مقاله

 

 

روح حزب / اسلاوی ژیژک
مطالب ترجمه شده
April 26, 2010

برگردان : نیما ناصحی

سن پل این امر را بدرستی دریافته است – استفاده از مذهب برای بلرزه درآوردن بنیادهای اقتدار .چرا الهیات (theology) دوباره بمثابه نقطه رجوعی برای سیاست رادیکال ظاهر میشود ؟ الهیات نه برای فراهم کردن یک "دیگری بزرگ" الهی که پیروزی نهائی تلاشهای ما را تضمین میکند ، بلکه برعکس بعنوان نشانه ای از آزادی ریشه ای ما بدون هیچ دیگری بزرگی برای اتکاء ، ظهور می یابد . فئودور داستایفسکی از این امر آگاه بود که چگونه خداوند به ما آزادی و مسئولیت میدهد – او خداوندگار کریمی نیست که ما را به صلح و صفا رهنمون میسازد ، بل کسی است که به ما گوشزد میکند ما بطور کامل به خودمان وابسته ایم و به خود واگذارده شده ایم .


دریافت ما از خدا در اینجا بیشتر شبیه به خدای آن جوک قدیمی بلشویکی درباره یک مبلغ کمونیست است که بعد از مرگش خود را در جهنم می یابد جائیکه بسرعت نگهبانان را قانع میکند که وی را رها کرده و بگذارند به بهشت برود . وقتی که شیطان متوجه غیاب او میشود با خدا قرار ملاقاتی میگذارد و از او تقاضا میکند که وی را به جهنم که متعلق به شیطان است بازگرداند . بهرحال به محض اینکه شیطان ، خدا را "سرور من" (my Lord) خطاب میکند خدا سخن وی را قطع میکند و میگوید : "اولا من نه سرور بلکه یک رفیق ام . دوما آیا تو اینقدر ابلهی که با توهمات صحبت میکنی ؟ من وجود ندارم ! و سوم اینکه حرفت را کوتاه کن وگرنه من جلسه هسته حزبی ام را از دست میدهم ."

این آن نوع خدائی است که چپ حقیقی بدان نیاز دارد : خدائی که بتمامی "انسان گردیده باشد" – رفیقی در میان ما ، به صلیب کشیده شده بهمراه مطرودان جامعه – و کسی که نه تنها "وجود ندارد" بلکه خودش نیز این را میداند و پاک شدگی اش را میپذیرد ، کاملا بی توجه به عشقی که اعضای روح مقدس (حزب ، مجموعه رهائی بخش) را به یکدیگر مقید میسازد . کاتولیسیسم اغلب بعنوان مصالحه ای میان مسیحیت "ناب" و شرک (paganism) نشان داده میشود – اما سپس، مسیحیت در سطح مفهومی خویش چیست ؟ پروتستانتیسم ؟ در اینجا باید گامی فراتر برداشت : تنها مسیحیت [واقعی] در سطح مفهومی اش ، آنچه که تمامی پیامدهای رخداد پایه ای آن – مرگ خدا – را دریافت و ترسیم میکند ، بیخدائی (atheism) است . آنارشیست اسپانیایی بوئناونتورا دوروتی میگوید : "تنها کلیسائی که نورافشانی میکند کلیسای درحال سوختن است " . او حق داشت ، اگرچه نه در معنای ضدکلیسائی که مقصود بیان اوست . مذهب فقط از طریق خودملغی سازی اش (self-cancellation) به حقیقت خود بازمیگردد .

برشت در " غول روشنفکر چیز خطرناکیست " اظهار میدارد : " غول چیزیست قدرتمند ، وحشتناک و تخریبگر ؛ که از خودش صداهای وحشیانه ای درمیکند " . بطور غیرمنتظره ای او می نویسد : " در حقیقت سوال کلیدی این است : چگونه ما میتوانیم غول بشویم ؟ ، غول بمعنائی که فاشیستها از تسلطش بهراسند . " بنابراین این مسئله مشخص است که برای برشت این سوال وظیفه ای اثباتی (positive) را معین میکند ، نه سوگ و تاسف معمول از اینکه چرا آلمانی ها ، این مردم بافرهنگ ، توانستند به چنین غولهای نازی ای تبدیل شوند . " ما باید بفهمیم که خیر (goodness) باید قادر به زخم زدن باشد – زخم زدن به وحشی گری و سبعیت" .

