به ایران مربوط
است؟ از وقتی انقلاب شد، شما وی را بیشتر از اتصال به خیابان در
حال رفت و آمد در کریدورها و کاخهای دولتهای غربی میبینید.
۳. تصویر چپ چه؟ چپ یا حزب درست کرده که دیر دیرش در این انقلاب
فهمید کاره ای نیست. دو تا خروجی داشت این فهم کردن. یکی عملن خودش
را منحل و به صف راست پیوست. رفت جایی که تصور میکند قدرتش برای
تاثیرگذاری از خودش بیشتر است. به باور من در این انقلاب حداقل و
دستکم یک حزب چپ کمپلت به راست ملحق شد. علتش هم ناتوانی خودش بود.
حالا چرا ناتوان بود و کل این مدت خودفریبی کرده بود بماند. خروجی
دیگرش هم انحلال زیر چتر شورا بود. یعنی خودمان را در جمعیت گم
کنیم، کسی متوجه نشود.
این انقلاب به باور من هر دو طبقه جامعه ایران را فرمت و برمبنای
نیاز ضروری جامعه به جنبش های نوینی در دل آنها شکل میدهد. هم راست
عوض خواهد شد هم چپ. نمیشود جامعه این پا و ان پا کند برای عبور از
اسلام سیاسی و ورود به سکولاریسم و مدرنیته و ساختار محیط
اپوزیسیون کلنگی باشد. کل این محیط باید عوض بشود والا ارتفاعی
ندارد که بخواهد به روی موج انقلاب بپرد.
۴. عبور در چپ و عروج مارکسیسم جدید در ایران در پاسخ به سوالات
این انقلاب است. بطور مثال رابطه چپ با این انقلاب به فراخور حال
فعلی اش چیست؟ بحث بسیار مهمی از منصور حکمت در باره متد برخورد
سلبی در انقلاب وجود دارد که درخور توجه است. چرا که کمونیستها
انقلاب کارگری و ضرورت سازماندهی و رهبری آن را به کرات بحث و
تجربیاتشان را جمع بندی کرده اند. اما نحوه برخورد به انقلابات غیر
کارگری و نقشی که آن انقلابات برای قدرت گیری چپ ایفا میکنند کمتر
بحث شده است. بحث سلبی اثباتی حکمت یکی از بحثهای با ارزش در این
زمینه است. گرچه معتقدم حتی خود این بحث اگر ایشان هنوز در قید
حیات میبود باید جلوتر برده میشد چون شرایط اجتماعی بیرونی تغییر
کرده است.
این بحث از لحاظ متد خوب و با ارزش است اما به درد شرایط فعلی ما
نمیخورد. چون تمام فکتورهایی که پایه بحث هستند عوض شده اند. بطور
مثال فرض بحث ایشان وجود یک حزب سیاسی قوی و یک جنبش اثباتی
سوسیالیستی است. فرض بحث ایشان وجود یک پلتفرم جدی برای کسب قدرت
سیاسی است. فرض ناگفته ایشان وجود شخص خودش در این جنبش است. در
حالیکه ما الان فاقد همه اینها هستیم. الان شما یک عدد حزب چپ
ندارید که مدعی کسب قدرت باشد. یک عدد حزب چپ ندارید موثر باشد.
انقدر موثر نیستند که یکی در حال فرار است آن یکی در همهمه شورا و
پلتفرمهای حداقلی خودش را گم و گور کرده است. حکمت وقتی این بحث را
میکند میگوید من این بحث را الان یعنی بیست و سه سال قبل مطرح
میکنم برای اینکه بروید رسانه پر قدرت بسازید برای چنین روزهایی!
یک میلیون کادر خط فکری برای چنین روزهایی. میگوید من مجید حسینی
را با تیمی فرستادم دور شهر مریوان بچرخند که به مردم سیگنال داده
باشم ما آماده ایم جریان مسلح درست کنیم. الان خود مجید حسینی حزب
ندارد. خود این احزاب چون آویزان ایران اینترنشنال هستند هویت
کمونیستی خودشان را انکار میکنند، به خودشان میگویند فعال حقوق بشر
که راهشان بدهند. سوال این است وقتی شما فرضهای پایه این بحث را
نداری، باید چه بکنی؟ باید متد را با خودت ببری، شرایط را ارزیابی
و بحث جدید، ارزیابی جدید، راهکار جدید، دکترین جدید بیاوری!
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|