تنها علیه این پیش زمینه است که ما میتوانیم فاصله ای که حکمت شرقی (Oriental wisdom) را از منطق رهائی بخش مسیحیت جدامیسازد تبیین کنیم . منطق شرقی ، فضای تهی یا آشفتگی ازلی را بعنوان واقعیت نهائی میپذیرد و بطور متناقضی برای همین دلیل ، نظم اجتماعی ارگانیکی را که در آن هر عنصر در جای مناسبش قرار دارد ترجیح میدهد . در هسته واقعی مسیحیت پروژه بطور کلی متفاوتی قرار دارد : یک سلبیت ویرانگر (destructive negativity) که به یک فضای تهی پر هرج و مرج منتج نمیشود ، بلکه به یک نظم نوین رجوع میکند و خود را مطابق با آن سازمان میدهد و آنرا به واقعیت تحمیل میکند .

به همین دلیل مسیحیت ضد حکمت است : حکمت به ما میگوید که تلاشهایمان بیهوده است ، که همه چیز در آشوب پایان میپذیرد ؛ درحالیکه مسیحیت دیوانه وار بر امر ناممکن پای میفشارد . عشق بویژه از نوع مسیحی اش بطور قطع حکیمانه نیست . بهمین دلیل سن پل میگوید : " من حکمت حکیمان را ویران خواهم کرد" . (sapientiam sapientum perdam بهمانگونه که اقوال او به لاتین مشهور است ) . در اینجا ما باید کلمه "حکمت" را به معنای تحت اللفظی اش درنظرآوریم این حکمت (بمعنای پذیرش طریقه ای که چیزها هستند) است که سن پل به چالش میکشد ، نه معرفت بدانگونه که هست .

با درنظرداشتن نظم اجتماعی ، این امر بدان معناست که سنت مسیحی اصیل حکمتی را [که در آن] نظم سلسله مراتبی (hierarchic) تقدیر ماست رد میکند ، که تمامی تلاشها برای برهم زدن آن و خلق یک نظم برابری طلبانه مجبور است به وحشت ویرانگر بینجامد . آگاپه بمثابه عشق سیاسی ، بمعنای عشق بی قید و شرط برابری طلبانه به همسایگان میتواند بعنوان شالوده ای برای نظمی نوین بکار رود .

شکل تظاهر این عشق چیزی است که ما ممکن است آنرا ایده کمونیسم بنامیم : میل وافر به تحقق یک نظم اجتماعی همبستهء برابر . عشق نیروی این پیوستگی جهانشمول در یک مجموعه رهائی بخش است که مردم را مستقیما ، و در تکینگی شان (singularity) ، بوسیله عبور از جایگاههای جزئی در یک سلسله مراتب اجتماعی به هم پیوند میدهد . براستی داستایوسکی برحق بود هنگامی که نوشت : " سوسیالیستی که مسیحی باشد بیشتر مرعوب میشود تا سوسیالیستی که بیخدا باشد" – آری ، مرعوب شده بوسیله دشمنانش .

این سن پل بود که یک تعریف بطور شگفت آور مناسب برای مبارزه رهائی بخش فراهم آورد : " مبارزه ما علیه گوشت و خون نیست بلکه علیه رهبران است ، علیه مراجع اقتدار ، علیه حاکمان جهانی (kosmokratoras) این تاریکی ، علیه شرارت روحی در آسمانها " (Ephesianes 6:12) . یا با ترجمه به زبان امروزی : " مبارزه ما علیه اشخاص فاسد معین نیست بلکه علیه آنهائی است که در قدرت اند بطور کلی ، علیه اقتدار ، علیه نظام جهانی و رازپردازی (mystification) ایدئولوژیکی است که از آن حمایت و آنرا ابقاء میکند" .

شخص باید با قاطعیت ایدئولوژی لیبرال-قربانی گرایی (victimist) که سیاست را به پرهیز از بدترین فرومیکاهد و تمامی پروژه های اثباتی را تقبیح کرده و تنها گزینه کمتر بد را دنبال میکند ، رد کند . همانطور که آرتور فلدمان ، نویسنده وینی-یهودی ، بطور تلخی خاطرنشان میکند بهائی که معمولا برای ادامه بقایمان میپردازیم زندگیمان است .


 

 

_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد